گاهي مقدماتي كه شما براي يك چيز خوب ميچينيد آنقدر مفصل ميشود كه آن چيز خوب را خراب ميكند. فرض كنيد كه كسي ميخواهد به خانه شما بيايد. شما آنقدر به خاطر آمدن او براي خودتان وظيفه و كار و مقدمات جورواجور ميچينيد كه وقتي او به خانه شما ميرسد ديگر همه يا بخش اعظمي از انرژي شما تخليه شده و ناي حرف زدن و نشستن نداريد. مثلاً با اينكه دوستدار همكلامي با او بوديد اما اكنون ميبينيد كه رغبتي براي اين كار نداريد.
جملهاي با اشاره و كنايه كاملاً درست در فرهنگ شفاهي ما ايرانيها باب شده كه ميگويند «يه دقيقه اومديم خودتون رو ببينيم همش تو آشپزخونه بوديد.» درست است كه اين ضربالمثل جديد بين ايرانيها بساط خنده و شوخي را فراهم ميكند، اما مثل هر مفهوم عميق اجتماعي و فرهنگي به يك چالش رفتاري در ميان ايرانيها اشاره دارد. خانمي را در ذهن تصور كنيد كه مثلاً ميتوانسته يك نوع غذا براي مهمان خود تدارك ببيند و براي آن نوع غذا ساعت معقولي را در آشپزخانه صرف كند، اما او دهها مدل غذاي اصلي و پيش غذا و دسر و سوپ و چه و چه آماده ميكند. معلوم است كه تدارك و پخت و آمادهسازي هر كدام از اين غذاها چقدر زمان ميبرد و اضافه كنيد به اينكه وقتي شما يك نوع غذا درست ميكنيد يك دغدغه داريد و يك « نكند كه اين غذا خراب شود» ولي وقتي شما 10 نوع غذا درست ميكنيد عملاً با دغدغه « نكند كه اين غذا خراب شود» مواجهيد. از آن سو چون براي همه اين غذاها زمان قابل توجهي صرف شده طبيعتاً شما آنها را براي حبس در قابلمهها و ظرفها و ديسها و بشقابها درست نكردهايد و ميخواهيد كه مهمانهاي خود را پذيرايي كنيد. چقدر زمان صرف اين كار ميشود؟ زمان قابل توجهي صرف اين پذيراييها خواهد شد و چون بدتان ميآيد كه كسي اين غذاها را نخورد و مهمانهاي شما هم اين نكته را ميدانند بنابراين هم خود و هم مهمانهايتان را با خوردن غذاهاي زياد كاملاً سنگين ميكنيد. فكر كنيد مثلاً كل غذاهايي كه در معده يك مهمان سرازير ميشود 700 گرم باشد - از همه گروههاي غذايي- و فكر كنيد كه اين ميزان به يك و نيم كيلوگرم و بيشتر برسد. آيا اين دو نوع مهماني يكسان خواهد بود؟ وقتي اين حجم از غذاها وارد دستگاه گوارش مهمان و شما ميشود معلوم است كه بخش قابل توجهي از انرژي و تمركز بدن معطوف به هضم و جذب اين همه غذا ميشود و خوابآلودگي و سنگيني كمترين اتفاقي است كه در اين لحظهها پيش ميآيد، بنابراين هم شما و هم مهمانتان ميخواهيد كه هرچه سريعتر از اين وضعيت عذابآور رها شويد. شما ميخواهيد از اين وضعيت عذابآور بيرون بياييد چون به تمام معنا خسته شدهايد و ميخواهيد كه با خوابيدن از زير فشار و بار چند روز خستگي و كار بيرون برويد و مهمانتان هم احساس سنگيني ميكند، چون با تدارك مفصلي كه شما ديده بوديد او نيز احساس رخوت و سنگيني دارد و ميخواهد با خواب تسليم اين حس رخوت و سنگيني شود.
حالا اجازه بدهيد به مهماني از زاويهاي ديگر نگاه كنيم. فرض كنيد كه آن دو خانواده يا چند خانواده قول و قرارهايي با خود گذاشته باشند كه پذيراييشان ساده و ديدارهايشان مفصل باشد. فرض كنيد كه آن خانوادهها با اين موضوع كنار آمده باشند كه بيشتر از مصاحبت با همديگر سود ببرند. در اين صورت آيا اين همه خستگي به وجود ميآيد؟ وقتي شما از اين منظر به قضيه نگاه ميكنيد به اين نتيجه ميرسيد كه شايد مفصل كردن ظواهر مهمانيها به خاطر اين باشد كه ما عملاً حرفي براي گفتن به همديگر نداريم و ميخواهيم فضاهاي خالي رابطهمان را با غذا پر كنيم. آيا شما در يك نشست علمي يا هنري نيازي به غذا خوردن داريد؟ حتي اگر گرسنه هم باشيد؟ اگر آن نشست و جلسه و ديدار علمي و هنري به اندازه كافي براي شما جذاب باشد، احتمالاً حتي گرسنگي خود را فراموش خواهيد كرد چون به اندازه كافي سيراب ميشويد. از ياد نبريم كه گرسنگي اصلي ما در واقع گرسنگي معنايي و فكري است. اگر قبول داريم كه ما فراتر از اين تنها هستيم و روح و روان و ذهني داريم كه فراتر از اين تن است. در آن صورت گرسنگي بالاتر براي ما گرسنگي معنايي خواهد بود. به خاطر همين گرسنگي است كه آدمها ميروند و آموزش ميبينند. در واقع آنها با آموزش و گفتوگو و تبادلنظرات دنبال آن هستند كه به آن گرسنگي محتوايي، خوراكي برسانند، اما اگر ما در يك مهماني حس كنيم كه حرفي براي گفتن نداريم چون همه حرفها تكراري است و نكته بديع و تازهاي در ما و ديگران وجود ندارد در آن صورت مهماني، خود را در ظواهر آن خواهد پوشاند.