کد خبر: 893538
تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۵
«ساعت‌هاي طلايي اوج‌گيري و پيروزي انقلاب اسلامي» در آيينه خاطرات رهبر معظم انقلاب
شايد بتوان عضويت رهبر معظم انقلاب حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي (دام‌ظله) را مبدأ حضور جدي و پيگير ايشان در مبارزات انقلابي تهران دانست.
  احمدرضا صدري

شايد بتوان عضويت رهبر معظم انقلاب حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي (دام‌ظله) را مبدأ حضور جدي و پيگير ايشان در مبارزات انقلابي تهران دانست. اين عضويت از سوي استاد شهيد آيت‌الله مرتضي مطهري به ايشان ابلاغ و آيت‌الله خامنه‌اي با اصرار و تأكيد آن شهيد گرانمايه، رهسپار تهران شد. اين دوره مصادف با اوج‌گيري انقلاب اسلامي بود و نگاه نافذ و ذهن موشكاف رهبري، از آن روزها خاطراتي ارجمند و ماندگار را به ثبت رسانده است. آنچه همراه با پاره‌اي توضيحات لازم در پي مي‌آيد، شمه‌اي از اين خاطرات است كه ساعت‌هاي طلايي اوج‌گيري و پيروزي انقلاب اسلامي را تداعي مي‌كند. اميد آنكه پژوهندگان تاريخ انقلاب و علاقه‌مندان را مفيد و مقبول‌ آيد.
   
  در شوراي انقلاب
بي‌ترديد آيت‌الله سيدعلي خامنه‌اي همراه با شهيد سيدعبدالكريم هاشمي‌نژاد و مرحوم واعظ طبسي، از رهبران و شكل‌دهندگان حركت انقلاب در استان خراسان و شهر مشهد به شمار مي‌روند. در بحبوحه فعاليت‌ها و مسئوليت‌هاي مديريت انقلاب در مشهد، خبر عضويت ايشان در شوراي انقلاب از سوي امام خميني به ايشان مي‌رسد و نهايتاً رهسپار تهران مي‌شوند. به روايت آيت‌الله خامنه‌اي، آغازين جلسات شوراي انقلاب در منزل شهيد آيت‌الله مطهري برگزار مي‌شود كه خود دربردارنده نكات و دغدغه‌هايي بوده است: «در مشهد با برادراني كه در آنجا بودند، سرگرم كارهاي اين شهر بوديم و در جريانات عمومي و عظيم مردم فعاليت مي‌كرديم كه مرحوم شهيد مطهري چند بار تلفني به‌طور مستقيم يا با واسطه به من اطلاع دادند كه بايد به تهران بروم. من تصور مي‌كردم براي كارهاي علمي، سياسي و ايدئولوژيكي كه مشتركاً انجام مي‌داديم بايد به تهران بروم و فكر نمي‌كردم براي شوراي انقلاب باشد. گفتم مي‌آيم، منتها چون در مشهد گرفتاري‌هاي زيادي داشتم و خيلي بار روي دوش من بود، مرتباً تأخير مي‌افتاد تا اينكه پيغام دادند كه امام دستور داده‌اند من به تهران بروم. جلسات اول شوراي انقلاب در منزل شهيد مطهري برگزار شد، البته شوراي انقلاب به مقتضاي مصلحت روز، افراد ديگري را هم پذيرفت كه خطوط سياسي ديگري داشتند و به‌تدريج چهره آنها روشن شد، اما گروهي كه پايه و اساس انقلاب و حافظ اصول و حدود و معيارها بودند، بيشتر همين برادران روحاني عضو شورا بودند. اينها با همه سختي‌هايي كه كار با افراد ليبرال و مهره‌هايي مانند بني‌صدر دربر داشت، به خاطر انقلاب و مصالح امت اسلامي تحمل كردند و با سعي و كوشش، كارها را به سامان رساندند، ضمن اينكه در مواقع لزوم در مقابل آن افراد مقاومت لازم را هم مي‌كردند».
  مسئوليت من اين باشد كه چاي بدهم!
يكي از فرازهاي شاخص خاطرات آيت‌الله خامنه‌اي در دوران اوج‌گيري انقلاب در تهران، مربوط به گفت‌وگوي ايشان با برخي از چهره‌هاي روحاني و انقلابي در مدرسه رفاه تهران است. اين ديالوگ تاريخي، آيينه تمام‌نماي خلق و خوي گوينده در ادوار پيش و پس از پيروزي انقلاب اسلامي است و جا دارد كه تمامي پژوهندگان زندگي سياسي آيت‌الله خامنه‌اي به سادگي از كنار آن نگذرند و در تحليل آن، سعی‌اي بليغ به كار گيرند:  «هنگامي كه قرار بود امام تشريف بياورند، ما در دانشگاه تهران تحصن داشتيم، جمعي از رفقاي نزديكي كه با هم كار مي‌كرديم و همه‌شان در طول مدت انقلاب، نام و نشان‌هايي پيدا كردند و بعضي از آنها هم به شهادت رسيدند، مثل شهيد بهشتي، شهيد مطهري، آقاي هاشمي، مرحوم رباني‌شيرازي، مرحوم رباني‌املشي و... با هم مي‌نشستيم و در مورد قضاياي گوناگون مشورت مي‌كرديم. گفتيم كه امام دو، سه روز ديگر وارد تهران مي‌شوند و ما آمادگي لازم را نداريم. بياييم سازماندهي كنيم كه وقتي ايشان آمدند و مراجعات زياد و كارها از همه طرف به اينجا ارجاع شد، معطل نمانيم. صحبت از دولت هم در ميان نبود. ساعتي را در عصر يك روز معين كرديم و رفتيم در اتاقي نشستيم. صحبت از تقسيم مسئوليت‌ها شد و در آنجا گفتم مسئوليت من اين باشد كه چاي بدهم! همه تعجب كردند. يعني چه؟ چاي؟ گفتم بله، من چاي درست كردن را خوب بلدم. با گفتن اين پيشنهاد، جلسه حالي پيدا كرد. مشخص شد كه مي‌شود آدم بگويد كه مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده من باشد. تنافس و تعارض كه نيست. ما مي‌خواهيم اين مجموعه را با همديگر اداره كنيم، هر جايش هم كه قرار گرفتيم، اگر توانستيم كار آنجا را انجام بدهيم، خوب است. اين روحيه من بوده است. البته آن حرفي كه در آنجا زدم، مي‌دانستم كه كسي من را براي چاي ريختن معين نخواهد كرد و نمي‌گذارند من در آنجا بنشينم و چاي بريزم، اما واقعاً اگر كار به اينجا مي‌رسيد كه بگويند درست كردن چاي به عهده شماست، مي‌رفتم عبايم را كنار مي‌گذاشتم و آستين‌هايم را بالا مي‌زدم و چاي درست مي‌كردم! اين پيشنهاد نه تنها براي اين بود كه چيزي گفته باشم، واقعاً براي اين كار آماده بودم. من با اين روحيه وارد شدم و بارها به دوستانم مي‌گفتم كسي نيستم كه اگر وارد اتاقي شدم، بگويم آن صندلي متعلق به من است و اگر خالي بود، بروم آنجا بنشينم و اگر خالي نبود، قهر كنم و بيرون بروم. نخير، من هيچ صندلي خاصي در هيچ اتاقي ندارم. من وارد اتاق مي‌شوم و هر جا خالي بود، همان جا مي‌نشينم. اگر مجموعه احساس كرد كه اينجا براي من كم است و روي صندلي ديگري نشاند، مي‌نشينم و اگر همان كار را نيز مناسب دانست، آن را انجام مي‌دهم. گفتن اين مطالب شايد چندان آسان نباشد و ممكن است حمل بر چيزهاي ديگر شود اما واقعاً اعتقادم اين است كه براي انقلاب بايد اين طوري باشيم. از پيش معين نكنيم كه صندلي ما آنجاست و اگر ديديم آن صندلي را به ما دادند، خوشحال بشويم و برويم بنشينيم و بگوييم حقمان بود و اگر ديديم آن صندلي نشد يا گوشه‌اش ذره‌اي ساييده بود، بگوييم به ما ظلم شد و قبول نداريم و قهر كنيم و بيرون برويم. من از اول اين روحيه را نداشتم و سعي نكردم اين طوري باشم. در مجموعه انقلاب، تكليف ما اين است».
  در روز بازگشت امام، بي‌اختيار اشك مي‌ريختم!
روحانيون تهران و شهرستان‌ها پس از تعويق بازگشت امام خميني به ايران و بسته شدن فرودگاه‌ها، در مسجد دانشگاه تهران متحصن شدند. به شهادت اسناد اعم از خاطرات و تصاوير، آيت‌الله خامنه‌اي در شكل دادن به اين تحصن و اداره آن، نقشي مهم ايفا كرده است. ايراد سخنراني‌هاي متعدد در جمع متحصنين، نگارش بيانيه‌ها و قطعنامه و نيز برنامه‌ريزي مرحله به مرحله براي اين برنامه، از مصاديق ايفاي اين نقش مهم به شمار مي‌رود. اعلام خبر ورود امام خميني به ايران، در روزهايي اتفاق مي‌افتد كه آيت‌الله خامنه‌اي و همفكرانش در اين تحصن به سر مي‌بردند و به سيل خروشان استقبال‌كنندگان از امام در سالن فرودگاه مهرآباد، خيابان‌هاي تهران و نهايتاً بهشت زهرا مي‌پيوندند: «در روز ورود امام ما در دانشگاه متحصن بوديم. همه خوشحال بودند و مي‌خنديدند، ولي بنده از نگراني بر آنچه كه براي امام ممكن است پيش بيايد، بي‌اختيار اشك مي‌ريختم، چون يك تهديدهايي هم وجود داشت. بعد به فرودگاه رفتيم. به مجرد اينكه آرامش امام را ديديم، نگراني و اضطراب ما به‌كلي برطرف شد و ايشان با آرامش خودشان به بنده و شايد خيلي‌هاي ديگر كه نگران بودند، آرامش بخشيدند. وقتي پس از سال‌هاي متمادي امام را زيارت كرديم، ناگهان خستگي چند ساله از تن ما خارج شد. احساس مي‌كرديم همه آن آرزوها با كمال صلابت و با يك تحقق واقعي و پيروزمندانه، در وجود امام مجسم شده و در مقابل انسان تبلور پيدا كرده است. بعد هم آمديم داخل شهر و آن تفاصيلي كه همه شاهد بودند و هنوز در ذهن همه مردم، زنده است. همان طور كه مي‌دانيد امام، عصر آن روز از بهشت‌زهرا به نقطه نامعلومي رفتند، يعني در واقع آقاي ناطق نوري ايشان را ربودند و به نقطه امني بردند تا كمي استراحت كنند، چون از شب قبل كه از پاريس حركت كرده بودند، دائماً در حال فشار كار و بعد هم حضور در ميان مردم بودند و يك لحظه هم استراحت نكرده بودند».
  هر چه سعي كردم دست امام را ببوسم، ميسر نشد!
آيت‌الله خامنه‌اي پس از شركت در مراسم استقبال از امام در فرودگاه و بهشت زهرا، به مدرسه رفاه بازمي‌گردد تا به ادامه فعاليت‌هاي محوله بپردازد. امام خميني نيز پس از ايراد سخنراني تاريخي در بهشت زهرا و ديدار با مجروحان بيمارستان هزار تختخوابي و نيز حضور و استراحت در منزل يكي از اقوام، شباهنگام به مدرسه رفاه مي‌روند و در محل از پيش معين شده مستقر مي‌شوند. لحظه ورود امام به مدرسه رفاه در آن ساعت از شب و نيز شوق و استقبال حاضران و دست‌اندركاران آن كانون، از خاطرات شيرين آيت‌الله خامنه‌اي از آن روزهاست: «ما در آن فاصله رفته بوديم مدرسه رفاه و كارهايمان را انجام مي‌داديم. قبل از اينكه امام وارد شوند، با برادران نشسته بوديم و روي برنامه اقامتگاه ايشان و ترتيباتي كه بعد از ورودشان بايد انجام مي‌گرفت يك مقداري مذاكره كرديم و برنامه‌ريزي‌هايي شد. آن روزها ما نشريه‌اي را درمي‌آورديم كه بعضي از اخبار در آن نشريه چاپ مي‌شد و از همان مدرسه رفاه بيرون مي‌آمد و چند شماره‌اي چاپ شد. البته در دوران تحصن هم نشريه‌اي را راه انداختيم و يكي، دو شماره‌اي چاپ شد. آخر شب بود و من داشتم خبرهاي آن روز را تنظيم مي‌كردم كه توي همان نشريه‌اي كه گفتم چاپ بشود و بيرون بيايد. ساعت حدود 10شب بود. يك وقت از حياط داخلي مدرسه رفاه، صداي همهمه‌اي را احساس كردم. معلوم شد حادثه‌اي واقع شده. رفتم و از پنجره نگاه كردم و ديدم امام از در وارد شدند. هيچ‌كس با ايشان نبود و برادرهاي پاسدار كه ناگهان امام را در مقابل خودشان ديده بودند، سر از پا نشناخته، مانده بودند كه چه بكنند و دور امام را گرفته بودند. امام هم به‌رغم خستگي آن روز، با كمال خوشرويي با اينها صحبت مي‌كردند. اينها هم دست امام را مي‌بوسيدند. شايد 10، 15 نفري بودند. امام طول حياط را طي كردند و رسيدند به پله‌هايي كه به طبقه اول منتهي مي‌شد. آن پله‌ها پهلوي همان اتاقي بود كه من در آن بودم. از پنجره آمدم دم در اتاق و وارد هال شدم كه امام را از نزديك ببينم. امام وارد هال شدند. در هال عده‌اي بودند. اينها هم رفتند طرف امام و دور ايشان را گرفتند كه دستشان را ببوسند. من هر چه سعي كردم نزديك شوم و دست امام را ببوسم، ميسر نشد و امام از دو متري من عبور كردند. امام از پله‌ها بالا رفتند. پاي پله‌ها 30، 40 نفري جمع شده بودند. امام به پاگرد پله‌ها كه رسيدند، ناگهان برگشتند طرف جمعيت و روي زمين نشستند. نمي‌خواستند علاقه‌مندان و دوستداران خود را رها كنند. يكي از برادران يك خيرمقدم حساب‌نشده پرهيجاني را ايراد كرد، چون هيچ‌كس انتظار نداشت. امام چند كلمه‌اي صحبت كردند و بعد به اتاقي كه برايشان معين شده بود، راهنمايي شدند».
بارها به اين فكر مي‌افتادم كه آيا ما خوابيم يا بيدار؟ شايد بتوان لحظه تسخير راديو تلويزيون و نيز پخش صداي شهيد آيت‌الله حاج‌شيخ فضل‌الله محلاتي كه: «اين صداي انقلاب اسلامي است» را نقطه اوج خاطرات آيت‌الله خامنه‌اي و نيز بسياري ديگر از روزهاي اوج‌گيري انقلاب دانست، چه اينكه نشان از آن داشت كه سال‌ها ايثار و شهادت ملت ايران به بارنشسته و افق پيروزي پيش روي ملت ايران پديدار شده است، چنانكه از روح خاطرات رهبري، اين امر هويداست: «آن ساعتي كه راديو براي اول بار گفت اين صداي انقلاب اسلامي است، من داشتم با ماشين از كارخانه‌اي كه عوامل اخلال‌گر در آنجا شلوغ كرده بودند، به طرف مقر امام مي‌آمدم. مشكلات هنوز با شدت وجود داشت، هنوز هيچ كاري انجام نشده بود و اينها به فكر باج‌خواهي و باج‌گيري بودند و در كارخانه تحريكات ايجاد مي‌كردند و ما رفتيم آنجا كه يك مقدار سر و سامان بدهيم. در مراجعت بود كه راديو اعلام كرد اين صداي انقلاب اسلامي است، من ماشين را نگه داشتم، آمدم پايين روي زمين افتادم و سجده كردم، يعني اين قدر براي ما غيرقابل تصور و غير قابل باور بود. هر لحظه‌اي از آن لحظات يك مسئله داشت. در آن روزها طبعاً در همه فعاليت‌ها دخالت داشتيم. يك حالت ناباوري و بهت بر همه ما حاكم بود. من تا مدتي بعد از 22بهمن بارها به اين فكر مي‌افتادم كه آيا ما خوابيم يا بيدار و تلاش مي‌كردم از خواب بيدار نشوم كه اين رؤياي طلايي تمام نشود، اين قدر براي ما شگفت‌آور بود».
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر