کد خبر: 898240
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۷
ريشه دور شدن همسران از هم در كجاست؟
رابطه زناشويي مثل هر رابطه ديگري مي‌تواند دچار ركود، در جا زدن و حتي عقبگرد شود. اتفاقاً رابطه همسري احتمالاً بيش از روابط ديگر در معرض اين اتفاق است
    محمد مهر

رابطه زناشويي مثل هر رابطه ديگري مي‌تواند دچار ركود، در جا زدن و حتي عقبگرد شود. اتفاقاً رابطه همسري احتمالاً بيش از روابط ديگر در معرض اين اتفاق است. چرا مي‌گوييم بيش از هر رابطه ديگري؟ به خاطر خصلتي كه در ما آدميان وجود دارد كه معمولاً وقتي نگاه مي‌كنيم، به دورتر خيره مي‌شويم و آنچه در زندگي‌هاي خودمان است را نمي‌بينيم يا كمتر مي‌بينيم. حافظ در يك مصرع زيبا به اين حقيقت اشاره كرده است كه « آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي‌كرد.» اين تمنا متأسفانه در ما وجود دارد كه گاه آنچه در خانه‌مان يافت مي‌شود در كوچه و خيابان و محل كار به دنبالش مي‌گرديم، اما چرا؟ و چه بايد كرد كه رابطه زناشويي و همسري در دام‌هاي روزمرگي نيفتد و دچار ايستايي يا عقبگرد نشود.
        
  موج تغييرات دير يا زود به ازدواج خواهد رسيد
اولين نكته در اين باره اين است كه بپذيريم قرار نيست روزها و سال‌هاي بعدي ازدواج مثل همان روزها و ماه‌هاي آغازين ازدواج باشد اما اين به چه معنايي است؟ آيا به معناي نفي عشق در زندگي مشترك است؟ نه! پذيرش اينكه آن صورت دلبرانه عشق رنگ و بوي تعهدهاي ديگر و پختگي را به خود مي‌گيرد. برخي بر اين گمان هستند كه هر طور شده ازدواج را در همان حد رمانتيك ماه‌ها و روزهاي اول ازدواج نگه دارند و كشش‌ها و هيجان‌ها همانگونه و در همان سطح باشد اما واقعيت آن است كه اين كار ناشدني است. زندگي ما در هيچ سطحي نمي‌تواند مثل آغاز خود باقي بماند و همچنان كه شما دوره‌هاي مختلفي را در زندگي‌تان مي‌گذرانيد و كسي نمي‌تواند - حتي اگر سخت خواستار آن باشد - در نوجواني و جواني باقي بماند و دير يا زود در قواي بدني و چهره او تغييراتي رخ خواهد داد. ازدواج ما هم نمي‌تواند در سطح فضاي رمانتيك روزها و ماه‌هاي اول آن باقي بماند. چرا؟ به خاطر اينكه ما در تن‌هايي زندگي مي‌كنيم كه به مرور زمان دچار فرسايش و فرتوتي مي‌شوند و بنابراين تا دير نشده شور عشق را بايد متعالي‌تر دنبال كنيم. از طرف ديگر ما به غير از ازدواج كارهاي ديگري هم در زندگي‌مان داريم. تعهدات اجتماعي و شغلي بخش قابل توجهي از زمان و انرژي ما را مي‌بلعد، از آن سو پاي فرزندان هم به زندگي ما كشيده مي‌شود و آنها مثل كيمياگراني كه چيزي را به چيزي تبديل مي‌كنند با آمدن خود ما را از قالب همسري بيرون مي‌كشند و به قالب پدر و مادري درمي‌آورند، بنابراين بپذيريم همان گونه كه زندگي ما در گذر از كودكي به نوجواني و جواني و ميانسالي دچار تحولات شگرفي مي‌شود قرار نيست كه ازدواج ما هم خارج از اين قاعده باشد اما اين سخن به چه معناست؟ آيا از اين سخن مي‌توان اينگونه نتيجه گرفت پس حالا كه اينطور است ما مجاز به هر كاري هستيم؟ آيا از اين سخن چنين بويي به مشام مي‌رسد كه پس هر كسي در اين زندگي مشترك، دنبال كار خودش برود و پوسته‌اي از آن باقي بماند؟
  پروژه مشتركي براي زندگي خود تعريف كنيد
بسياري از زندگي‌ها دچار افت و در جا زدن مي‌شوند، به خاطر اينكه پروژه مشتركي در آن زندگي وجود ندارد. مرد ساعات متعددي بيرون از خانه كار مي‌كند، زن نيز در خانه يا بيرون تعهدي دارد و وقتي به خانه مي‌رسند نشستن دور يك سفره و خوردن غذا و جمع كردن ظرف‌ها و شستن ظرف‌ها و دم كردن چايي و تماشاي تلويزيون و چك كردن مداوم گوشي‌ها و در نهايت خوابيدن است. در واقع زندگي در سطح و قشر آن در جريان است. مي‌بينيد كه گاه زندگي‌هاي مشتركي وجود دارد كه پروژه مشترك آنها هميشه در بيرون از خانه در جريان است. بسياري از ما به اين نقطه مهم بي‌توجه مي‌مانيم و از اينكه في‌المثل پاي نفر ديگري به رابطه زناشويي كشيده مي‌شود درشگفتيم، در حالي كه مي‌بينيد مرد در محل كار خود يا زن در محل كار خود پروژه مشتركي را با كسي تعريف كرده است و شور و اميد و نگراني و بيم خود را در آن پروژه ريخته است. معلوم است كه در اين صورت عواطف و كشش آدم‌ها به چه سمتي خواهد رفت.
اينكه متأسفانه برخي از زندگي‌ها درگير بحران‌هاي عاطفي از بيرون مي‌شود از اين روست كه مرد يا زن در محل كار خود با يك همكار غير هم جنس وارد پروژه‌هاي كاري مشترك مي‌شوند و با همديگر كاري را پيش مي‌برند و اين حس و دريافت را دارند كه با هم كاري را پيش برده‌اند و موجودي را - يك پروژه علمي يا خدماتي يا تجاري - به سرانجام رسانده و بزرگ كرده‌اند، اين حس و دريافت به آنها حال خوبي مي‌دهد و احساس مي‌كنند كه به همديگر نزديك هستند و حال همديگر را بهتر مي‌فهمند و به يك نقطه در زندگي خيره شده‌اند و اگر اينگونه است چرا به همديگر نزديكتر نشوند؟! چه دليلي دارد كه همديگر را به جاي افعال جمع با افعال مفرد صدا نزنند و چرا به جاي نام خانوادگي، نام كوچك را هم صدا نزنند و پشت نام كوچك هم جان نياورند! اما وقتي همان‌ها به زندگي خود خيره مي‌شوند مي‌بينند كه چنين برداشتي از زندگي خود ندارند و همه چيز به نحو كسالت‌باري ملال‌انگيز و حوصله‌بر به نظر مي‌رسد، ‌همه چيز تكراري و بدون هيجان و سخت و دشوار است! اما اگر همسران در زندگي خود به اين مهارت برسند كه پروژه‌هايي براي زندگي مشترك خود تعريف كنند- مثلاً همچنان كه يك اداره برنامه يك ساله و پنج ساله دارد براي خانواده خود برنامه‌هاي سالانه و پنج ساله بنويسند- در آن صورت بسياري از چيزها عوض خواهد شد. اين به آن معنا نيست كه من حتماً با همسر خود همكار شوم يا با هم در يك جا كار كنيم، بلكه به اين معناست كه ما بدانيم همچنان كه در بيرون از خانه برنامه مشخصي را پيش مي‌بريم در داخل خانه هم اينگونه باشيم و همان احترام و ارج و قربي كه براي بيرون از خانه قائل هستيم براي خانه هم قائل باشيم.
 
    عشق آن نيست كه ما به هم خيره شويم
چندي پيش تعريف جالب و لطيفي از عشق خواندم كه «عشق آن نيست كه ما به هم خيره شويم، عشق آن است كه با هم به نقطه‌اي خيره شويم.» برداشت و تعبير من از اين جمله اين است كه عشق و علاقه زماني روي مي‌دهد كه افراد روي يك پروژه مشترك كار مي‌كنند و به يك نقطه خيره شده‌اند و كاري را با هم پيش مي‌برند و در اثناي كار هم متوجه مي‌شوند كه چقدر شبيه هم فكر مي‌كنند يا چه نقاط مشتركي با هم دارند. ايراد مسابقه‌هاي تلويزيوني درباره همسراني كه با هم تفاهم دارند اين است كه فكر مي‌كنند تفاهم يعني مثلاً زن بداند مرد به چه غذايي علاقه دارد و اگر مثلاً مرد پيشتر رو به دوربين‌ها بگويد قورمه‌سبزي دوست دارد و بعد هم زن در استوديويي ديگر در برابر دوربين‌ها همان قورمه‌سبزي را تكرار كند، معلوم مي‌شود كه اين زن و شوهر كاملاً همديگر را درك مي‌كنند، يا مرد بداند كه خريد همسرش معمولاً چقدر طول مي‌كشد يا دوست دارد لباسش چه رنگي باشد معلوم مي‌شود ما با همسراني دلباخته و در تفاهم كامل سر و كار داريم اما به نظر مي‌رسد كه اين تعريف از تفاهم بسيار سطحي باشد، در حالي كه تفاهم عميق آنجاست كه ما روي موضوعات مهم‌تر ببينيم چه نقاط مشتركي با هم داريم. مثلاً وقتي مي‌خواهيم بچه كوچكمان را تربيت كنيم مي‌بينيم الگوهاي تربيتي ما چه شباهت‌هايي با هم دارد، تازه باز در اين باره هم ريزتر شويم و همراه با جزئيات درباره يك مسئله با هم گفت‌وگو كنيم.
    چقدر خانه در ذهن شما مهم است؟
بسياري از مرداني را مي‌شناسيم كه در خانه به مفهوم كامل كلمه «ول» مي‌شوند. آنها همانگونه كه در بيرون از خانه منظم و مبادي آداب و مقرراتي هستند، به كلمات خود دقت مي‌كنند و به تبعات حرف‌هاي خود مي‌انديشند به همان اندازه و البته در جهت مخالف در داخل خانه رها و شلخته و تنبل و بي‌قيدند. البته قرار نيست كه ما در خانه هم كت و شلوار بپوشيم و رسميت بيرون را حفظ كنيم، اما اگر تصوير ذهني ما از اهميت خانه بيشتر از محل كار نباشد كمتر از آن هم نبايد باشد، در آن صورت زندگي ما تغييرات چشمگيري خواهد كرد. به اين ترتيب من وقتي در خانه هستم ادامه محل كارم نيستم بلكه هويت مستقل خانه را دارم. به اين معنا كه وقتي من در خانه هستم همچنان مسائل محل كار را با خود حمل نمي‌كنم و كشش‌ها و عواطف بيرون را به خانه حمل نمي‌كنم و اينگونه نيست كه به خاطر محل كارم خانه را قرباني كنم و هميشه اينطور باشد كه ميزان چت‌هايي كه من با همكاران خود به ويژه با همكاران هم جنس در بيرون از ساعات اداري مي‌كنم با ميزان چت‌هايي كه با همسرم در ساعات اداري دارم بيشتر باشد.
 
   سياهچاله‌هاي بلعيدن زندگي مشترك را شناسايي كنيد
به هيچ عنوان حتي در بحران‌هاي معيشتي-حرص زدن‌ها كه جاي خود دارد- اجازه ندهيد كه زندگي عاشقانه شما در كام تأمين زندگي بلعيده شود. ما براي چه كار مي‌كنيم؟ فكر مي‌كنم كه هر كدام از ما بايد اين گزاره‌هايي كه ظاهراً بديهي به نظر مي‌رسد را به صورت دوره‌اي از خود مطرح كنيم. يكي از انگيزه‌هاي مهم ما در كار كردن اين است كه زندگي‌مان را بچرخانيم. درست است كه من به واسطه آن تخصص و حرفه هويت مجزايي براي خود تعريف مي‌كنم، اما هويت شغلي بدون درآمد و انتفاع مالي معنايي ندارد. مثل اين مي‌ماند كه به يك پزشك بگوييم بسيار خب شما طبابت كن اما هيچ درآمدي نخواهي داشت يا به يك كارگر بگوييم چون تو به كارت علاقه داري و با كارت حس مثبتي را تجربه مي‌كني پولي دريافت نكن. يكي از انگيزه‌هاي مهم ما در كار كردن كسب درآمد است، اما اين درآمد را براي چه مي‌خواهيم؟ براي زندگي مشتركمان. ما مي‌خواهيم اين درآمد را شاباش زندگي‌مان كنيم و آن را به قامت زندگي مشتركمان بپاشيم. مي‌خواهيم اين پول و درآمد را تبديل كنيم به دانه‌هاي برنج و دم بكشيم و پلو كنيم، تبديل كنيم به بافت گوشت، تبديل كنيم به اجاره خانه، تبديل كنيم به قبض‌هاي برق و گاز و تلفن. تبديل كنيم به شوينده‌ها، به هزينه‌هاي سفر و تعميرات وسايل خانه و شهريه فرزندان، اما اينها همه بي‌معني خواهد شد اگر زندگي ما از دست برود. ما در بيرون مي‌جنگيم به خاطر خانه، اما اگر خانه از دست برود اين جنگيدن معنايي نخواهد داشت، ‌با اين حال چون ما نمي‌توانيم بدون معنا به سر ببريم مجبور خواهيم شد معناهاي جديد و البته انحرافي براي زندگي خودمان دست و پا كنيم.
بنابراين نكته مهم اين است كه اجازه ندهيد هيچ بهانه‌اي حتي بهانه تأمين معاش، زندگي مشترك شما را ببلعد. چرا مردان و گاه زنان درگير روابط بيرون از زناشويي مي‌شوند؟ به خاطر اينكه زندگي آنها و عاشقانه‌هاي اين زندگي در بهانه تأمين معاش كاملاً بلعيده شده است، به طوري كه مرد وقتي نگاه مي‌كند كه كليدواژه‌هاي ارتباط او و همسرش چه بوده مي‌رسد به فهرست پنير و روغن و گوشت و برنج! مي‌رسد به زودتر بيا مهمان داريم. مي‌رسد به قسط بانك را واريز كردي؟ مي‌رسد به قبض‌ها را پرداخت كن. مي‌رسد به كادوي جشن تولد را خريدي؟و.... مي‌بينيم كه اين زندگي و كلمات آن كاملاً در تأمين زندگي بلعيده شده است و وقتي اين مرد در محل كار خود از همكار غير هم جنس خود مي‌شنود كه بلوزتان چقدر به شما مي‌آيد؟ با همين جمله در قلب خود گرماي عجيب و غريبي را حس مي‌كند،چرا؟ به خاطر اينكه نوع زندگي‌اي كه در خانه تعريف كرده‌اند كوچك‌ترين فضايي براي رد و بدل كردن جملات عاطفي نگذاشته و مرد به خاطر نمي‌آورد آخرين بار كجا يك جمله عاطفي از زبان همسر خود شنيده است. همچنان كه وقتي زن نگاه مي‌كند به ياد نمي‌آورد كه آخرين بار چه زماني بود كه مرد سالگرد ازدواجشان را به خاطر داشت؟ چند بار سالروز تولد خانم از ذهن مرد پاك شده است؟ و البته مرد هميشه اين استدلال را مطرح مي‌كند كه در اين همه گرفتاري- او براي اينكه خود را كاملاً موجه نشان دهد با لحني عصبي و حق به جانب از اصطلاح «سگ دو زدن» استفاده مي‌كند– كجا براي آدم هوش و حواس مي‌ماند كه سالگر ازدواج يا تولد همسرش را به خاطر بسپارد؟ با اين همه همه‌مان مي‌دانيم كه اينها بهانه‌تراشي هستند، چون همچنان كه اشاره شد وقتي از همان مرد كه مي‌گويد من از صبح تا شب جان مي‌كنم و سگ دو مي‌زنم بپرسي براي چه اين همه تلاش مي‌كني؟ خواهد گفت براي زندگي مشتركمان، براي اينكه بتوانيم كنار هم زندگي كنيم و اگر از او بپرسي تعريف تو از كنار هم بودن چيست؟ او نخواهد توانست جلوتر برود و از خود دفاع كند چون مي‌رسد به اينكه با هم بودن صرفاً كنار هم بودن دو تن نيست و بسيار بيراهه بزرگي خواهد بود كه زندگي مشترك را در قالب قرار گرفتن كالبد دو انسان در كنار هم تعريف كنيم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر