کد خبر: 898986
تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با مادر شهيد تازه تفحص شده سيفعلي نظري
شهيد سيفعلي نظري از شهداي تازه تفحص شده‌اي است كه بعد از 29 سال به آغوش خانواده و مادر پيرش برگشت.

فريده موسوي
شهيد سيفعلي نظري از شهداي تازه تفحص شده‌اي است كه بعد از 29 سال به آغوش خانواده و مادر پيرش برگشت. چه زيباست ديدار يك مادر چشم به راه با فرزند عزيزش آن هم پس از سال‌ها دوري و بي‌خبري و چه زيباتر آنكه مردم قدرشناس كشورمان در مراسم تشييع پيكر شهدا سنگ تمام مي‌گذارند و غوغايي برپا مي‌كنند. وقتي براي گفت‌وگو با مادر شهيد نظري به خانه‌شان مي‌روم، پيكر سيفعلي تازه دفن شده و كوچه‌شان پر از حجله و دسته‌گل‌هايي است كه براي خانواده شهيد آورده‌اند. هر طرف را كه نگاه مي‌كردم، تصاوير شهيد به چشم مي‌خورد و تا دم خانه مشايعتم مي‌كرد. داخل خانه عطر دسته‌گل‌ها فضا را پُر کرده بود و در چنين حال و هوايي با دسته‌گل مجيدي مادر 72 ساله شهيد سيفعلي نظري همكلام شدم.
حاج خانم! از خودتان و سيفعلي بگوييد.
ما اصالتاً اردبيلي هستيم. سيفعلي سال 45 به دنيا آمد. همسرم عشق علي نظري قبل از مفقود شدن پسرم فوت كرد و سيفعلي از همان سن كم نان‌آور خانه شد. به جاي پدرش در شركت كاشي ايران كار مي‌كرد. همزمان درسش را هم خواند. صبح‌ها مدرسه مي‌رفت و عصرها سر كار. سيفعلي فرزند بزرگم بود. بعد از او خدا به ما چهار فرزند ديگر هم داده بود. پسرم سعي مي‌كرد به من و خواهر و برادرهاي كوچكترش سخت نگذرد. احساس مسئوليت مي‌كرد و هر وسيله‌اي خراب مي‌شد، خودش تعمير مي‌كرد. سيفعلي ديپلم برق داشت و از تعمير وسايل برقي سردرمي‌آورد.
در خبرها آمده بود كه شهيد نظري از شهداي ناجا هستند؟
پسرم بعد از گرفتن ديپلم سربازي رفت و سرباز ژاندارمري شد. مي‌خواست بعد از اينكه خدمتش تمام شد، درسش را ادامه دهد، اما عمرش كفاف نداد. خدمت پسرم در اواخر جنگ بود. سال 67 كه مصادف با حمله‌هاي شديد بعثي‌ها بود، پسرم روز 21 تيرماه 1367 مفقود شد.
شهادتش برايتان محرز بود يا منتظر بازگشتش بوديد؟
نمي‌دانستم شهيد شده يا اسير است. تا مدتي هم منتظر بازگشتش بودم. سال 69 كه اسرا آزاد شدند، خوشحال بودم كه پسرم برمي‌گردد، اما خبري نشد. نااميد نشدم و همچنان منتظر بودم. چند سال بعد ما را بردند مشهد و آنجا اعلام كردند به احتمال قوي پسرتان شهيد شده است. باز نااميد نشدم و چشم به راه بودم.
لحظات انتظار سخت است، كمي از اين لحظات بگوييد.
سختي اين لحظات قابل وصف نيست. وقتي با هر تلفن يا زنگ خانه قلبت به تپش بيفتد، وقتي هر لحظه فكر و خيال كني كه پسرت كجاست؟ آيا در كوه و بيابان طعمه حيوانات شده؟ يا عضو منافقين شده و به كشورش خيانت كرده است؟ يا... آن وقت شايد بتوانيد يك لحظه حال مادري چشم به راه را درك كنيد. هر بار كه فكر و خيال سيفعلي به سرم مي‌افتاد، با صلوات فرستادن خودم را آرام مي‌كردم.
چشم انتظاري 29 ساله‌تان چه زماني تمام شد؟
25 بهمن ماه امسال بود كه خبر دادند پيكر پسرم پيدا شده است. 29 سال از روزي كه خانه را ترك كرد گذشته بود. خودش يك عمر است. چهار روز بعد هم روز 29 بهمن ماه در بهشت زهرا(س) قطعه 50 دفنش كرديم. قبل از اينكه خبر آمدنش را بدهند، حالم خيلي بد بود. تقريباً به حال نيمه بيهوشي درآمده بودم. در بيمارستان بودم و بدون آنكه خودم بدانم به تركي مي‌گفتم «بالام گلدي... بالام گلدي» هم اتاقي‌ام از پرستار پرسيده بود معني اين جمله چيست؟ او هم گفته بود يعني بچه‌ام آمد. صبح روز بعد هم كه خبر تفحص پيكرش را دادند و حالم خوب شد. انگار پسرم با آمدنش به من عيدي داد.
شنيده‌ايم گويا نحوه تفحص پيكر شهيد طور خاصي بود؟
بله، مي‌گفتند در حالي پيدايش كرده‌اند كه به حالت نشسته بود. پسرم را در دهلران پيدا كردند. اتيكت نامش چون با پلاستيك پرس شده بود، سالم مانده بود و از اين طريق هويتش را شناخته بودند. بين وسايل پسرم دو عدد خودكار و يك دفترچه يادداشت داخل يك كيسه پيدا كرده بودند. احتمالاً در دفترچه وصيتنامه‌اش را نوشته بود كه متأسفانه نتوانستند نوشته‌هايش را بخوانند. پسرم كه مي‌رفت يك جوان رشيد بود، اما وقتي برگشت فقط چند تكه استخوان بود.
سال‌ها چشم انتظاري را چطور به تصوير مي‌كشيد؟
فقط مي‌توانم بگويم خيلي سخت گذشت. آنقدر كه هر لحظه‌اش مي‌تواند يك جوان را پير كند. در اين سال‌ها فقط از خدا ياري خواستم و او هم يار و ياورم بود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار