محمد مهر
در سيستم قضايي برخي كشورها مجازاتهاي جالبي وجود دارد كه در آن قضات به جاي مجازات زندان، كارهاي عامالمنفعه و خدمت اجتماعي را به عنوان جبران جرم براي مجرمان در نظر ميگيرند. البته چند وقتي است كه برخي از قاضيهاي خوشفكر ايراني هم از اين ايده استفاده ميكنند. مثلاً يك قاضي ميآيد و به جاي اينكه مجرم را بفرستد زندان - البته نه مجرمان خطرناك و با سابقه- براي او يك خدمت اجتماعي رايگان تعريف ميكند تا آن مجرم به واسطه آن خدمت اجتماعي مثلاً نظافت گوشهاي از شهر يا كار در خدمات يك بيمارستان يا يك كتابخانه عمومي و نظاير آن با گوشهاي از زندگي و دغدغه و سبك آدمها آشنا شود و به واسطه آن خدمت با جامعه ارتباط بگيرد. اين روشي اخلاقي و متعهدانه براي آشنا شدن با زندگي طبقات مختلف جامعه است.
تجربه زندگي از دريچه خدمت به ديگري
مجرمي را در نظر بگيريد كه مثلاً در گوشهاي از شهر وارد دنياي كودكان ميشود يا به طبيعت يا بيماران نزديك ميشود، خب او تجربهاي را از سر خواهد گذراند كه احتمالاً پيشتر به آن صورت نديده است. همچنان كه ما نيز اينگونه هستيم. ممكن است سالها از كنار يك مركز يا يك بيمارستان يا يك مؤسسه خدمات اجتماعي عبور كنيم اما به اندازه كسي كه حتي يك روز در آن مركز يا مؤسسه بوده تصوري درست از آنجا نداشته باشيم. بنابراين مهم است كه زندگي را از دريچه خدمت به ديگري ببينيم، اما آيا براي اين كار حتماً بايد جرمي مرتكب شويم؟ حتماً بايد خلافي از ما سر بزند تا يك خدمت اجتماعي را با اجبار آن هم از سوي يك قاضي خوشفكر تجربه كنيم؟ حالا اگر آن قاضي علاقه چنداني به اين تبديل مجازاتها و ارائه آن در صورت يك خدمت اجتماعي نداشت چه بايد بكنيم؟
به نظر ميرسد كه اين راه سنگلاخي براي تجربه نگاه به زندگي از دريچههاي ديگر باشد، اما ميتوان راههاي بهتر و هموارتري را در پيش گرفت. احتمالاً شما هم جوانهايي را ديدهايد كه ساعاتي از روز را بدون آنكه قاضياي براي آنها حكم بريده باشد در مؤسسات درماني يا خدماتي يا خيريه به كمك به همنوعان خود ميگذرانند و به اين ترتيب درك و ديد بهتري از خود، جامعه و آدمها پيدا ميكنند. چند سال پيش كه براي تهيه مصاحبه در يك مؤسسه كمك به كودكان سرطاني حضور پيدا كرده بودم، جوانهايي را ديدم كه بدون آنكه دستمزدي بگيرند به صورت افتخاري با اين مؤسسه همكاري ميكردند و ميگفتند از وقتي وارد آن مؤسسه شدهاند ديد و دريافت بهتري از زندگي دارند، آنها ميگفتند ديدن كودكاني كه رنج ميبرند با اين حال روحيه خوبي براي زندگي دارند درس بزرگي به آنها ميدهد و آنها را از انديشههاي كوچك و كوتاه رها ميسازد، در عين حال از بودن در ميان اين كودكان و ارائه خدمت به كودكان احساس شادي و نشاط ميكنند، چون ميبينند كه زمان آنها صرف ارائه يك خدمت و كاستن از درد ديگري شده است. خوب به خاطر دارم يكي از اين جوانها به من ميگفت اگر بودن من در اينجا باعث شود نه يك سال و يك ماه، بلكه حتي يك روز به عمر يك كودك اضافه شود بودن من كاملاً توجيه دارد و من از اين بودن خوشحال خواهم شد و به خود خواهم باليد. من آن روز حس كردم اين جوانها كه چنين تجربهاي را از سر ميگذرانند با جوانهاي همسال خود كه در زندگي وارد فعاليتهاي عامالمنفعه نشدهاند بسيار متفاوتند و يكي از مهمترين تفاوتها احساس شادماني و خرسندي و رضايت دروني بيشتر است. البته اين جوانها هر كدام تخصص و حرفه خود را داشتند اما در عين حال متعهد شده بودند كه چندين ساعت در هفته در اين مؤسسه حاضر شوند و عهدهدار مسئوليتي باشند.
در فعاليتهاي نيكوكارانه نگاهت وسيعتر ميشود
فعاليتهاي اجتماعي نيكوكارانه به شما كمك ميكند به تصوير و درك بهتري از خودتان، ديگران و زندگيتان برسيد و بينشتان درباره زندگي وسيعتر شود. در اين فعاليتهاست كه با جبر زندگي آشنا خواهيد شد. وقتي كودكي در سن سه چهار سالگي، طعم سرطان را ميچشد تو با جبر زندگي مواجه ميشوي، وقتي ميبيني خانوادههاي بسياري بدون آنكه خود خواسته باشند درگير مصائب و گرفتاريهاي زيادي شدهاند تو با جبر زندگي مواجه ميشوي، وقتي آدمهاي مستعد و توانمندي را ميبيني كه فقط به خاطر اينكه ميدان ظهور استعدادها براي آنها فراهم نبوده به حاشيه زندگي رانده شدهاند با جبر زندگي آشنا ميشوي و اوهام نخبه و نابغه بودن از تو فرو ميريزد چون ميبيني انصافاً كساني هستند كه بهتر از تو ميانديشند اما چون كسي نبوده كه دست آنها را بگيرد راه به جايي نبردهاند، كودكان و نوجوانهايي را ميبيني كه اگر فرصت برابر تحصيل به آنها داده ميشد آنها هم از بهترين دانشگاهها قبول ميشدند و متخصصان برجستهاي ميشدند، اما آنها مقهور جبر زندگي شدهاند و اكنون سر پسماندهاي غذايي مردم، سر قوطي نوشابه و پلاستيك به جان هم افتادهاند، تو همه اينها را خواهي ديد و با خودت خواهي گفت من هم اگر در چنان خانوادهاي متولد ميشدم كارم به همين جا ميكشيد. بله واقعاً امكان داشت كه هر كدام از ما در خانوادهاي متولد شويم كه پدر و مادر معتاد باشند، بنابراين اين اتفاقات به تو ديد بهتري براي زندگي ميدهد و تو عميقاً اين را حس ميكني كه در برابر جامعهات مسئوليت داري. مسئوليت داري تا آنجا كه ميتواني فرصتهاي برابر را بيافريني يا اگر امكان برابر كردن فرصتها نيست به سهم خود، گامي براي فراگير كردن فرصتها براي همه برداري. فقط در اين صورت است كه ما طعم شادي حقيقي را خواهيم چشيد.
دوري از زندگي خودمحورانه و متكبرانه
چندي پيش تصوير سطل زبالهاي را در بوستان يكي از كشورها ميديدم. طراحي اين سطل زباله به گونهاي بود كه كنار آن سطل، تصوير كودك گرسنه آفريقايي با آن چشمهاي پرسشگر ديده ميشد. تصوير طوري طراحي شده بود كه اگر كسي مثلاً غذايي را كه ميشود خورد دور بريزد ياد گرسنههايي بيفتد كه به آن غذا نياز دارند. اين مثال را زدم كه بگويم ما چون تصويري از محرومان و دردمندان جامعه نداريم به رفتارهاي خودخواهانه خود ادامه ميدهيم. اگر ما اين تصوير را داشتيم در آن صورت بسياري از بريز و بپاشها و اسرافها و كجرويها در جامعه ما كمرنگتر ميشد. ما حقيقتاً اگر تصويري از محرومان جامعه داشتيم و آن محرومان جلوي چشم ما بودند در آن صورت، الگوي مصرف ما آن چيزي نبود كه اكنون هست، اگر ما به واسطه فعاليتهاي عامالمنفعه در ميان دردمندان قرار ميگرفتيم اول از همه به تصويرهايي از زير پوست جامعه ميرسيديم، تصويرهايي كه به ما اجازه نميداد زندگي خودمحورانه و متكبرانه خودمان را مثل آب خوردن جلو ببريم.