علي احمدي فراهاني
بيشك دستگيري جمع زيادي از علماي تهران و شهرستانها در پيش و پس از قيام 15 خرداد1342، از فصول درخور خوانش تاريخ نهضت اسلامي است. درآن روزها زندان موقت شهرباني شاهد به بندكشيده شدن بسياري از علماي نامدار حوزههاي علميه قم، مشهد و تهران بود كه يا در آن دوره مكانتي والا داشتند و يا پس از آن به جايگاههايي شاخص رسيدند. مقالي كه پيشروي داريد، در استناد به روايت مرجع عاليقدر حضرت آيتاللهالعظمي مكارم شيرازي از اين رويداد به نگارش درآمده است. اميد ميبريم كه مروري براين واقعه، درآستانه چهلمين سالروز پيروزي انقلاب اسلامي مفيد باشد.
اولين ديدارها با امام خميني
پيش از بازخواني روايت آيتالله مكارم شيرازي از دوران دستگيري وبازداشت در زندان موقت شهرباني، مروري بر روايت ايشان از نحوه آشناييشان با رهبر كبير انقلاب بهنگام ميرسد. ايشان در گفتوشنود با يكي از نشريات در اين باره ميگويند:
«بنده وقتي كه به قم رفتم، حدود يك سال از حضور مرحوم آيتاللهالعظمي بروجردي در حوزه علميه اين شهر ميگذشت و من به دليل تمام كردن كفايه، ميتوانستم در درس ايشان شركت كنم. در آن زمان مدرسين برجستهاي چون حضرت امام، آيتالله گلپايگاني و چند چهره ديگر به دليل تقويت مرجعيت آيتالله بروجردي و نيز عمق و ارزش درس ايشان، در درس ايشان حاضر ميشدند. به ويژه كه خود آنان، آيتالله بروجردي را به حوزه علميه قم دعوت كرده بودند و تقويت ايشان را تقويت حوزه و مرجعيت شيعه ميدانستند. ما در درس آقاي بروجردي، اين بزرگان را ميديديم و براي ما بسيار جالب و موجب شعف بود كه با اين بزرگان همدرس هستيم. البته ما هنوز بسيار مبتدي بوديم. مدتي كه گذشت، عدهاي از شاگردان خود ما هم در آن درسها حاضر ميشدند و در واقع سه نسل در كنار هم، از وجود آيتالله بروجردي بهره ميبردند. در همان حدود زماني بود كه اطلاع پيدا كرديم بزرگاني چون شهيد مطهري ، شهيد بهشتي و چند تن ديگر، از امام خواستهاند كه درس خارج فقه را شروع كنند و در واقع آنان بانيان اصلي اين درس بودند. البته از مدتها قبل، عصرهاي جمعه در مدرسه فيضي درس اخلاق داشتند كه بسيار هم مخاطب داشت و ما هم توفيق پيدا كرديم از آن درس كسب فيض كنيم.»
تقيد به رعايت موازين شرعي، مشخصه بارز امام
راوي درادامه خاطرات خويش از سيره فردي و اجتماعي امام خميني، مهمترين شاخص شخصيتي ايشان را تشرع و تقيد به موازين شرعي ميدانند و دراين باره ميگويند:
«امام ويژگيهاي برجسته فراواني داشتند، اما خصلتي كه در درجه اول هر كسي را جذب شخصيت ايشان ميكرد، تقيدشان به رعايت دقيق موازين شرعي و سپس مستحبات بود. ما در بسياري از محافل خصوصي، اين تقيد را آشكارا مشاهده ميكرديم. يك بار شهيد آيتالله سعيدي، امام، بنده، آيتالله سبحاني و يكي دو نفر ديگر را براي ناهار دعوت كرد. داشتيم صحبت ميكرديم كه صداي اللهاكبر اذان ظهر آمد. امام بلافاصله صحبتشان را قطع كردند و براي نماز بلند شدند. ما هم پشت سر ايشان اقتدا كرديم و نماز خوانديم. ايشان به حرمت مرجعيت آيتالله بروجردي هيچ نوع گرايش سياسياي را از خودشان ندادند و فقط كساني از اين وجه از شخصيت ايشان مطلع بودند كه كتاب كشفالاسرار را كه در پاسخ به كتاب اسرار هزار ساله نوشته بودند، خوانده بودند و ميدانستند كه امام، حكومتهاي سلطنتي موروثي را نامشروع ميدانند و به ولايتفقيه اعتقاد دارند. امام در آن كتاب حملات شديدي به وهابيگري كردهاند. اين كتاب در دوران خودش آثار مثبت و پربركتي داشت.»
عاقبت ما مثل يزيد شده!
نگاه نافذ راوي در توصيف فضاي دستگيري وگفتوگوهاي ردوبدل شده ميان مأموران، موجب شده است تا روايت وي، واجد اشارات و نكات درس آموز و قابل استنتاجي باشد:
«من در دوران رژيم گذشته، سه بار به زندان رفتم كه دو بار آن كوتاه و يك بار نسبتاً طولاني بود. اولين بار در قم و قبل از قيام 15 خرداد 42 و به اتهام تحريك مردم عليه رژيم شاه دستگير و زنداني شدم. دومين زندان كه طولانيترين دوره هم بود، در شب 15 خرداد و همراه با آقايان فلسفي و حاج شيخ عباسعلي اسلامي بود. ما سه نفر را با هم دستگير كردند و پس از يك ماه و نيم با هم آزاد كردند.
ماجرا از اين قرار بود كه در دهه عاشوراي سال 42، در مسجد هدايت تهران سخنراني تندي كردم كه مردم را به هيجان آورد و رژيم روي آن سخنراني، بسيار حساسيت پيدا كرد، به طوري كه فرداي آن روز، در مسجد را بستند. من داشتم به گلابدره و امامزاده قاسم ميرفتم كه ناگهان ماشين جيپي جلوي ماشين ما پيچيد و دو مأمور پياده شدند و پيش آمدند و مرا دستگير كردند و به كلانتري دربند بردند. قرار شد رئيس كلانتري همراه چند پاسبان، مرا به زنداني شهرباني ببرند. هنگامي كه سوار ماشين شديم، رئيس كلانتري به من گفت: شما را به آنجا ميبرند و ميزنند. لطفاً اعلاميهها را دور بريزيد. من هم وسط راه پياده ميشوم و به خانواده شما تلفن ميزنم و به آنها اطلاع ميدهم كه شما را گرفتهاند! همين كار را هم كرد و وسط راه پياده شد. او واقعاً قصد خير داشت و همين كار را هم كرد. هنگامي كه از ماشين پياده شد، دو پاسباني كه در ماشين نشسته بودند با يكديگر شروع به صحبت كردند. يكي از آنها گفت: عاقبت ما مثل يزيد شده! ديگري پاسخ داد: بگو بدتر از يزيد! مردهشوي ناني را ببرد كه ما ميخوريم! عاشوراست، همه در مجالس عزاداري هستند و ما داريم علما و وعاظ را به زندان ميبريم! گفتوگوي اين دو پاسبان و رفتار رئيس كلانتري كاملاً نشان ميداد كه رژيم چگونه از درون پاشيده است. دو سه روز آنجا بودم كه ائمه جماعات تهران را كه در مجلسي جمع شده بودند، گرفتند و آوردند و تعداد ما 53 نفر شد.»
گرفتار عدد18 شديم!
