حسن فرامرزي
جديداً وقتي ميخواهم سوار تاكسي شوم اول خودم را سوار ميكنم بعد نوبت گردنم ميشود. گردنم عين پيرزنها سوار تاكسي ميشود با تعلل جانكاه و طولاني. معمولاً خودم كه باشم در كسري از ثانيه سوار تاكسي ميشوم اما گردنم زمان قابل توجهي لازم دارد و مدام فس فس ميكند. كاش يك وقتهايي ميشد آدم گردنش را بگذارد خانه و بيايد بيرون. من حالا براي بعضي از تاكسيها تابلو شدهام، آنها در ذهن و حافظهشان دور گردنم يك رنگ فسفري جيغ كشيدهاند و همين كه گردن غيرقابل انعطاف مرا از دور ميبينند آن رنگ فسفري كار خودش را ميكند و چشمك ميزند، به اين ترتيب آنها مرا ميشناسند و سوارم نميكنند. من به آنها حق ميدهم به خاطر اينكه تعلل گردنم در سوار شدن به تاكسي گاهي برايشان حكم از دست دادن دست كم دو مسافر را دارد.
اما موضوع از چه قرار است؟ موضوع از اين قرار است كه من نه تصادف كردهام و نه بيماري ارثي در اين باره دارم، اما حدود 10 تا 12 ساعت بدون وقفه پشت صندليام مينشينم و گردن بيچارهام بدون اينكه تكان بخورد صرفاً در يك جهت كه زل زدن به مانيتور باشد، ثابت ميماند. گاهي به دوستانم ميگويم من هر روز سوار اتوبوس تهران تا شيراز ميشوم. اتوبوس تهران تا شيراز احتمالاً مسافران خود را در 12 ساعت به مقصد برساند. زندگي اكنون ما به اين معناست كه ما هر روز سوار اتوبوس تهران تا شيراز ميشويم، فقط تكانهاي اين اتوبوس كمتر است و خيلي روان حركت ميكند طوري كه انگار ايستادهايم اما همان فشاري كه در يك مسافرت طولاني بر ستون فقرات و مهرهها و ديسك و عضلات و رگها ميآيد در همين مسافرتهاي ساكن 10-12 ساعته روزانه بر عضلات و استخوانها و مفصلهاي ما ميآيد.
بعضي از روزها وقتي از صندلي بلند ميشوم مثل مايعي كه به شكل ظرف خود درآمده باشد بدنم را ميبينم كه به شكل صندلي درآمده است، مثل پولي كه مچاله شده باشد در خود فرو رفته است و من شروع ميكنم به اينكه تاشدگيهاي بدنم را كه محصول زياد نشستن و بد نشستن است، باز كنم.
من و مراسم توديع و معارفه بالشها
من ميدانم كه اين قضيه گردن شكسته از كجا آب ميخورد. خودم ميدانم چرا سوار كردن گردنم به يك تاكسي مخصوصاً تاكسيهايي كه صندليهايشان بالاتر هستند تا چه اندازه به يك مصيبت تمامعيار تبديل شده است اما با اين حال دست به فرافكني ميزنم. تا الان چهار، پنج بالش را عوض كردهام - بيچاره بالشها در تيررس فرافكني من بودهاند -. همسرم آشكارا به ستوه آمده است. او تا به حال تمام تلاش خود را انجام داده كه گردن مرا به منعطفترين و مناسبترين بالشهايي كه ميشناسد معرفي كند. هر روز در خانه ما مراسم توديع و معارفه با حضور بالشهاي جديد و قديم برگزار ميشود. ناگفته پيداست كه بالش قديم همان بالش ديروز است. همسرم يكي، دو بالش را خودش تهيه كرده و يكي ، دو بالش را از بيرون گرفته و يك بالش طبي هم خريده است، اما مشكل سر جاي خودش است. وقتي صبح از خواب بيدار ميشوم گردنم تير ميكشد. يك روز در ميان گردنم خشك ميشود، طوري كه وقتي ميخواهم به كسي نگاه كنم بايد با تمام بدنم به او نگاه كنم.
بدن من به درد مترسك مزرعه ميخورد
واقعيت آن است كه بدن من مثل چوب خشك شده است. اين كل داستاني است كه براي بدن من روي داده است. چند روز پيش وقتي صبح همسايهمان تعارف كرد كه سوار موتورسيكلتش شوم تا مرا به نزديك محل كارم برساند نتوانستم تعارف او را رد كنم. وقتي پايم را بالا بردم كه بتوانم سوار موتور شوم عضله پايم چنان كشيده شد و چنان دردي بلند شد كه همانجا ميخواستم زير گريه بزنم. با كلي درد سوار موتور شدم، در حالي كه نميدانستم با آن دردي كه در ناحيه لگن پايم حس ميكنم چه كار بايد بكنم؟ بدن من آنقدر خشك شده است كه گاهي فكر ميكنم بيشتر به درد مترسك شدن در مزرعهها ميخورد. حالا تصور كنيد كه من با 40 سال سن وقتي خودم را با آن پيرمرد 80 ساله كه در چين يوگا كار ميكند و بدنش چنان نرم است كه انگار استخواني در بدن ندارد مقايسه ميكنم، از خجالت آب ميشوم.
احتمالاً اين عبارت مشهور و كليشهاي را شنيدهايد كه ميگويند سن و سال به دل آدم است. اين عبارت آنقدر تكرار شده كه آدم حالش به هم ميخورد، اما حقيقتي در اين جمله وجود دارد. واقعاً سبك زندگي و افكار آدم روي سن و سال او تأثير ميگذارد. حتماً آدمهايي را ديدهايد كه سن و سال آنها يك طرف رفته و اعداد شناسنامهشان طرف ديگر، يعني شناسنامه ساز خودش را زده و سن و سال آن آدم هم ساز خودش را. مثلاً نگاه ميكنيد به صورت طرف و ميگوييد تو بايد 50 سالي عمر كرده باشي و با تعجب ميشنوي كه طرف 38 سال دارد يا مثلاً به طرف ميگوييد تو 50 ساله بايد داشته باشي و طرف ميگويد من 60 سالهام. احتمالاً تجربههاي مشابهي از اين دست را در زندگي داشتهايد. آدمهايي كه صورت و سيما و بدن پيرتر يا جوانتري نسبت به سن و سال خود دارند.
اين يك واقعيت است كه ما ميتوانيم از اين استخوانها، رگها و اندامهايمان به گونهاي مراقبت كنيم كه آنها را زودتر از معمول پير و فرتوت كنيم، يا نه، مراقبت به گونهاي باشد كه فرد در عين حال كه سن بالايي دارد اما از بدن بشاشي برخوردار باشد.
پيرمردي 50-60 ساله در بدن يك جوان 35 ساله
كمتحركي در زندگي امروز ما دارد به يك سم مهلك بدل ميشود. حسرتبار است اگر اين اتفاق پيشرونده بدنهاي ما را نابود كند. ما با اين بدنهايمان كار داريم. اين بدنها بايد بتوانند ما را به مراسمهاي عروسي فرزندانمان برسانند. گناه بچههاي ما چيست كه ما در مراسمهاي عروسي آنها غايب باشيم، صرفاً به اين خاطر كه مراقب بدنهاي خود نبودهايم. اين بدنها بايد بتوانند ما را به مسئوليتهايي كه در زندگي داريم وصل كنند اما اگر اين بدنها مثل آنتنهاي تلفن همراه كه قطعي دارند از يك جايي شروع كنند به قطع و وصل شدن، زندگي ما را عميقاً تحت تأثير قرار خواهند داد. خيلي بد است كه ما پيرمردي 50-60 ساله را در بدن يك جوان 35 ساله ببينيم. جواني كه نه كوه ميرود نه ورزش ميكند نه پيادهروي دارد. در واقع زندگيهاي تكبعدي دارد ما را نابود ميكند. درست است كه در اين چند ساله هزينههاي زندگي ايرانيها بالا رفته و سفره خانوارها كوچك شده، بنابراين بسياري از آنها ترجيح ميدهند كه بر سر شيفتهاي دوم و سوم كار حاضر شوند، اما با اين همه با كمي مديريت ميتوان اجازه نداد كه كمتحركي سم مهلك فرسودگي را بر اندامها و جوارح ما تزريق كند.
حسرتبار است كه آدمي چشم باز كند و جوانهايي را ببيند كه صورت جوانها و اندام ميانسالها را دارند و ميانسالهايي كه صورت ميانسالها و اندام پيرها و از كارافتادهها را. اين به آن معناست كه ما جامعه را به سمت يك پيري زودرس بردهايم و هزينههاي سرسامآوري بر جامعه تحميل كردهايم. اگر آدمها در اين جامعه زود از كارافتاده شوند و به بيماريهايي مثل بيماريهاي قلبي و عروقي، كبد چرب، فشار خون، بيماريهاي ستون فقرات و ديسك و آرتروز و دهها بيماري از اين دست كه ناشي از كمتحركي و اضافه دريافت كالري است دچار شوند در آن صورت ميدانيد چه فشارهاي اقتصادي بر جامعه خواهد آمد؟ ما در چه صورتي ميتوانيم حقوق بازنشستگان را در اين جامعه تأمين كنيم؟ در صورتي كه جوانها و ميانسالها خوب كار كنند و چرخهاي اقتصادي كشور بچرخد تا به واسطه سودآفريني درآمدها به سمت تأمين حقوق بازنشستگان بچرخد اما اگر جوانها و بازنشستگان به سرعت دچار فرسايش بدنهايشان شوند در آن صورت چه اتفاقي خواهد افتاد؟ هزينههاي درمان بيماريهاي ناشي از كمتحركي چه فشاري بر بودجه دولت خواهد آورد؟ تكليف خانوادههايي كه نانآور آنها بسيار زودتر از زمان معمول به سن بازنشستگي و از كارافتادگي ميرسند چه خواهد شد؟ تكليف سازمانهايي كه كارمندان آنها با انواع بيماريها دست و پنجه نرم ميكنند، چيست؟ آيا آن كارمندان ميتوانند با طيب خاطر در خدمت اهداف آن سازمان خدماتي يا اقتصادي يا آموزشي و فرهنگي باشند؟
زنگ خطرهايي كه براي من به صدا درآمده است
اينكه من براي سوار كردن گردنم به تاكسي انگار كه با يك خانم مسن از كار افتاده بيرون آمدهام، زمان قابل توجهي بايد صرف كنم و حداكثر مدارا را با گردن خودم انجام بدهم اين يك زنگ خطر بزرگ براي من است. اينكه من صبح وقتي سوار موتور ميشوم عضلاتم تير بكشد يك زنگ خطر بزرگ براي من خواهد بود. اما چطور ميشود از آثار و تبعات وحشتناك اين رخدادها جلوگيري كرد؟ به نظر هنوز ابعاد فاجعه براي ما روشن نيست و مثل آن مثال كوه يخ بخش اعظم ماجرا نامرئي است و ما به طور دقيق نميدانيم كه در آينده گرفتار چه مشكلات و پيامدهاي ناگواري خواهيم بود. رسانههاي ما هم در اين باره هشدارهاي لازم را نميدهند و پيامهايي پزشكي كه گاه در رسانهها ميبينيم با حداكثر مدارا و با ادبيات نرم و خوابآور بيان ميشود، در حالي كه به نظر ميرسد افكار عمومي را بايد صريحتر در جريان فاجعهاي كه در انتظار ماست قرار دهيم.
تجربه زني كه از سن تقويمي خود بسيار جلوتر رفته بود
چندي پيش در يكي از شبكههاي اجتماعي فيلم كوتاهي از زندگي يك زن ميانسال را ميديدم كه حيرتانگيز است. براي كساني كه مباحث ورزشي و پزشكي را دنبال ميكنند تفاوت ميان «سن تقويمي» و «سن تندرستي» امري واضح است. تستهاي ورزشي در دنيا وجود دارد كه به شما ميگويد سن تندرستي شما چقدر است. مثلاً ممكن است شما 30 ساله باشيد و در اين تستها شركت كنيد و به شما بگويند 50 سالهايد، يعني كاركرد ريهها و قلب و اعضاي بدن شما به گونهاي است كه معلوم ميشود اعضاي بدن شما دچار پيري زودرس شدهاند، در اين صورت سن تندرستي شما بيشتر از سن شناسنامهايتان خواهد شد و برعكس ممكن است كه شما در اين تستها شركت كنيد و به شما گفته شود درست است كه در شناسنامه 50 سالهايد اما سن تندرستي شما 38 سال است، يعني كاركرد اندامهاي شما، مسافتي كه ميتوانيد بدويد، نرمشي كه در عضلات شما وجود دارد، تراكم استخواني و قدرت قلب و ريهها و عضلاتتان نشان ميدهد كه شما يك جوان 38 سالهايد.
اما آن فيلم زيبا و الهامبخش چه بود؟ مستندي از زندگي يك زن ميانسال ورزشكار خارجي بود كه قهرمان شناي مسابقات زنان ميانسال شده بود. آن زن تعريف ميكرد كه روزي همراه با خانواده و دوستانش به تفريح رفته بودند و وقتي از قايق ميخواسته وارد اسكله شود با اينكه فاصله ميان قايق و اسكله چند سانتي متر بيشتر نبوده اما آنقدر بدن او خشك و بيانعطاف بوده كه نتوانسته بود اين كار را انجام دهد و اسباب خنده و مضحكه دوستان و خانواده شده بود. فرض كنيد در آن روز اين خانم 35 سال داشته است اما با اضافه وزن 30 كيلويي و يك زندگي كمتحرك با زيادهروي در دريافت كالري. آن خانم در آن فيلم ميگفت من آن روز خيلي خجالت كشيدم و به خودم تشر زدم و گفتم ديگر بس است، اين زندگي ديگر بس است و نوار اين زندگي با عادتهايش از همين امروز بايد قطع شود و شروع كردم به اينكه حتماً بايد زندگي خودم را تغيير دهم. از يك سبك غذايي پركالري فستفودي و پر از تنقلات و كربوهيدرات خودم را رساندم به يك رژيم سالم مديترانهاي و از آن طرف ورزش را شروع كردم. در ابتدا اين تغييرات برايم بسيار سخت بود. آشكارا همه ابعاد زندگي من داشت تغيير ميكرد. بايد از علايق خود چشم ميپوشيدم چه در كمتحركي و چه در خوردن غذاهاي پرنمك و چرب، اما منظره آن تحقير شدن، سيلي خود را بر صورت من نواخته بود و من نميخواستم كه دوباره به آن روزها برگردم، بنابراين خودم را نباختم و با همه دشواريهايي كه در آغاز بود سرانجام توانستم زندگي جديدي براي خود رقم بزنم. مسئوليتها و رسيدگي به خانواده و دلمشغوليهاي ديگرم را به گونهاي مديريت كردم كه بتوانم برنامه جديد زندگيام را پيش ببرم. طولي نكشيد كه روزهاي دشوار و سخت كنار رفتند و توانستم طعم شيرين زندگي جديد را بچشم. حالا آن زن قهرمان مسابقات شناي زنان ميانسال است و حالا كه به 50 سالگي رسيده يعني سن تقويمي او اينچنين است وقتي تست داده مشخص شده كه 15 سال از سن تقويمي خود جوانتر است يعني ريهها ، قلب ، عضلات و عروق او در سلامتي كامل قرار دارند.
پس ما ميتوانيم با نوع زندگياي كه داريم از سن خود جلوتر بيفتيم و بسيار زودتر از آنچه انتظار ميرود تنمان را به سمت فرسودگي بكشانيم و البته برعكس ماجرا هم صادق است.
واقعيت اين است كه بسياري از آدمهايي كه در قبرستان در سنين كم خفتهاند ميتوانستند همچنان زنده باشند. اگرچه برخي مرگها قابل پيشبيني نيست اما تفكر آدم بدون هيچ ترديدي در طول عمر او نقش دارد و بخشي از اين تفكر به تحرك ما برميگردد.