عباس عيسيزاده
يكي از پركاربردترين شگردهاي غرب به منظور انحراف انديشه ساكنان كشورهاي اروپايي و امريكايي ترويج تئوري «هراس از اسلام» است. اسلامهراسي طبق تعريف رايج، عبارت است از: «ترس يا تنفر از اسلام و در نتيجه ترس و تنفر از مسلمانان»، كه از جمله عواقب آن طي چند دهه اخير، تبعيض عملي عليه مسلمانان از طريق ايجاد محروميت در زندگي اجتماعي، اقتصادي و سياسي بوده است. اسلامهراسي پديدهاي است متشكل از ابعاد مختلف تاريخي، فرهنگي- اجتماعي و سياسي كه درك صحيح آن مستلزم نگاهي چندوجهي است. در گام نخست، بررسي و مطالعه ريشههاي مهم تاريخي بروز آن، از جنگهاي طولاني صليبي در قرون وسطي و كشورگشايي تركهاي عثماني پس از آن تا استعمارگري ملل اروپايي در سدههاي 18 و 19 ميلادي، ضروري بهنظر ميرسد. در نوشتار پيشرو ضمن بررسي مهمترين علت شكلگيري موج اسلامهراسي در عصر معاصر، به دنبال پاسخگويي به اين سؤال هستيم كه آيا اسلامهراسي، چنانكه برخي پژوهشگران معتقدند، پديدهاي است نوظهور كه آغاز آن به نيمه دوم سده بيستم و وقايعي نظير مهاجرت گسترده مسلمانان به اروپا، انقلاب اسلامي ايران، ماجراي سلمان رشدي، حوادث تروريستي گوناگون و امثال آن برميگردد؟ يا اينكه بهعكس اسلامهراسي معاصر ريشه در كينه و خصومت تاريخي مسيحيان در قبال اسلام و مسلمانان دارد؟
جهل، عامل اساسي رونق اسلامهراسي
علل و عوامل متعددي در شكلگيري اسلامهراسي نقش داشتهاند. جهل و ناآگاهي از اسلام و نداشتن شناخت دقيق آن در طول تاريخ، يكي از مهمترين آنهاست. اين در حالي است كه غرب به دليل وجود پشتوانه و سنت علمي نسبتاً غني شرقشناسي، ادعا ميكند به شناخت عميقي از شرق به ويژه اسلام دست يافته است و اين مسئله ناآگاهي غربيها را به صورت جهل مركب درآورده و بر پيچيدگي و تأثيرگذاري منفي آن افزوده است. چنانچه ادوارد سعيد در زمينه ديدگاههاي غرب نسبت به اسلام در كتاب شرقشناسي مينويسد: «آنچه سرانجام تهذيب و پيچيدگي بيشتري مييابد، جهل و عدم اطلاع مغربزمين در قبال اسلام است و نه مجموعهاي از معرفت مثبت غربي كه بر حجم و دقت آن افزوده ميشود.»
كماطلاعي و جهل مسيحيان نسبت به مسلمانان در سدههاي نخست چنان بود كه به تعبير برنارد لوئيس در غرب به مسلمانان «محمديون» ميگفتند و گمان ميكردند همان گونه كه مسيحيان در آن عصر مسيح را مورد پرستش قرار ميدهند، مسلمانان نيز محمد(ص) را ميپرستند.
متأسفانه اين ميزان شناخت در قرون بعدي نيز اصلاً مطلوب نبود و تفاوت چنداني با قرون وسطي نداشت. به رغم وامداري گسترده غرب به تمدن اسلام در سدههاي مياني و بهرهجويي از پيشرفت مسلمانان در نجوم، فلسفه، رياضيات، پزشكي، علوم و بسياري عرصههاي ديگر، همچنان افرادي كه به نقش تمدن اسلامي و سهم مسلمين در توسعه غرب آگاهي داشته باشند، بسيار اندكند. در واقع غرب بزرگترين نهضت علمي، فرهنگي و سياسي تاريخ خود يعني رنسانس را مديون اسلام است اما در كمال تعجب بسياري از مردم به دليل «جهل تاريخي» متوجه اين موضوع نيستند.
با وجود اين جهل گسترده نسبت به موضوعات ساده و پيشپا افتاده، در مورد درك مسائل پيچيدهتر مرتبط با اسلام چه انتظاري ميتوان داشت؟ براي نمونه جان اسپوزيتو، استاد امور بينالملل دانشگاه جرج تاون واشنگتن و مؤلف آثاري شاخص در زمينه مطالعات اسلامي، معتقد است هيچ واژهاي بيش از «جهاد» به عنوان نماد خشونت و ترور به نام اسلام، مورد سوءاستفاده سلطهگران قرار نگرفته است و اين مسئله قاعدتاً از كجفهمي و ناآگاهي نسبت به معناي حقيقي جهاد نشئت ميگيرد. بسياري از غيرمسلمانان جهاد را همان «جنگ مقدس» ميدانند كه مسلمانان عليه غيرمسلمانان ترتيب ميدهند؛ در حالي كه جنگ مقدس اساساً عبارتي اسلامي نيست. بلكه اصطلاحي مسيحي است كه ريشه در جنگهاي صليبي دارد.
مراحل تقابل تاريخي
«اسلامهراسي» گرچه مفهوم جديدي است، مغايرت و ناسازگاري تاريخي ميان ارزشهاي اروپايي و اسلامي در شكلگيري آن نقشي اساسي ايفا كرده است؛ چنانكه ريموند تاراس، استاد علوم سياسي در دانشگاه تولينِ نيواورلئان، مينويسد: «تاريخ رقابت و معارضه تقريباً 1400 ساله اسلام و مسيحيت، ما را به اين نكته ميرساند كه پديده احساسات ضداسلامي بسيار ديرينهتر از مفاهيمي همچون اسلامهراسي و ترس از اسلام يا پيروان آن است و به نوعي ريشه ديرپاي آن محسوب ميشود.» در همين راستا، نورمن دانيل، تاريخنگار انگليسي، عقيده دارد كه در غرب از قرن هفتم ميلادي به بعد، تغيير چنداني در نحوه تعامل با مسلمانان بهوجود نيامده است و اولين واكنشهاي مسيحيان نسبت به اسلام چيزي شبيه واكنشهايي بوده كه امروزه شاهد آن هستيم.
بنابراين، رابطه اسلام و غرب در طول تاريخ پيوسته با نزاع و تقابل همراه بوده است. اين خصومت بهحدي بود كه ميتوان مدعي شد، بهويژه در دوران جنگهاي صليبي و سپس عصر استعمار، به عنصري هويتبخش براي اروپا و غرب تبديل شد و اصولاً پديده «غرب» در فرايند دشمني با اسلام و مسلمانان شكل گرفت. علت اين دشمني واضح است؛ به استثناي اسلام، تا قرن نوزدهم، شرق قلمروي حكومت و سلطه مستمر و بلامنازع غرب بود. اين تنها بخش عربي و اسلامي شرق بود كه در سطح وسيعي اروپا را در زمينههاي سياسي، فكري و تا مدتي اقتصادي به مبارزهاي بيامان طلبيده بود. ضمن اينكه، اسلام از يك سو، به گونه مضطربكنندهاي، هم از لحاظ جغرافيايي و هم فرهنگي، به مسيحيت نزديك بود و از طرفي ديگر ميتوانست به پيروزيهاي بينظير نظامي و سياسي خود با غرور ببالد.
گروهي بر اين باورند كه اسلامهراسي در ظهور اسلام در سده هفتم ميلادي و تقابل و چالش آن با امپراتوري روم و مسيحيت ريشه دارد. همچنين با توجه به شواهد تاريخي، منشأ مهمتر ضديت با اسلام به دوره جنگهاي صليبي (1291- 1095) بازميگردد؛ درگيري و تقابل طولانيمدت دنياي اسلام با اروپا در قرون وسطي كه طي آن مسلمانان و مسيحيان بارها بر سر بيتالمقدس با يكديگر جنگيدند. جنگ 200 ساله مشهور صليبي چنان سهم مهمي در شكلگيري ذهنيت تاريخي پرغلط مسيحي داشته است كه برخي معتقدند: «جنگهاي صليبي منشأ و موجد تمامي تلقي خصمانهاي است كه امروزه در دو جهان مسيحي و مسلمان نسبت به يكديگر احساس ميشود.»
در ادامه جنگهاي صليبي، اروپاييها با استفاده از روشهاي خشونتآميزي چون تفتيش عقايد تلاش نمودند تا مسلمانان را از اسپانيا بيرون اندازند و اين روند به تدريج منجر به خاتمه حضور مسلمانان در جنوب اروپا در اواخر سده 15 شد. البته پيش از تصرف مجدد اسپانيا، غربيها با چالش جديدي از سوي جهان اسلام يعني هجوم امپراتوري عثماني مواجه شدند. عثمانيها بقاياي بيزانس و ديگر حكومتهاي پراكنده خاورميانه و شمال افريقا را برچيدند و يك امپراتوري قدرتمند ايجاد كردند. در قرن شانزدهم، آنها بخش اعظم بالكان در جنوب شرقي اروپا را تصرف و پس از آن حتي به سمت مركز اروپا پيشروي كردند.
براي مدت 400 سال امپراتوري عثماني، آسياي صغير، بالكان، تمامي خاورميانه و بخشهاي وسيعي از شمال افريقا را تحت كنترل خود داشت. عثمانيها در سال 1453، قسطنطنيه يا رُم دوم را تسخير نمودند و حتي دو بار در سالهاي 1529 و 1683 شهر وين را محاصره كردند. فتح قسطنطنيه بهدست سلطان محمد فاتح، در 1453 ميلادي كه در حقيقت انقراض امپراتوري روم شرقي را پس از هزار سال رقم زد، وحشتي وصفناپذير از هجوم مسلمانان به اروپا ميان دولتهاي غربي بهوجود آورد.
با اين وصف، مواجهه مزبور در قرن بيستم و بهخصوص در دهههاي پاياني آن وارد مرحله جديدي شد و دشمني مستتر با اسلام و مسلمانان افزايش يافته، به هراس و واهمهاي بياساس تبديل گرديد. منازعه طولاني عربي- اسرائيلي، پيروزي انقلاب اسلامي ايران، پايان جنگ سرد و سرانجام حوادث 11 سپتامبر 2001 و وقايع پس از آن همچون اشغال افغانستان و عراق، دورههاي مهم و تعيينكننده اين رويارويي بهشمار ميروند.
برنارد لوئيس، استاد مطرح دانشگاه پرينستون و اسلامشناس شهير بريتانيايي، در مستند جهاد سوم به همين سير تاريخي مهم، البته از زاويه شرقشناسانه خويش اشاره ميكند. از ديد او، تاريخ اسلام بهعنوان يك دين با جنگ و بهطورخاص «جهاد» عجين شده است و پيشينه مقابله و برخورد اسلام و مسيحيت به سه دوره زماني تقسيم ميشود: 1- جهاد اول كه با ظهور اسلام، گسترش سريع آن و تحت سلطه درآوردن بخش مهمي از جهان مسيحيت، در همان سدههاي اوليه، آغاز شد [البته او در اين زمينه، به جنگهاي صليبي كه از سوي اروپاييان و به دستور پاپ اوربان دوم با نام جنگ مقدس بر مسلمانان تحميل شد، هيچ اشارهاي نميكند]. 2- جهاد دوم كه به دوره امپراتوري بزرگ عثماني و كشورگشايي تركهاي مسلمان بازميگردد و در آخر 3- جهاد سوم كه هماكنون در حال وقوع است. لوئيس جنگهايي كه در كشورها و جوامع اسلامي از جمله عراق، افغانستان و بهويژه فلسطين در جريان است را [با چشمپوشي از تحميلي بودن آنها، عمدتاً از سوي غرب]، جنگهايي ديني و مذهبي ميخواند و معتقد است كه اين منازعات تنها در صورت نابودي اسلام، پايان مييابند و اگر در اين راستا، اقدامي عملي صورت نگيرد، جهاد چهارم و عواقب هولناك آن اجتنابناپذير خواهد بود.
به اعتقاد ادوارد سعيد، متفكر و منتقد نامدار فلسطيني، «در رابطه با اسلام، ترس اروپا همواره ملحوظ بوده است». پس از رحلت حضرت محمد(ص) در سال 632 ميلادي، ابتدا سلطه نظامي و سپس نفوذ ديني و فرهنگي اسلام به شدت افزايش يافت. در مرحله نخست، ايران، سوريه، مصر و سپس تركيه و شمال افريقا در مقابل لشكريان اسلام سقوط كردند؛ در قرن هشتم و نهم ميلادي، اسپانيا، سيسيل و قسمتهايي از فرانسه فتح شدند. در سدههاي سيزدهم و چهاردهم نيز، اسلام از سمت شرق تا هند و اندونزي و چين پيش رفته بود. در برابر اين هجوم خارقالعاده، اروپا، جز ابراز ترس از هيبت اسلامي، كار ديگري نميتوانست انجام دهد. بيجهت نبود كه اسلام سمبل ترور، تخريب و جماعت شيطاني مورد نفرت اروپاييان شد. در كل، اسلام براي اروپا يك ضربه روحي پايدار بود؛ چراكه از اواخر قرن هفتم ميلادي تا پايان جنگ لپانتو در سال 1571، اسلام در يكي از اشكال عربي، عثماني يا آفريقاي شمالي و اسپانيايي خود، بر اروپاي مسيحي سلطه داشت يا به شكل مؤثر آن را تهديد مينمود. اين واقعيت كه اسلام از روم پيشي گرفته، درخشش بيشتري يافته بود، نميتوانست از ذهن هيچ اروپايي، چه در آن زمان و چه حتي زمان حاضر محو شود.
در مجموع، مباحث مطرحشده ما را به اين نتيجه ميرساند كه اسلامهراسي جديد، نه پديدهاي نوين و بيسابقه بلكه كينه و خصومتي ديرينه و تاريخي است كه از ظهور اسلام در سده هفتم، جنگهاي صليبي در قرون وسطي و همچنين امپراتوري عثماني و استعمارگري ملل اروپايي پس از آن تا اسلامستيزي اوجيافته در چند دهه اخير، ادامه داشته است و ميان وقايع تاريخي مذكور و اسلامهراسي امروزي ارتباط انكارناپذيري وجود دارد. پديدهاي كه شايد بتوان ريشه اصلي استمرارش در عصر حاضر را تابع مقولهاي به نام «جاهليت مدرن» دانست.
منابع:
- سعيد، ادوارد. 1382. شرقشناسي. ترجمه عبدالرحيم گواهي. چاپ سوم. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
- شيرغلامي، خليل. 1390. «اسلامهراسي و اسلامستيزي». سياست خارجي 25(4): 1022- 995.
- مجيدي، محمدرضا و محمدمهدي صادقي. 1393. اسلامهراسي غربي. تهران: دانشگاه امام صادق (ع).
- ناصريطاهري، عبدالله. 1388. «مباني و ريشههاي تاريخي اسلامهراسي غرب». مطالعات تاريخ اسلام 1(2): 136- 122.