احمد بابايي از شاعران كشورمان در واكنش به سخنان ابراهيم حاتمي كيا در اختتاميه جشنواره فيلم فجر يادداشتي را نوشت: ميخواستم بگويم «كاش آويني زنده بود و ابراهيم ما را وسط آتش ميديد» به اين كلام ناقص، خندهام گرفت! آويني كه از همه مدعيان زندگي «زندهتر» است و نزد پروردگارش روزي ميخورَد؛ آويني الان «وابستهتر» از قبل، گره گشايي ميكند، او هنوز هم «سرباز اين نظام» است، يعني درستش اين است كه بگويم سربازي اين نظام، ترخيص و بازنشستگي ندارد، «شهيد» كه بشوي تازه، وابستهتر و سربازتر ميشوي! ابراهيم را وسط آتش ديدم! چشمهايش، تلاطم داشت... او خوب ميدانست كه هنرش هزينهبردار است، او بعد از 30 سال روي سِن رفتن، ميدانست كه اثر هنرمندان استشهادي (چون آويني)، مثل كشتي نوح است كه تا موج طوفان نرسيده، درگير استهزای اراذل فرهنگي و سياسي خواهد شد، او خوب ميدانست كه كشتي هنر در ساحل گيشه، امنتر است اما كشتي نوح براي طوفانها ساخته ميشود! ابراهيم، از هنرش كشتي نوح ساخته بود. كشتي نوح، را با ساحل گيشه چه كار!؟
هنرمندي كه خود را وابسته به نظامِ شهدا ميداند، در صورت لزوم، عمليات استشهادي خواهد كرد. ققنوسِ شهيد آويني، «حاج كاظمِ» سينماي ما، ابراهيم، در اوج هنرمندي و رندي، درست وسط آتشِ استهزا و درست وسط طوفانِ بيغيرتي مسندنشينان فرهنگي، يك تنه، تنها و مردانه، بارِ دفاع از حيثيت «عباسهاي انقلاب» را به دوش كشيد. بالاي سِن، وقتِ «حاج كاظم» شده بود انگار! ققنوس آويني، بال بالي زد و خاكستر دلش خودشيفتههاي مفت خور را بيآبرو كرد. حاج كاظمِ قصه ما، مشتِ خود را گره كرده بود و چشم در چشم دوربينها، شيشه دكان عرق فروشهاي سينما را خرد كرد! اگر به كار انقلاب نيايد، شيشه جشنواره فجر را بايد در چشم عمروعاصهاي سينما خرد كرد. ابراهيم حق داشت، بغض كند... ققنوس، حق داشت، بال بال بزند... حاج كاظم حق داشت به خاطر عباس، آبرويش را پيش شهدا به حراج بگذارد...
سينماي استشهادي، هنر انقلابي و خلاقيت بينظير حاتمي كيا، منطق زلزلهخيزي است كه تمام دنياي كاخنشينان فرهنگ را زير و رو ميكند! انگشت اشاره حاتميكيا در شب جشن اهالي سينما، به سمت يك شومنِ بيمزه نبود، او قلب فساد و تبعيض در فرهنگ را نشان ميداد! (به تعبير زندهياد سيدحسن حسيني) در سينه خيلي از اين اشباح، يك شهرك صهيونيست نشين ميتپد! چقدر اين شهركهاي چرك و چندشآور، محتاج زلزله بغض آلودِ ابراهيم هستند... ضعيفالايمانهاي سينما سالهاست از ستاريت خداي شهيد آويني سوء استفاده ميكنند و سينماي ايران را به جنايات كثيف سياستزدگي ميآلايند. اين بيدردهاي نمك به حرام، آنقدر گند به ساحت هنر و فرهنگ اضافه كردهاند و آنقدر به تعفن سرگين وقاحت خود عادت كردهاند كه اصلاً تعجب نميكنيم اگر آويني و حاتمي كيا و آثار حرفهاي اين وابستههاي عاشق پيشه را به شمشير كندذهنِ خود بيآزارند و به سُخره بگيرند و طعنه بزنند...
دو چيز در ساحت انقلابِ مظلوم ما حد ندارد: «لطافت و حُسنِ استشهاديها» و «حماقتِ فراعنه فرهنگ و سياست»! قرار بود كه هنر بيايد و خلق را از حيرت جهالت برهاند (از قضا سركنگبين صفرا فزود)، حال مواجهيم با هنرمنداني كه اسير هنر خود شدهاند!
جنگ «وابستههاي نظامِ ولايي» با «وابستگان نظام سلطه شيطان»، جنگ «معجزه» و «سِحر» است. جنگ حُسن و كراهت! جنگ رجال و اشباه الرجال...! ابراهيم، غيرت خود را و آبروي خود را و هنر خود را و تمام آنچه از آويني به ارث برده بود را خرج نظام كرد. كدام نظام؟ آن نظامي كه هزاران «حججي» اگر فدايياش باشند اسراف نشده است. ابراهيم، ارزش لبخند و گريه حاج قاسم عزيز را به خوبي درك كرده است كه به آساني ميتواند «حماقتِ فراعنه فرهنگ و سياست» را داد بزند. ققنوس آويني، خوب ميداند كه زنجير مُطلّاي شبه هنر، از سينماگرانِ ساده لوحِ دنيازده، روباتهايي فريبنده ميسازد كه در بردگي شيطان، نفس ميكشند و سينه آن را به شهركهاي صهيونيستنشين اجاره ميدهند! ابراهيم، منفعل نشد. به آداب رسانهاي لجنها سجده نكرد. بالاي سِن، انگار ابوذر به جاي استخوان، سيمرغ را به دست گرفت و ناگهان از عادت زدگي ابلهانه بلاتكليفها استفاده كرد و همان سيمرغِ خيالي را بر فرق مفتخورهاي خيالاتي كوبيد. ابراهيم، ابوذر شد و سيمرغ، استخوان... خودفروشهاي ساحت هنر، غالباً با احزاب چُرتي و دمدمي مزاج و كرم خورده، ربط و بستي دارند. اين رابطههاي چرك و چندشآور منجر به اين ميشود كه لشکري فريبكار شكل بگيرد. لشکر فريبكار جبهه باطل، آرام آرام، در جنگ نرم و گرم به دنبال اين هستند كه تمام علائم و آيات نظام ولايي را منهدم كنند! كار به اينجا ميرسد، به اينجا كه ديگر نبايد انتظار داشت كه صداي خميني از حلقوم جشنواره فجر شنيده شود! ابراهيم، سيمرغ در دست، (درست مثل ابوذر كه استخوان در دست! درست مثل حاج كاظم كه شيشه آژانس را... درست مثل آويني كه حيثيت ضدانقلاب را يك جا پياده كرده بود... درست مثل حججي و معزغلامي و حاج قاسم كه حيثيت كفر و صهيونيست را...) ابراهيم، صداي خميني را از حلقوم جشنواره بلند كرد. اين نظام، ارث خميني است؛ سلمان و ابوذر، وابسته بودن به نظام ولايي را به آموختهاند. غصب فدك به دست مفتخورهاي بيسليقه، چيزي از ارادت و سربازي و وابستگي ما به نظام خميني كم نميكند. ديشب ابراهيم، (درست مثل چشمهاي شجاعِ شهيد حججي) با بغض و فرياد خود، آبروي غاصبان فدك انقلاب را بُرد... تا باد چنين بادا!