کد خبر: 896481
تعداد نظرات: ۴۲ نظر
تاریخ انتشار: ۰۴ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۳
هنوز ليوان آب را تا نيمه نخورده بودم كه صداي فرياد بچه‌اي مرا از اتاق تزريقات بيرون كشيد. در انتهاي راهرو. مردي يك پسربچه حدوداً 12 ساله را كشان كشان به طرف اتاق تزريقات مي‌آورد.
حسين كشتكار
 
هنوز ليوان آب را تا نيمه نخورده بودم كه صداي فرياد بچه‌اي مرا از اتاق تزريقات بيرون كشيد. در انتهاي راهرو. مردي يك پسربچه حدوداً 12 ساله را كشان كشان به طرف اتاق تزريقات مي‌آورد. پسربچه دست و پا مي‌زد و فرياد مي‌كشيد و گريه مي‌كرد. وقتي روبه‌روي تزريقات رسيدند، مرد از من سؤال كرد: «تزريقات اينجاست؟» گفتم: «بله.» و از سر راهش كنار رفتم و با اشاره به سمت تخت مخصوص تزريقات هدايتش كردم تا پسربچه را روي تخت بنشاند. پسربچه با ديدن من و روپوش سفيد از شدت ترس به پدر كه در كنار تخت ايستاده بود، چسبيده بود و گريه مي‌كرد. رنگ به چهره نداشت و لحظه‌اي از من چشم برنمي‌داشت. پدر پاكت دارويي را به من نشان داد و گفت: «بفرماييد، لطفاً زود اين آمپول رو بزنيد تا اين بچه تخس همه درمانگاه را روي سرش نگذاشته!»
پسربچه با ديدن پاكت دارو، بي‌قرارتر و گريه‌اش بيشتر شد. به پدرش گفتم: «نه، من به كسي كه دوست ندارد آمپول نمي‌زنم.» پدر كه انتظار چنين حرفي را نداشت گفت: «چي؟ آمپول نمي‌زني پس اينجا براي چي...» طوري كه بچه متوجه نشود با اشاره  اَبرويم به پدرش فهماندم كه چيزي نگويد. گفتم: «بله، من عادت ندارم به زور به كسي آمپول بزنم.» پسربچه كه با شنيدن حرفم قدري آرام‌تر شده بود به پدرش گفت: «ديدي آمپول نمي‌زنه! حالا بريم خونه ديگه.» پدرش با دلخوري گفت: «آقاي دكتر ول كنين اين حرف‌ها رو. كلي گرفتاري داريم. زود باشين بزنين تموم  شه بره پي كارش. به حرف اين بچه باشه بايد تا صبح علاف بشيم.» رو كردم به پدرش گفتم: «اولاً من دكتر نيستم. دوماً ميشه خواهشاً يه دقيقه من و اين دوستم رو تنها بگذارين؟» بعد او را محترمانه به بيرون تزريقات راهنمايي كردم .روبه‌روي پسر كنار تخت زانو زدم و گفتم: «از من كه دوستت هستم نمي‌ترسي كه؟» پسربچه گفت: «از شما كه آمپول نمي‌زني نه، ولي از آمپول خيلي مي‌ترسم.» گفتم: «بگو ببينم چرا نمي‌خواي آمپول بزني؟» گفت: «آخه خيلي درد داره. تازه من كه كار بدي نكردم.» گفتم: «كي گفته هر كي كار بدي كرده بهش آمپول ميزنن؟» گفت: «همه ميگن.» گفتم: «نخير فقط به آدماي مريض آمپول ميزنن كه زودتر خوب بشن.» گفت: «آمپول خيلي درد داره؟» گفتم: «راستشو بخواي يه كوچولو درد داره اما نه اينقدر زياد كه وحشتناك باشه.» پسرك لحن مهربان من را كه ديد گفت: «راست ميگين كه شما به كسي زوري آمپول نمي‌زنين؟» گفتم: «دروغم چيه؟ الكي نگفتم.» گفت: «خب من ميتونم الان برم؟» ديدم اگر بگم نه، اعتمادي را كه به من پيدا كرده از بين مي‌رود، گفتم: «چراكه نه؛ ميتوني بري ولي اگه باز برگشتي من نيستم. چون من تا نيم ساعت ديگه شيفتم تموم ميشه و ميرم!» با تعجب گفت: «چرا برگردم؟» گفتم: «آخه ممكنه مريضي‌ات بدتر بشه و اونوقت مجبور بشي بيايي و همكارهاي من آمپولت را بزنن.» گفت: «اگه مريضيم بدتر بشه چي ميشه؟ من فقط يه كم سرما خوردم. مامانم ميگه اگه سوپ بخورم و استراحت كنم خوب ميشم.» گفتم: «چي ميشه؟ خب عفونت بدنت زياد ميشه و خدايي نكرده مريضي‌ات اونقدر بدتر ميشه كه ممكنه تا مدت‌ها هر روز بخواي بيايي آمپول بزني. ضمناً سوپ و استراحت وقتي به درد ميخوره كه عفونت نداشته باشي.» صحبت‌هاي ما كه ادامه پيدا كرد پدرش جلوي در تزريقات ايستاد و گفت: «آمپول سپهر رو زدين يا نه؟ اگه آمپول رو زدين بريم كه ديرم شد.» از پدرش خواستم چند لحظه ديگر صبر كند. خطاب به سپهرگفتم: «به به چه اسم قشنگي داري! خب سپهر جان، دوست من، تصميمت چيه؟ حالا ميخواي بري يا بذاري من آمپولت رو بزنم جوري كه دردشو خيلي خيلي كم احساس كني؟» سپهر پرسيد: «راست ميگي؟» گفتم: «بله؛ يه روشي بهت ياد ميدم كه كمتر درد آمپول رو بفهمي!» گفت: «خب اگه اينطوريه باشه فقط بذارين بابام بياد پيشم.» من كه تقريباً موفق شده بودم اعتماد پسربچه را به‌دست بياورم، فوراً پدرش را صدا زدم كه بيايد كنار پسرش. پنبه را الكلي كردم و گفتم آستينش را بالا بزند. سپهر گفت: «شما چه روشي بلدي كه درد رو كمتر كنه؟» گفتم: «عجله نكن. بهت ميگم؛ اول بذار اين پنبه رو بزنم روي بازوت.» بعد همانطور كه سرنگ را آماده مي‌كردم، پدرش گفت: «ميخواي دستش رو بگيرم؟» گفتم: «نه، نه. چرا بخواي دستش رو بگيري؟ اصلاً احتياجي به اين كارها نيست. سپهر كه ترسو نيست.» بعد به سپهر گفتم: «خب الان بهت ميگم چي كار كني تا احساس درد كمتري داشته باشي.» سپهر كه آثار اضطراب به خوبي در چهره‌اش پيدا شده بود، گفت: «خب بگين ديگه.» گفتم: «ببين چشمات رو مي‌بندي، دماغتو مي‌گيري و مي‌شماري و تا 10 نشده چشمات رو باز نمي‌كني.» در روش تزريق برايم تجربه شده بود كه اگر سوزن آمپول را سريع و با ضربه آني به بدن بيمار فرو كنم درد كمتري احساس مي‌شود. وقتي ديدم سپهر چشمانش را بسته و دماغش را گرفته گفتم: «خب ببينم شجاعت سپهر جان چقدره؟...» و هنوز جمله‌ام را تمام نكرده بودم كه سريع تزريق را انجام دادم. سپهر كه مشخص بود سوزشي در بازويش احساس كرده با گفتن «آخ» فوراً چشمانش را باز كرد و گفت: «آخ دردم اومد...» بعد كه ديد من در حال چسب زدن روي پنبه جاي تزريق هستم با لبخند گفت: «درست گفتين، درد داشت اما دردش كم بود.» موقع رفتن، پدر سپهر را صدا زدم و گفتم: «ميشه چند لحظه صبر كنين؟ موضوعي هست كه دلم ميخواد بدونين.» پدر سپهر با كنجكاوي گفت: «چيزي شده؟ نگران شدم، بگين لطفاً.» گفتم: «نه، جاي نگراني نيست. ميخواستم بپرسم ميدونين چرا بعضي بچه‌ها از پزشك و مطب و تزريق وحشت دارند؟» پدر سپهر گفت: «نه نميدونم.» گفتم: «بد نيست بدونين دو عامل مهم هست كه باعث ميشه بچه‌ها از پزشك و آمپول وحشت داشته باشن: اول اينكه هميشه اغلب مردم بچه‌هاشون رو با آمپول ميترسونن و بچه‌ها هم فكر ميكنن كه آمپول زدن بدترين و شديد‌ترين تنبيهي است كه تو دنيا وجود داره و همين ذهنيت باعث ميشه كه درد آمپول رو خيلي زياد تصور و احساس كنن و دومين عامل اينه كه هميشه موقعي كه ميخوان به بچه آمپول بزنن، ميگن كه «اصلاً درد نداره» و چون بچه حس ميكنه كه دارن بهش دروغ ميگن، اعتمادش رو از دست ميده و جاش رو ترس ميگيره. سعي كنيد هيچوقت بچه‌ها رو از آمپول و دكتر و بيمارستان نترسونيد. ترسوندن بچه‌ها باعث ميشه موقعي كه مجبور ميشن پيش دكتر برن و آمپول بزنن خيلي شديد بترسند و اين ترس تا سال‌ها و حتي در بزرگسالي در وجودشون نهادينه بشه. من خودم زياد ديدم آدم‌هاي بزرگسال و حتي مسني رو كه موقع تزريق خيلي ميترسن. در مورد درد آمپول هم راستش رو به بچه بگيد. هيچوقت بچه‌هاي امروز را با بچگي‌هاي خودتون مقايسه نكنيد. بچه‌هاي امروز بسيار فهميده‌تر و مطلع‌تر از زمان بچگي ماها هستن. پس در مورد كارهاي درماني به بچه‌ها راست بگين.»