روايت آيتالله مكارم شيرازي از شرايط دستگيرشدگان، درحالي كه مرتباً تعداد آنان نيز رو به تزايد بوده است، از آن جنبه خواندني است كه هم تضييقات و مشكلات زندان را نشان ميدهد و هم روحيه بازداشت شدگان را:
«زندان قرنطينه شهرباني، آن شب ما اولين كساني بوديم كه وارد زندان شديم. آنجا مانديم و به تدريج افراد جديدي آمدند و تعدادمان به 18 تن رسيد. از آنجا كه 18، شعار فرقهاي ضاله است (با خنده)، با خودمان به شوخي ميگفتيم كه اي كاش يا يك نفر از ما كم كنند يا يكي بيفزايند كه در هر حال گرفتار عدد 18 نباشيم. به تدريج افراد بيشتري را آوردند تا تعداد به 53 نفر رسيد. جا به قدري كوچك بود كه به هر نفر يك متر و 30 سانت بيشتر جا نميرسيد. آقايان، مرا به عنوان ناظم جمعيت انتخاب كردند تا براي اموري چون نماز جماعت و سخنراني، برنامه منظمي را اجرا كنيم. كمي كه گذشت عده ديگري را هم آوردند و تعدادمان به 60 نفر رسيد. ديدم حتي اگر يك نفر ديگر را بياورند، جا براي نشستن هم ندارد، بنابراين تصميم گرفتيم دالان را اشغال كنيم. البته بهتدريج، افراد آزاد شدند و جا باز شد. اين بازداشتگاه شامل يك حياط كوچك و يك اتاق بود. اواخر خرداد و هوا بسيار گرم بود، بنابراين ما نميتوانستيم زياد در حياط بمانيم و در همان اتاق جمع ميشديم. روزهاي سختي بود. يادم است پشت اتاق ما، اسلحهخانه بود و مأموران شهرباني ميآمدند و اسلحه برميداشتند و من صدايشان را ميشنيدم كه گلايه ميكنند كه بعضي از مأموران درست تيراندازي نميكنند، چون ضرورت ايجاب ميكند كه با هر فشنگ، يك نفر را از پا دربياورند و اينها بلد نيستند و تيرها را حرام ميكنند!»
اگر بحث نميكرديم، پنجرهها را تيغه نميكردند!
زندانيان خيلي سريع خود را با شرايط موجود تطبيق ميدهند و برنامههاي درس و بحث را بر قرار ميسازند. آيت الله مكارم شيرازي در اين باره نقل ميكند:
«برنامه نماز جماعت داشتيم كه مرحوم اثنيعشري (صاحب تفسير اثنيعشري)، امامت آن را بر عهده داشت. يادم است ما هرچه اصرار ميكرديم كه غذاي زندان را بخورند، نميخوردند. من به ايشان گفتم: آقا اينجا محل ضرورت است مثل اكل ميته، اما ايشان زير بار نميرفتند. يك وقت ديدم چيزي را در روزنامه پيچيده و برايشان به زندان آوردهاند. كمي نان و خرما بود و ايشان تا مدتها به همان قناعت كردند. پس از آزاد شدن ايشان از زندان هم آقاي آسيد عزالدين زنجاني امامت جماعت را به عهده گرفتند. برنامههاي سخنراني هم صبحها و عصرها برگزار ميشد. در اين برنامهها آقاي فلسفي مياندار بودند. يادم است در بحث علمي اخلاقي، اين بحث مطرح شد كه آيا اصول اخلاق به همين چهار موردي كه قدما ميگويند منحصر است يا خير؟ قدما معتقدند كه دامنه اخلاق در حد فاصل افراط و تفريط قرار دارد. برخي نيز معتقدند كه بعضي چيزها هر قدر هم كه افزون گردد، باز در دامنه اخلاق قرار دارند. من طرفدار اين نظريه بودم و مرحوم مطهري نظريه اول را ميپسنديدند. در هر حال مدتي درباره اين موضوع بحث ادامه داشت و مباحث جالب ديگري هم مطرح ميشدند. مأموران شهرباني ميآمدند و پشت پنجرهها ميايستادند و گوش ميكردند. به رؤساي قوم خبر دادند و آنها آمدند و دستور دادند كه همه پنجرهها را تيغه كنند و عملاً راه ورود نور و هوا را بستند. من گاهي اوقات به مطايبه به ديگران ميگفتم: اگر بحث نميكرديم، پنجرهها را تيغه نميكردند!»
انگار نه انگار كه اينها در زندان هستند!
ساكنان زندان موقت شهرباني، با رفتار خود تعجب مأموران را برانگيختند. زندانبانان ميديدند كه اين جماعت به رغم حضور در ميان تمامي لوازم ارعاب، روحيه خويش را حفظ كرده و شادند چنانكه راوي در خاطرات خويش آورده است:
«آن روزها شايع شده بود كه ميخواهند عدهاي از ما را اعدام كنند. بر اساس اين شايعه، افراد وصيت ميكردند، از جمله مرحوم شيخعباسعلياسلامي بودند كه به من وصيت كردند. ايشان رياست جامعه تعليمات اسلامي را به عهده داشتند و عالم محترمي بودند. من ديدم كه كل ثروت ايشان منحصر است به يك خانه و يك ماشين! بسياري از دوستان نماز شب ميخواندند و به اين ترتيب كسب روحيه ميكردند. عدهاي براي اينكه كسل و خسته نشوند، در همان حياط كوچك زندان پيادهروي ميكردند. جوانترها هم با جوراب، توپ واليبال درست كرده و طنابي در حياط بسته بودند و بازي ميكردند. گاهي اوقات هم با طنز و شوخي روحيه خود را حفظ ميكرديم، از جمله اينكه آن روزها، روزنامه توفيق، با اين تعبير كه: گفتي كه نان ارزان شود، كو نان ارزانت و... قس عليهذا، به رژيم طعنه زده بود و ما همين را ميخوانديم و اسباب تفريح ما شده بود. مأموران شهرباني اغلب به هم ميگفتند كه اينها انگار نه انگار كه در زندان هستند و خيلي به آنها خوش ميگذرد! از ديگر تمهيدات، نوشتن خاطرات و يادداشتها بود كه البته همه آن نوشتهها را از ما گرفتند. بعد از انقلاب طي جرياناتي اين نوشتهها به دست آمدند و شنيدم كه اخيراً برخي از آنها چاپ شدهاند.»
طرز نوشتنم را خراب كرديد!
آيتالله مكارم شيرازي از يكي از بازجوييهاي خويش نيز روايتي شنيدني دارد. او در اين باره نقل ميكند:
«البته در زندان ما، حتي هنگام بازجويي، آزار و اذيتي نبود. آنها ما را جمع كرده بودند تا در آن مقطع حساس بيرون نباشيم. ما حساس شده بوديم كه از اخبار بيرون باخبر باشيم، ولي بياطلاعي ما كمتر از بيرونيها بود. كساني كه براي يكي از ما غذا ميآورد يا حتي بعضي از مأموران داخل شهرباني، اين اخبار را داخل شيشههاي كوچكي ميگذاشتند و داخل غذايي، سوپي ميانداختند. ما با قاشق آنها را بيرون ميآورديم و اخبار را ميخوانديم. فقط در يك مورد درباره اعلاميهاي مرا با بهادران مواجه كردند و گفتند كه مطالبم را بنويسم. من نگران بودم و طرز نوشتن من نشان ميداد كه آرامش ندارم. آنها گفتند: همين شيوه نشان ميدهد كه در مورد خبر نداشتن از منبع اعلاميه، راست نميگويم. گفتم: شما داريد به من تهمت ميزنيد و مرا ناراحت كردهايد، پس بديهي است كه ناراحت شوم و طرز نوشتنم خراب شود.»
*مستند اول و دوم اين مقال از گفتوشنود آيتالله مكارم شيرازي با كتاب ماه تاريخي- فرهنگي يادآور شماره نخست و بقيه از گفتوگوي معظمله با ماهنامه شاهدياران شماره دوم برگرفته شده است.