- هیییی روزگار...! ما که خیری از تو ندیدیم. جوانی کجایی که یادت بخیر!
- آقای واو! سلام، حالت خوبه؟ چی شده؟ پکری؟
- علیک سلام الف جان! نه راستش خوب نیستم. دارم افسرده میشم.
- چرا مگه چی شده؟ من که امروز حالم رو به راهه چوت عیدیهامونو ریختن!
- همین دیگه، درد من همینه. یک عمری زحمت کشیدیم، کار کردیم. حالا باید ته صف بایستیم! اون دوران واسه خودم برو بیایی داشتم، هر چی رو میخواستن به چیز دیگه وصل کنند من را صدا میزدند. بهم میگفتند جناب مهندس «واو»! یک واو میگفتند صد تا واو از دهانشان میریخت. حرف ربط بودم.
- خب خسته نباشی، بعد یک عمر خدمت حالا بازنشسته شدی. اشکالش چیه؟ ناراحتی ندارد که. من هم مثل تو هستم.
- اما وضعیت تو فرق دارد.
- چه فرقی؟
- تو عیدی گرفتی ولی من هنوز نگرفتم!
- چرا؟! چرا به تو عیدی ندادند؟
- چون تو الف هستی و اول صفی، از همان دوران قدیم یادم است همه جا اولین نفر بودی! اصلاً خوش شانس بودی! یادته ما چند سال همکلاسی بودیم، توی مدرسه هم همیشه اولین نفر اسم تو را مینوشتند! من و یکی دو تا بدبخت دیگر همیشه ته لیست بودیم، برای همه چیز. یک عمر آخر لیست بودیم حالا هم که بازنشسته شدیم آخر لیست عیدی هستیم!
- ای بابا، چه کار میشه کرد؟ دست من و تو که نیست.
- میدانی الف جان! یکی از رؤیاهای همیشگی من از بچگی تا حالا این بوده که یک جا یک نفر بیاید اعلام کند میخواهیم این بار به ترتیب حروف الفبا از آخر به اول یک چیزی بدهیم! اصلاً این عقده روی دلم مانده است! یک بار خواب دیدم که فرهنگستان زبان فارسی تصویب کرده که حرف واو به خاطر خدمات ارزشمندش از آخر حروف الفبا به اول منتقل شود! اصلاً من نمیدانم ترتیب حروف الفبا را چه کسی تعیین کرده است؟ ملاک و معیارش چه بوده؟! اگر ارزش هر حرف را به میزان کاربرد و اهمیتش تعیین کنیم حرف واو باید جزء دو سه تای اول باشد. حالا من به تو جسارت نمیکنم الف جان! تو جایگاهت محفوظ، لیاقت اول بودن را هم داری. ولی بعضیها را ببین، مثلاً همین «پ» خودمان! الان آن طرف پارک نشسته نیشش تا بناگوش باز است. نگاهش کن! همین آقا توی کارخانه زیردست من بود. اصلاً کار بلد نبود. بود و نبودش یکی بود! شما اگر حرف پ را کلاً از ادبیات حذف کنی اتفاق خاصی نمیافتد! با این حال جایش بالاتر از من توی حروف است! یا آن یکی رفیقش، آقای جیم! همیشه غایب بود، از مدرسه و دانشگاه بگیر تا سرکار و بقیه جاها! ولی الان باید عیدیاش را زودتر از من بگیرد. آخه این انصاف است؟ نه تو بگو؟!
- چه عرض کنم والا! من شرمندهام. من گمان میکنم مسئولانی که حقوق بازنشستگان را میدهند، خودشان از حروف بالا باشند، به خاطر همین الفبا را بهانه میکنند که بعداً به نفعشان باشد!
- حتماً همین طور است. من تصمیم گرفتهام بروم نام فامیلم را عوض کنم! با اینکه خیلی برایم دردناک است. نام فامیل واو خیلی نام اصیل و بزرگی است. ولی چارهای ندارم، میخواهم این چند صباح آخر عمری راحت باشم!
- نه نکن این کار را. حرف بیربط نزن، تو خودت استاد ربطی! حیف است. به جای اینکه فامیلیات را عوض کنی برو یک سیر جگر بخر دندان بگذار رویش! از آن آقای نون یاد بگیر، ببین چقدر بیخیال است. همین الان با رفیقش آقای گاف رفتهاند ماهیگیری، اصلاً به فکر عیدی و پاداش هم نیستند. خوش میگذرانند!
- هییییی... دست روی دلم نگذار که نقطه ندارد. آن نون که میبینی یک نقطه خوشگل روی دلش دارد، کلاً آدم دلگندهای است! گاف هم به سرکشش مینازد و با آن خوش است. هر جا کم بیاورد از سرکش مایه میگذارد. با اینکه همیشه سوتی میدهد اما همه به خاطر سرکشش دوستش دارند. اما من چی؟! هیچی ندارم که بهش تکیه کنم. حتی نمیتوانم مثل تو سر پا بایستم. بخشکی شانس! ط دستهدار هم نشدیم!
- واو جان! اینقدر خودت را سرزنش نکن! از تو بدبختتر هم هست. همین «هـ» دو چشم را ببین، طفلکی دارد چهارچشمی ما را نگاه میکند! یا آن «ی» خدابیامرز که مُرد و عیدیاش را اصلاً ندید. حالا غصه نخور، سکته میکنیها. پاشو برویم والیبال بازی کنیم... ببخشید حواسم نبود تو نمیتوانی والیبال بازی کنی! برویم شطرنج.
- باشه برویم. برویم وقت را بگذارانیم تا این عیدی واریز شود از این حال و روز دربیاییم! الف جان خیلی ممنونم که به درددلم گوش کردی. تو دوست خوبی هستی. همیشه اولین نفری هستي که به کمکم ميآيي. دمتگرم.
- قابلی نداشت، وظیفه است!