غیر قابل انتشار: ۴
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۴۲
سلام ممنون عالی بود
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۳۳ - ۱۳۹۸/۰۹/۰۷
3
31
سلام ممنون عالی بود
پریا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۵۳ - ۱۳۹۸/۱۲/۲۵
3
20
سلام
خیلی مطلب جالبی بود
بهار
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۰۸ - ۱۳۹۹/۰۱/۰۸
5
23
ممنونم مرسی درجه یک بود
ستوده
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۵
8
21
سلام
خیلی عالی بود
ولی من 12 سالمه از آمپول نمی ترسمم ولی دوستام میگن خیلی خیلی خیلی درد زیادی داره لطفا راهنمایی ام کنید
متشکرم ....
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of)
۰۱:۱۱ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۴
درد نداره یه کوچولو
معصومه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۸
9
18
خوب بود
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۵۳ - ۱۳۹۹/۰۳/۰۵
12
13
من از امپول نمیترسم چون امپول ترس نداره مادر من دکتره میگه اگه از امپول بترسی دیگه از همه ی دنیات میترسی
الینا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۳۳ - ۱۳۹۹/۰۳/۲۱
5
18
سلام من ۱۱ سالمه و به شدت از آمپول می ترسم و تا خالا آمپول نزدم اما با خوندن این داستان ترسم از ذهن و بدنم بیرون رفت ممنون
عطيه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۳/۲۲
3
19
سلام من دارم ميرم تو 13 سالگي
خيلي ممنون از داستانتون ولي ايکاش ميشد تموم پرستارا مهربون بودن
چون من بشدت از آمپول ميترسيدم ، ولي الان کمتر شده
من الان مريضم و هيچ دارويي بهم نميسازه و فقط بايد آمپول بزنم
و مادرم ميگه اگه حالم بدتر بشه بايد برم دکتر و .......
به هر حال من ديگه تا وقتي بزرگ بشم فقط بايد آمپول بزنم
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۲۶ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۷
اخی
آیدا
| Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۴۵ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۷
من امروز باید امپول بزنم
ولی ترسم ریتخه
یه چیز بگم بنظرم اددما بلخره باید یکبار امپول بزنن بنظرم اگر باترس بریم امپول بزنیم تلقین دردش رو زیاد میکنه
...
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۴۸ - ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
7
9
من 12 سالمه من به خاطر مسشکل زانوم باید فردا امپول میزدم و از همین الان به شدت وحشت کرده بودم چون به شدت از امپول میترسم. و این داستانو که خوندم کمی ارامش گرفتم
نیما
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۵:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۴/۱۶
1
17
واقعا کاشکی همه ی پرستارا مثل شما بودن من به خاطر بیماری آسمم باید هر چن وقت یه بار بستری شم و این پرستارای بیمارستان انقد با دعوا بهم آمپول میزنن انقد وحشت دارم ازش که حد نداره
...
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۱۳ - ۱۳۹۹/۰۵/۱۶
0
0
واااای
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۲۸ - ۱۳۹۹/۰۵/۱۶
0
6
من در بچگی خیلی آمپول زدم و خیلی هم از آمپول زدن بدم میاد ولی الان که ۱۳ سالمه وقتی میخوام آمپول بزنم هیچی نمیگم
زررزززز
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۰۲ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۱
3
14
خب من از امپول خيلي مي ترسم ١٢سالمه اما اين منو اروم نكرد متاسفانه
ناشناس
|
Japan
|
۱۲:۵۸ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۲
3
10
کاشکی همه پرستار ها مهربون بودن و خیلی خوب آمپول میزدن
من دفه ی قبل که رفتم آمپول بزنم هم دوبار زدم هم پرستارش خیلی بد اخلاق بود هم تا چندروز جایش سیاه شد ودرد میکرد
خیلی ممنون با این داستان یکم آرامش گرفتم
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۷
ای کاش هیچ پرستاری اینجوری نباشه
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۱۶ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۰
1
4
سلام من سارینا هستم امروز باید برم آمپول بزنم و خیلی میترسم چون خاطرات بدی دارم . بهم میگن اگه نفس عمیق بکشی یا سرفه کنی دردش کمتر میشه حالا من نمی دونم چه کار کنم . ممنون از مطلبتون ترسم کمتر شد . جالب اینکه من بازم تجربه کردم یعنی ۸۸ روزه باید برم آمپول بزنم و هنوز که هنوزه میترسم !
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۵
2
5
من به شدت از امپول میترسم چون وقتی کوچک بودم من رو با ترسوندن این که نگهبانه من رو سفت نگه میداره ترسوندن و خیلی خیلی میترسم و وقتی اسمش رو میشنوم سرم گیج میره و نفسم میگیره .
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۳۰
2
8
سلام من ریحانه ام ۹ سالم از امپول میترسم ولی خیلی کم میترسم باخوندن این داستان ترسم ریخت از امپول
پریا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۲۶ - ۱۳۹۹/۱۰/۱۴
2
4
عالی عالی
محسن
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۲۰ - ۱۳۹۹/۱۰/۲۵
0
4
من‌۱۳‌سالمه‌ولی‌باز‌از‌آمپول‌میترسم‌چون‌میگت‌پلیسیلینه‌همه‌میگن‌پلیسیلین‌درد.داره
ترنم
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۳۱ - ۱۳۹۹/۱۱/۲۵
1
9
عالی بود ولی بازم میترسم
راستش میخواستم داستان امپول خوردنم رو بگم یادم میاد ۱۱ ساله بودم که ... یک روز مثل همیشه از خواب بیدار شدم دیدم همه جای بدنم دارن منفجر میشن به مامانم چیزی نگفتم تا اینکه خودش فهمید گفت چرا هی عطسه و سرفه میکنی گفتم هیچی مگه هر کی سرفه و عطسه میکنه مریضه دست رو پیشونیم گذاشت گفت چرا مثل اتیش داغیی هیچی نگفتم گفت لباساتو بپوش بریم دکتر با هزار جور التماس رفتم دکتر
دکتر معاینم کرد و نسخه رو نوشت و داد به مامانم مامانم گرفت اصلا وقت نشد که ببینم چی گرفته سریع داد به دکتر که ساعت دارو ها رو مشخص کنه و بعدش دیدم ۸ تا امپول نوشته که ۴ تاش روغنی و ۳ تا پنی سلین و ۱ دونه تقویتی رفتم اتاق تزریقات یک زنه اومد و گفت همه رو الان میزنم قلبم وایساد شلوارمو داد پایین گفت شل کن شل کردم اولی که زد داشتم میمردم همه رو اول روغنی زد گفتم بقیه فردا قبوال کرد نگو که چرا گفتم بقیه فردا اخه مامانم هم رشته ی پزشکس داره ولی دکتر نیست فردا که شد مامانم گفت ترنم بیا امپولاتو بزنم منم باهزار جور التماس اومدم مامان گفت رو تخت داراز بکش دراز کشیدم شالوارمو داد پایین دست مامانم اینقدر سنگینه تو امپول زدن که ........ اولی رو زد جیغ زدم دومی رو زد گفتم دردش بیار گفت ساکت باش دیگه خلاصه همه رو زد گفتم دیگه نمی زارم تو امپولا مو بزنی دلم میخواد بمیرم تا امپول نخورم
هههههه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۴۷ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۰
1
8
جالب بود
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۵۳ - ۱۴۰۰/۰۲/۲۹
2
5
قشنگ بود
من به شدت از امپول میترسم
امید. وارم ترسم کمتر شه ♥
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۵۳ - ۱۴۰۰/۰۲/۲۹
1
6
قشنگ بود
من به شدت از امپول میترسم
امید. وارم ترسم کمتر شه ♥
بنیا افشار منش.
