کد خبر: 896505
تاریخ انتشار: ۰۴ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۳
هر زمان بحث عروسی جوان‌ها می‌شد
نیشم اندازة دریای خزر وا می‌شد

خواب‌هایم همه دربارة وصلت بودند
یار می‌گفت: «بله»، هلهله بر پا می‌شد

بین صد دختر زیبای دمِ بختِ محل
سرِ من گیس‌کشی می‌شد و دعوا می‌شد

باز با این همه خوش‌بختی و‌ شادی در خواب
جسمِ بی‌چارة من، صبح، عزب پا می‌شد...

«با صبا در چمنِ لاله، سحر می‌گفتم»:
نیمة گمشده‌ام کاش که پیدا می‌شد

دل من در پی یک یارِ نکو بود فقط
گر چه تا چار نفر داخل آن جا می‌شد!

عاقبت دلبر شیرین خودم را دیدم
ترشیِ سیبِ دلم داشت مربا می‌شد...

آخر هفته و شد و خواستگاری رفتیم
داشت کم‌کم سندِ عاشقی امضا می‌شد

گفتم: «ایول! چه جوانِ گلی‌ام» از بس که
کرد تعریفِ مرا مادرِ من، تا می‌شد

پدرش گفت به ما: «خانة آقازاده
مثل یارانة او کاش مجزا می‌شد...

خانه‌ای لوکس در آن منطقة عالی شهر
در فلان دهکده هم صاحب ویلا می‌شد»

گفت: «باید بخرد شازدِه ماشین و طلا»
قطرة خواسته‌ها داشت که دریا می‌شد

بعد از آن چرتکة مهریه‌مان را انداخت
به‌گمانم که دو دو تاش، چهل تا می‌شد

گفتم: «ای بر پدرت... رحمتِ بسیار خدا
کمرِ گِیتْس هم از این همه فن تا می‌شد»

تا که فهمید که موجودیِ ما کافی نیست
ناگهان داد زد و عینِ «تسونامی» شد

گفته حافظ که مدارا بشود با دشمن
کاش با قشرِ جوان نیز مدارا می‌شد

محسن طاهری
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر