فاطمه سادات
اگر بخواهيم عوامل فرزندآوري را بشماريم، به چيزهايي ميرسيم كه مرئي و جلوي چشم ما هستند مثل متغيرهاي اقتصادي و فرهنگي كه بارها و بارها گفته ميشود، اما عوامل نامرئياي هم اين وسط وجود دارد كه اهميت آنها نهتنها از عوامل مرئي كمتر نيست، بلكه به يك معنا سازنده و به وجود آورنده عوامل پيدا و مرئي هستند.
شايد بتوان مجموعه اين عوامل نامرئي و كمتر ديده شده را كه بر فرزندآوري سايه مياندازد در «معناي زندگي» گنجاند. اينكه معناي زندگي در ذهن ما چه بازتابي داشته باشد، آثار و نتايجش را در جامعه و خانواده از جمله فرزندآوري خواهد داشت. با هر كس صحبت ميكنيد، ميگويد جواني من، عمر من، زندگي من، لذت من، مسافرت من، در آن صورت شما چه انتظاري داريد كه چنين فردي در مقام يك مادر يا پدر مثلاً صاحب پنج، شش فرزند شود، حتي اگر تمكن مالي اين تعداد فرزندان را داشته باشد. در واقع وقتي اصل بر لذتجويي ميشود در آن صورت فرزندآوري ميشود يك امر فرعي يا در بهترين شرايط يك شر لازم، آن وقت كودك هم ميشود موجود مزاحمي كه به دلايل مختلف مجبوريم بعد از 10 سال از زندگي مشترك به زندگيمان دعوت كنيم، خب طبيعي است كه هرچه تعداد مزاحمها كمتر باشد، بهتر است.
به عنوان كسي كه سالهاي بسيار دبير دبيرستانهاي دخترانه تهران بودهام و با همسران و مادران بالقوه بيتعارف و صميمانه گفتوگو كردهام گوشهاي از مهمترين نگرشهاي آنان را روايت ميكنم تا شايد پدران و مادران به نگاهي واقعبينانهتر درباره دختران خود برسند و بدانند كه رفتار آنها در شكلگيري نگرش جوانان و نوجوانان نسبت به مفاهيمي همچون مسئوليتپذيري، تشكيل خانواده و فرزندآوري تا چه حد ميتواند مؤثر و تعيينكننده باشد.
به فرزندانمان ديگرخواهي ياد نميدهيم
متأسفانه امروز در نسل جديد اين فكر بسيار تقويت شده كه من براي چه بايد به خاطر يك فرد ديگر حتي آن فرد، اگر كودك من باشد، خودم را به زحمت بيندازم؟ براي چه من زندگيام را به پاي يك فرد ديگر بريزم؟ مگر ما چند بار به دنيا ميآييم و زندگي ميكنيم كه بخواهيم مدام ايثار كنيم؟ مثلاً وقتي من از همين دختران ميپرسم كه اگر ازدواج كنيد و بعد از ازدواج بفهميد همسرتان اخلاق تندي دارد، چه ميكنيد؟ اكثرشان ميگويند طلاق ميگيريم چون لزومي ندارد كه بخواهيم زندگي با يك آدم بداخلاق را تحمل كنيم. اين نشان ميدهد كه ما به اين نسل، تفكر همزيستي و ديگرخواهي را ياد ندادهايم.
رگههاي اين فكر را در دبيرستانهاي دخترانه قوي ميبينم كه راحتطلبي بر هر چيزي ارجحيت دارد؛ احساس من به احساس ديگري ارجحيت دارد. اين فكر در اين نوجوانها و جوانها قوي است كه وقتي من احساس خوبي دارم، چه اهميتي دارد كه طرف مقابل چه فكر ميكند. در واقع شاخص و عيار در اينجا احساس خودخواهانه است. واقعاً اين فكر خطرناك را در بين اين نوجوانها و جوانها لمس كردهام كه من مركز عالم هستم. چرا او اينطور فكر ميكند؟ چون پدر و مادر او در اين 17، 18 سال به گونهاي با او رفتار كردهاند كه تو آفريده شدهاي كه خدمات بگيري، بنابراين وقتي 18 سال ذهن يك نوجوان با اين تفكر كه «آفريده شدهاي خدمات بگيري» بمباران شود، او در ادامه نخواهد پذيرفت كه خودش را خرج ديگري كند، مثلاً به اين فكر كند كه بعد از چند سال تشكيل خانواده بدهد و صاحب فرزند شود.
به عنوان يك معلم اين حس را در نوجوانهاي امروز ميبينم كه مدرسه، معلم، مدير و همه و همه بايد در خدمت من باشند، اما ضرورتي ندارد كه من در خدمت كسي باشم، حالا چرا اين دختر نوجوان ما اين فكر را دارد؟ او در واقع اين تفكر را از خانه با خودش به مدرسه ميآورد، چون در زندگي چيزي جز اين الگو به او ياد داده نشده است.
شما فكر ميكنيد كه اين دختر نوجوان ما اين الگو را كه او محور عالم است و همه بايد در خدمت و فرمان او باشند با خودش به متن زندگي مشترك نميبرد؟
البته با اين حرفها به دنبال اين نيستم كه نوجوانها و جوانهايمان را متهم كنم، چون اگر قرار است كسي متهم شود، نسل ماست. نسل ما يعني ما كه پدران و مادران اين نوجوانها و جوانها هستيم بايد از خودمان بپرسيم كه پيشنهاد اخلاقي ما براي فرزندانمان چه بوده؟ پيشنهاد زيست محيطي ما براي نوجوانها و جوانها چه بوده است؟ ما كه پدران و مادران آنها هستيم چه گلي سر محيطزيست زديم و چطور با محيطزيست رفتار كرديم؟ عيار دينداري ما چطور بود؟ چقدر حرف و عملمان با هم فاصله داشت؟ ما كه پدران و مادران آنها هستيم، چقدر در خانه كتاب خوانديم كه فرزندانمان، ما را با كتاب ببينند؟ واقعيت آن است كه نسل ما بسياري از اين عرصهها را باخته، اما انتظار دارد نوجوان و جوان اين نسل از هر نظر مرتب و عالي باشد.
همه دوست دارند مدير شوند و دستور بدهند
امروز در برخي مدارس براي اينكه نوجوانها با مسئوليتها آشنا شوند، روزهايي در سال نوجوانها عهدهدار مسئوليتهاي مدرسه ميشوند؛ مثلاً يكي مدير ميشود، يكي هم سرايدار. آن وقت شما ميبينيد نوجواني كه مدير شده اول صبح در دفتر مدير حضور دارد، چون مديريت براي او جذاب است و ميتواند دستور بدهد، اما دانشآموزي كه سرايدار شده، پيدايش نيست. وقتي هم پيدايش ميشود و بالاخره راضي ميشود كه چهار تا چاي ببرد دفتر دبيران، نصف استكانهاي چاي را در سيني ريخته است يا استكانها را خيلي با بيميلي و حتي بيادبي به دبيرها تعارف ميكند، چون اصلاً فكر ميكند به او اهانت شده و جايگاه او دفتر مدير است، جايگاه او دستور دادن است و چون از جايگاه دستور دادن به زير كشيده شده، احساس ميكند شأن و شخصيتش لگدمال شده است.
من واقعاً اين تفكر را پررنگ ميبينم كه بچهها ميگويند مگر ما كلفتيم؟ مگر ما كارگريم؟ من قرار نيست در خانه همسرم كار كنم. مگر من آشپزم؟ شما فكر نكنيد اين حرفها لايههاي سطحي و غيرجدي رفتار اين نوجوانهاست. نه! اين فرزندان ما كه يك بار هم به آشپزخانه نرفتهاند و غذايي براي خانواده درست نكردهاند، معلوم است كه اين طور موضع ميگيرند.
همه چيز ميخواهند اما بدون زحمت
يكي از همكاران تعريف ميكند دختر من ميگويد براي من بايد مانتو 700 هزار توماني بخريد. چرا اين را ميگويد؟ چون در بيرون و مهماني و تولد، مانتوهاي يك ميليوني را تن همكلاسيهايش ديده است، چون بعضيها در اين كشور درآمدهاي نجومي و عجيب و غريب دارند و ثروتشان را هم خيلي راحت به رخ ميكشند. يعني اگر همكار من يا من براي دخترم، مانتو 300 هزار توماني بخرم او احساس محروميت ميكند، احساس بدبختي ميكند چون همكلاسياش در بيرون و مهماني چند مدل مانتو يك ميليوني ميپوشد. همكارم ميگويد به دخترم ميگويم اشكال ندارد، برايت شاگرد و تدريس خصوصي ميگيرم. 25 جلسه درس ميدهي ميشود پول مانتويت، دخترش ميگويد اصلاً فكرش را نكنيد كه من به خاطر يك مانتو 25 جلسه درس بدهم.
ما زماني ميتوانيم به خانواده ايراني و فرزندآوري اميدوار باشيم كه اين سطح از فرهنگ آشفته مصرف در ميان ما و فرزندان ما مهار شود. شما به آمارها نگاه كنيد. سالي چند هزار ميليارد تومان صرف آرايشگاهها و پاساژگرديها و فالگيريها و رمالبازي و جادوگربازيها ميشود؟ اگر اين آمارها صحت داشته باشد كه دارد، ميشود حدس زد يك زن و دختر ايراني چقدر از زمانهايش را صرف اين امور ميكند. ما واقعاً بايد اعتراف كنيم كه سطح فرهنگ جامعه ما اين سالها پايين آمده، شايد سطح سواد دانشگاهي ما بالا رفته، اما از آن طرف ميبينيم ما گاهي در بديهيترين رفتارها هم نقص داريم. بپذيريم كه سطحي شدهايم و معيارهايمان خيلي نازل است. سطح تجملخواهي و اصالت دادن به دنيا در ميان ما خيلي رشد كرده و آخرت برايمان معنايي ندارد.
دنياگرايي از خدا دورمان ميكند
علامه كرباسچيان كه مؤسس مدارس اسلامي در ايران است در كتاب «رسائل» به اين نكته اشاره ميكند كه اصالت دنيا نزد بعضيها آنقدر زياد شده كه باورشان به معاد از بين رفته است، بنابراين آنها پيش خودشان ميگويند تا نمردهام بايد همه خوشيهاي دنيا را تجربه كنم. در واقع بيان علامه كرباسچيان، معيار خوبي است براي اينكه معناي اين پسرفتهاي فرهنگي ساليان گذشته را بفهميم.
خيلي فرق ميكند اينكه كسي نگاهش اين باشد كه خدا براي من چه ترجيح ميدهد تا كسي كه نگاهش اين باشد كه چطور در دنيا ميتوانم بيشتر لذت ببرم. خب شما خودتان حساب كنيد كه رفتارهاي برآمده از اين دو تفكر در خانواده چه ميتواند باشد. خيلي فرق ميكند كه كسي ميگويد من به خاطر خدا اخلاق بد زنم يا شوهرم را تحمل ميكنم تا كسي كه ميگويد مگر آدم چند بار به دنيا ميآيد؟
فقط كاستيها و بديها را ميبينيم
نكته ديگري كه به ذهنم ميرسد اين است كه آيا ما شامهمان را براي بو كشيدن اتفاقات خوب و خصلتهاي خوب ديگران تربيت كردهايم يا نه براي بو كشيدن اتفاقات منفي و خصلتها و عادات بد ديگران؟ اگر من از كودكي در خانواده اين طور تربيت شده باشم كه وجه مثبت اتفاقات را بيشتر در نظر بگيرم و بخش روشن وجود و شخصيت آدمها را ببينم، اين طرز نگرش را به متن زندگي مشترك و ازدواج هم ميآورم و با همسرم هم اينطور رفتار ميكنم؛ يعني سعي ميكنم خصلتهاي مثبت همسرم را بيشتر ببينم، خب اين زندگي بيشتر دوام ميآورد و فرزندان بهتري هم در اين خانواده تربيت ميشوند تا اينكه من به اولين نقطه تاريك در شخصيت همسرم كه برخورد كنم، ساز جدايي و طلاق را به صدا دربياورم و بعد هم يك زندگي كه ميتوانست بعد از چند سال با حضور فرزند و فرزنداني گرمتر شود، خيلي ساده از هم بپاشد.
مهارت حل مسئله را به فرزندانمان بياموزيم
نكته ديگر اينكه ما فرزندانمان را با مهارت حل مسئله آشنا نكردهايم. اين سالها هم نوع برنامهريزي تحصيلي ما به گونهاي بوده كه ذهن فرزندان ما خلاق بار نيامده، چون مهارت حل مسئله درسي، آمادگي براي حل مسائل زندگي است. تجربه من در كلاسها نشان ميدهد اين امر واقعيت دارد. من سر امتحان وقتي كمي سؤالات متفاوت طرح ميكنم كه نياز به خلاقيت و ديد بازتر به مسئله دارد، دانشآموزان اعتراض ميكنند چون آنها انتظار دارند سؤالات عيناً از روي كتاب ارائه شود در صورتي كه به آنها ميگويم حتي اگر مرا متقاعد كنيد كه سؤالاتم دقيقاً از روي كتاب باشد، زندگي را نميتوانيد متقاعد كنيد كه مسائل تكراري را روبهرويتان قرار دهد. زندگي هر لحظه مسائل نو و اتفاقات جديد را برايتان پيش خواهد آورد و اگر مهارت مواجهه با اين مسائل را نداشته باشيد، نميتوانيد دوام بياوريد.