|
Netherlands
|
۱۷:۱۰ - ۱۴۰۰/۰۳/۲۷
5
4
سلام من دیروز رفتم توی 11سال
من دیروز روز تولدم 20تا امپول زدم و امروزم 40تا خیلی درد داشت و بهتون بگم چطوری رفتم خوابیدم شلوارمو در اوردم دکتر بهم امپول هارو زد 20تای اول اولی را زد یک خانوم بود و بقیه مرد خیلی درد داشت و 40تای امروز یک مرد زد و مرده فرو داد بسیاررررر درد داشت یکی ام الان زدم الان که زدم را بهتون بگم دکتره با عصبا نیت گفت برو بخواب روی تخت خب من خوابیدم گفت شل کن شل کردم و جوری زد جیقم بالا امدوم قبلش بهم گفت گفت که اگه جیق بزنی امپول گاوی میزمم بهت و جیق زدم امپول گاوی زد امپول گاوی مردم خلاصه امپول درد داره
سلوا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۰۳ - ۱۴۰۰/۰۴/۱۲
0
0
من از اول زندگیم میترسم از آمپول نمیدونم ولی خودم داشتم میمردم تا چون سرما خورده بودم من بعد رفتیم دکتر گفت باید آمپول بزنی منم گفتم نه نمیزنم چون اولین بارم بود انصاففا خوب زد ولی اون یکی افتزاح بود من گفت اگه 4 تا رو نزنی کرونا میکشین منم گفتم باشه ولی 2 تا رو زدم اونا رو نزدم کرونا گرفتیم یکم درد داره ولی باید تحمل کرد دیگه
Negin
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۵۸ - ۱۴۰۰/۰۵/۰۵
1
2
پنی سیلین وحشتناک ترین امپولی بود که زدم..
شانس داشته باشین دکتر تجویزش نکنه چون من که کل درمانگاه رو با جیغ گذاشتم رو سرم
درسا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۱۲ - ۱۴۰۰/۰۵/۰۹
0
0
من از امپول به شدت میترسم امروز قراره برم دوتا امپول بزنم دوتا هم دیشب زدم

شاید باورتون نشه ولی انقد جیغ زدم
دخی ارتش سرخ❤
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۳۱ - ۱۴۰۰/۰۵/۲۷
0
3
من ۱۷ دهم مرداد رفتم تو دوازده سالگی ولی به شدت از آمپول میترسم
نرگس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۰۶ - ۱۴۰۰/۰۶/۲۰
3
0
امپول بنویسهمن امروز میخوام برم دکتر میترسم
حمید
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۱۲ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۷
0
1
چه آمپولی بوده که توی بازوش زدین؟
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۲۷ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۸
0
0
قشنگ بود
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۱۸ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۸
0
0
سلام من سن نمی‌گم ولی من خودم از آمپول خرد سال بودم و از آمپول وحشت داشتم چون یک بار زوری بهم زده بودن
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۲۴ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۵
4
5
من آمپول دوست دارم
و دوست دارم یه بچه کوچولو بهم بدن و بهش آمپول بزنم و گریه کنه
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۰۹ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۴
1
6
نمیدونم چرا اما من آمپول خیلی دوست دارم
دختر کفشدوزکی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۲۲ - ۱۴۰۰/۱۰/۰۷
1
3
عالی
ر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۵۵ - ۱۴۰۰/۱۰/۱۰
0
0
عالی
آیدا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۵۱ - ۱۴۰۰/۱۱/۲۷
1
1
سلام آیدا هستم 11 سالمه
یکی دوساعت دیگه باید برم امپول بزنم
بنظرم حتی اگر تاصبح هم گیره کنی باید امپول روبزنی پس حداقل باافتخار اینکارو کن
()
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۴۸ - ۱۴۰۰/۱۲/۰۲
0
3
من خیلی امپول دوست دارم ولی میترسم
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر