کد خبر: 897001
تاریخ انتشار: ۰۷ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با خانواده شهيد مدافع‌ حرم لشكر فاطميون محمدآصف‌ يوسفي
شهيد محمدآصف يوسفي 25 مهرماه امسال در ديرالزور سوريه به شهادت رسيد تا بار ديگر مجاهدت لشكر فاطميون در جبهه مقاومت را به منصه‌ظهور برساند.
 صغري خيل‌فرهنگ
شهيد محمدآصف يوسفي 25 مهرماه امسال در ديرالزور سوريه به شهادت رسيد تا بار ديگر مجاهدت لشكر فاطميون در جبهه مقاومت را به منصه‌ظهور برساند. محمدآصف به بهانه پيدا كردن كار و كسب رزق حلال راهي ايران شد اما وقتي خبر تعدي و تجاوز داعشي‌ها و تكفيري‌ها را شنيد نتوانست آرام و قرار بگيرد. فرزند شهيدي كه چه در زمان حيات و چه با شهادتش افتخار خانواده شد. براي مصاحبه با خانواده شهيد آصف يوسفي از همسر شهيد ميثم حسيني از شهداي مدافع حرم فاطميون كه از دوستان خانوادگي شهيد بود، كمك گرفتيم. اين نوشتار ماحصل يك گفت‌وگوي صميمانه است.
 بدون اطلاع عازم ميدان نبرد شد
پسرم محمد‌آصف فرزند دوم خانواده بود و 21 سال داشت. بسيار پسرمهربان و توداري بود. هيچ وقت كسي را از خودش ناراحت نمي‌كرد. آنقدر دلسوز و مهربان بود كه دو سال پيش از افغانستان به ايران آمد تا كمك خرج خانواده باشد و خانواده كمتر سختي ببينند اما بدون اينكه به من و ديگر اعضاي خانواده اطلاع بدهد، رفت و مدافع حرم شد. شايد احتمال مي‌داد وابستگي مادرش به ايشان مانع رفتنش مي‌شود و اجازه حضور در ميدان جنگ در جبهه مقاومت را پيدا نمي‌كند. به خاطر همين تصميم گرفته بود بدون اطلاع ما عازم جنگ با استكبار و دفاع از اسلام شود.
 عاشق امام حسين(ع)
ايشان چهار مرتبه به سوريه اعزام شد.  محمدآصف عاشق امام حسين(ع) و اهل‌بيت بود. به خاطر همين، وابستگي‌هاي دنيايي و تجملات را رها كرد. همه مي‌دانند كه جنگ با كسي شوخي ندارد. هر كس در اين مسير گام برمي‌دارد بايد بداند هر اتفاقي ممكن است برايش بيفتد. همين فكر و همين دل كندن از تعلقات دنيايي باعث مي‌شود كه خيلي‌ها از اين قافله جا بمانند. آصف علاقه زيادي به خواهر و برادرانش داشت.هر وقت از منطقه تماس مي‌گرفت به مادرش سفارش مي‌كرد مراقب آنها باشد.
 چوپان شهيد
ما در يكي از روستاهاي افغانستان زندگي مي‌كنيم كه شرايط زندگي در آنجا برايمان دشوار است. همه ما بايد تلاش  و كار كنيم تا بتوانيم زندگي‌مان را بچرخانيم. چند سال پيش كه آصف كنار ما بود، به خاطر مشكلات مالي و رفع مايحتاج روزمره زندگي چوپان شد. آن سال ماه مبارك رمضان در فصل تابستان بود و روزهاي طولاني بايد روزه مي‌گرفتيم. كار محمدآصف خيلي دشوار بود بايد مسافت سخت و طولاني را براي چراي گوسفندان طي مي‌كرد. من از ايشان خواستم كه روزه نگيرد و بعدها در شرايط مناسب‌تري قضاي آن را به جا آورد  اما محمد قبول نكرد و گفت من امر خداوند را بر نفس خودم ترجيح مي‌دهم. خدا خودش كمكم مي‌كند.
  افتخار‌آفرين بود
هميشه نمازهايش را كامل و منظم مي‌خواند و در مجالس قرآن  يا  عزاداري اباعبدالله(ع) ‌شركت مي‌كرد. شايد براي رسيدن به آن مجلس عزاداري يا ختم قرآن  نياز بود كه فرسنگ‌ها راه برود اما بعد مسافت و مشقت راه در اراده‌اش خللي ايجاد نمي‌كرد. آنقدر خوب بود كه كوچك و بزرگ، پير و جوان دوستش داشتند. خدا را براي داشتن فرزندي چون محمدآصف شاكرم؛ فرزندي كه هم در زمان حياتش و هم با شهادتش برايم افتخار‌آفرين بود. واقعاً چه افتخاري از اين بالاتر كه فرزندي داشته باشي كه در راه دفاع از حرم و ناموس اهل‌بيت و شيعه جان ناقابلش را فدا كند.
 توفيق شهادت
خانم حضرت زينب(س)‌ خيلي به من صبر داد تا شهادت پسرم را تحمل كنم. جدايي از فرزندي كه يك عمر با خون دل بزرگش كردي، بسيار سخت است. من راضي به رضاي خدا هستم و خوشحالم كه پسرم بهترين راه را انتخاب كرد.اميدوارم كه خداوند اين قرباني را از من قبول كند.ايشان جسمي كوچك از من گرفتند اما روحي مقاوم به من اهدا كردند. پسرم در گلزار شهداي امامزاده حسين‌رضا در ورامين به خاك سپرده شد.
 دسته‌گلي براي مادر
بعد از شهادت، مادرش خواب ديده بود كه به جايي نا‌شناس رفته و محمدآصف روي يك بلندي ايستاده است. از محمد مي‌خواهد به پايين بيايد تا با هم به خانه بروند اما آصف گفته بود: مادر جاي من بسيار خوب است و خانه‌اي زيبا دارم. دهها برابر آنچه  شما در آن زندگي مي‌كنيد و نفس مي‌كشيد. من راضي و خوشحالم. بعد دسته‌گلي به مادر داده و گفته بود روزي فرا مي‌رسد كه شما هم به من مي‌رسيد. من منتظرتان مي‌مانم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار