عليرضا محمدي
12 بهمن سالروز ورود تاريخي حضرت امام خميني(ره) به ايران است. اين روز در حافظه تاريخي ما ايرانيها جايگاه ويژهاي دارد. هر كدام از ما خاطرهاي از اين روز داريم. حتي كساني كه 12 بهمن 57 را به چشم نديدند، سالها بعد صلابتش را احساس ميكنند. چه برسد به آنهايي كه سنشان قد ميداد و از نزديك شاهد بازگشت غرورآفرين حضرت امام بودند. عبدالله نوريپور يكي از انقلابيهاي تهران بود كه به طور اتفاقي جزو موتورسواران اسكورت ماشين حضرت امام قرار ميگيرد. نوريپور كه بعدها از رزمندههاي دفاع مقدس ميشود، در گفت و گو با ما گوشههايي از خاطره زيبايي را بيان ميدارد كه اكنون خاطره مشترك خيلي از ما ايرانيهاست.
«امام فردا در تهران است» خبر اين بود، اين خبر را كجا شنيديد و چه واكنشي داشتيد؟ما از انقلابيهاي محله تهران نو بوديم. البته من در نارمك زندگي ميكردم، ولي براي فعاليت به مسجد امام جواد(ع) در محله تهران نو ميرفتم. آنجا يك پيشنماز به اسم حاجآقا محبي داشت كه از انقلابيهاي فعال بود. زير نظر ايشان من و شهيد حسن بيات و چند نفر ديگر فعاليت ميكرديم. حتي قبل از پيروزي انقلاب و تشكيل رسمي كميتهها، ما در اين مسجد به شكل غيررسمي كميته تشكيل داده بوديم و هماهنگ و منظم فعاليت ميكرديم. زماني كه خبر تشريف فرمايي حضرت امام آمد، همه ايران خودش را آماده استقبال از ايشان كرده بود. يكبار آمدن ايشان به تأخير افتاد و بار بعدي گفتند 12 بهمن ماه به حتم حضرت امام در تهران هستند. به محض مسجل شدن خبر ورود ايشان، در مسجد امام جواد(ع) جلسه گذاشتيم تا به اندازه وسعمان كاري انجام دهيم. البته مستقيم با «كميته استقبال از حضرت امام» مرتبط نبوديم. فقط به نظرم حاجآقا محبي مراوداتي با بعضي از اعضاي اين كميته داشت. به هر حال توي مسجد قرار گذاشتيم به صورت خودجوش تعدادي از بچههاي انقلابي محله در مسير تشريف فرمايي امام حاضر شوند و مراقب اوضاع باشند.
يعني در همان مسجد محلهتان و به صورت خودجوش قرار شد اسكورت حضرت امام شويد؟به صورت رسمي كه نبود. بين خودمان يكسري تقسيم كارهايي كرده بوديم تا در حاشيه مراسم استقبال از ايشان، ما هم نقشي داشته باشيم. بين بچههاي مسجد چند نفر موتورسوار داشتيم. من موتور هونداي چهارسيلندر ميراندم. تازه آن را خريده بودم و خيلي دوستش داشتم. خيلي از تظاهرات و تعقيب و گريز با مأموران رژيم را با همين موتور انجام ميدادم. وقتي قرار شد به صورت خودجوش سهمي در تأمين امنيت امام و همينطور نظم مراسم استقبال داشته باشيم، حاجآقا محبي گفتند بهتر است تعدادي از موتورسوارهاي مسجد در مسير ميدان آزادي تا انقلاب تردد كنند و مراقب اوضاع باشند. در ضمن چون موبايل و اينطور چيزها نداشتيم، موتورسوارها بايد خبرها را به اطلاع افرادي ميرساندند كه در فواصل مشخص بين جمعيت حضور پيدا ميكردند. يادم است يك بنده خدايي موتور كراس (پرشي) سوار ميشد. چون شكل و شمايل موتورش به موتورهاي اسكورت نميخورد، ايشان مسئول شد در خيابانهاي كناري و بين مردم تردد كند اما چون من موتور چهارسيلندر داشتم، گفتند اگر توانستي از خيابان آزادي برو و مراقب اوضاع باش.
اجازه تردد از خيابان اصلي به شما داده شد؟من جزو كميته رسمي استقبال نبودم، ولي نميدانم چرا كسي با من كاري نداشت. آن روز صبح به نظرم 7 و نيم از خانه زدم بيرون. فكر ميكرديم اوضاع تحت كنترل است و ميتوانيم جلوي جمعيت را بگيريم اما هر چه به ميدان انقلاب نزديكتر ميشدم ميديديم كه عظمت جمعيت بيشتر و بيشتر ميشود. از ميدان انقلاب تا ميدان آزادي روي خط سفيد وسط خيابان گل گذاشته بودند. خيابان را هم شسته بودند. مردم توي پيادهروها و كنارها ايستاده بودند. من دو، سه بار تا آزادي رفتم و برگشتم. نميدانم چطور ميشد كه چو ميافتاد امام آمد و جمعيت ملتهب ميشد. اما خبري از ايشان نميشد. يكبار كه تا آزادي رفتم، جوش و خروش از سمت فرودگاه مهرآباد بيشتر شد. حدس زدم اين بار آمدنشان قطعي است. برگشتم به خيابان آزادي و نرسيده به چهار راه اسكندري كه جمعيت زيادتر از جاهاي ديگر بود، ديدم يك نفر روي ماشين پيكانش تلويزيون گذاشته و از برق باترياش براي روشن كردن تلويزيون استفاده كرده است. از تلويزيون ديدم كه امام از هواپيما پياده شدند و به سالن رفتند. همان سرود معروف خميني اي امام هم خوانده شد. به محض ديدن اين صحنهها، سريع به طرف ميدان آزادي برگشتم. كمي شلوغ شده بود و تا برسم آنجا، ديدم ماشين حضرت امام هم دارد ميآيد.
چطور شد به عنوان اسكورت حضرت امام انتخاب شديد؟جمعيت هر لحظه بيشتر و بيشتر ميشد. وقتي من در ميدان آزادي بودم، يكهو اوضاع به هم ريخت و موتورسوارهايي كه مسئول اسكورت امام بودند، بين جمعيت گير افتادند و مسير دو سه نفرشان عوض شد. ناخودآگاه من جلوي اتومبيل حضرت امام افتادم. باقي موتورسوارها هم فكر كردند من هم جزو تيم اسكورت هستم. يعني به قدري شلوغ بود كه كسي به كسي نبود. همگي يك هدف داشتيم و آن هم حفظ جان حضرت امام و رساندنشان به مقصد بود.
موفق به ديدن امام هم شديد؟بله، اتفاقاً وقتي جلوي مركب ايشان افتادم، گفتم حيف است چهرهشان را نبينم! يكبار به سمت چپ آمدم و ايشان را ديدم. چون امام طرف ديگر اتومبيل نشسته بود، به سمت راست خيابان هم رفتم و آنجا بهتر ايشان را ديدم. مشغول سياحتشان بودم كه سرتيم موتورسواران اشاره كرد كه جلوتر بروم. از چهارراه اسكندري به بعد ديگر همه چيز به هم ريخت . جمعيت عجيبي وسط خيابان ريخته بود. طوري كه همه تمهيدات و برنامهها از بين رفت. به عمرم آنچنان جمعيتي نديده بودم. از هيچ كسي كاري ساخته نبود. اصلاً نفهميدم چطور توانستم خودم را تا ميدان انقلاب برسانم. آنجا ديگر نفهميدم اتومبيل حامل امام كجا رفت. كمي بعد خبر رسيد كه ايشان را با هليكوپتر به بهشت زهرا بردهاند.
12 بهمن روز تاريخي براي كل ايران است، اما براي مردم تهران كه از نزديك شاهد بودند، اين روز خاطرهانگيزتر است. واقعاً هم همينطور است. بايد آن روز ميبوديد تا بدانيد ماها كه شاهد بوديم چه ميگوييم. خيابانها طوري بود كه انگار همان تهران هميشگي نيست. از هر راهي ميرفتم، به مانع مردم برميخوردم. مطمئناً جمعيتي كه ما ميديديم فقط براي تهران نبود. از جاهاي ديگر هم آمده بودند كه اينقدر خيابانها پر بود. همه خوشحال بودند و يكجور شور و شوق خاصي در ميان مردم موج ميزد.
در بهشت زهرا هم كه سخنراني تاريخي امام انجام شد، آنجا هم رفتيد؟بله رفتم. البته نه فقط براي اينكه مأموريت حفاظت از ايشان را انجام بدهم. عرض كردم كه موج جمعيت نميگذاشت كسي كاري انجام بدهد. كنترل اوضاع از دست همه خارج شده بود. منتها من هم به عنوان يك ايراني دوست داشتم باز امام را ببينم و حرفهاي ايشان را در بهشت زهرا بشنوم. در ميدان انقلاب يكي ديگر از بچههاي مسجد امام جواد(ع) را پيدا كردم و سوار تركم نشست. با هم به بهشت زهرا رفتيم. مقابل در اصلياش باز با جمعيت عظيمي رو به رو شديم. بعضي از مردم روي درختها رفته بودند بلكه بتوانند از ميان خيل جمعيت، امام را ببينند. من همان جلوي در متوقف شدم. دوستم هم از تركم پايين پريد و به دل جمعيت زد. پرسيدم: كجا ميروي؟ گفت: ميخواهم امام را از نزديك ببينم. رفت و ديگر پيدايش نشد. اما من مجبور بودم كنار موتورم بمانم. موتوري كه حالا بين جمعيت گير افتاده بود. هواي بهمن ماه سرد بود، ولي بين جمعيت آنقدر گرما زياد بود كه داشتم از گرما ميپختم. يك كاپشن چرمي سياه هم تنم بود كه از عرق خيس خالي شده بود. همانجا با يك خبرنگار فرانسوي رو به رو شدم و ايشان را به تهران برگرداندم.
قضيه خبرنگار فرانسوي چه بود؟ البته آن زمان خبرنگاران زيادي از گوشه و كنار جهان براي پوشش خبري 12 بهمن به ايران آمده بودند. اين خبرنگار هم براي پوشش خبري آمده بود. من هنوز در بهشت زهرا(س) بودم كه يك نفر آقاي مسن كت و شلواري آمد و گفت: شما جزو تيم استقبال هستيد. گفتم: بله. گفت: همين جا بايست تا بيايم. من هم گفتم: با اين جمعيت اگر بخواهم هم نميتوانم جايي بروم. خلاصه ايشان رفت و كمي بعد با يك عده خبرنگار خارجي برگشت. دو، سه نفر ديگر از موتورسواران را هم پيدا كردند و ترك هر كدام از ما يك خبرنگار نشست. سهم من يه خبرنگار فرانسوي شد. بنده خدا از ديدن آن همه جمعيت شوكه شده بود. بايد اين خبرنگار را به هتلي در مركز شهر ميرساندم. راه افتاديم و ديدم جادههاي اصلي شلوغ است. ناچار شدم از خيابانهاي فرعي بيايم. آنجا به حلبيآبادهايي برخورديم كه واقعاً اوضاع اسفناكي داشتند. خبرنگار فرانسوي از ديدن مردمي كه چنين جايي زندگي ميكردند، تعجب كرده بود. من كمي انگليسي دست و پا شكسته بلد بودم. گفتم اين حقيقت امروز ايران ما است. ناشي از ظلم و ستم رژيم شاه كه سعي ميكرد ايران را پيشرفته نشان بدهد. ايشان هم سري تكان داد و تند و تند از حلبي آبادها عكس ميانداخت كه به تهران رسيديم. هرچه به مركز شهر ميآمديم، اوضاع و احوال بهتر ميشد. دوباره گفتم اينها كه ميبينيد ظاهر قضيه است، واقعيات جامعه ايران را در همان حوالي بهشت زهرا ديديد. خلاصه او را به هتل لاله در بلوار كشاورز رساندم. ميخواست با من گفت و گويي انجام بدهد كه گفتم وقت تنگ است. بعدها به نظرم در يك مجموعه تلويزيوني بود كه همان خبرنگار را ديدم. مسنتر شده بود. ايشان ميگفت من در روز 12 بهمن با يك موتورسوار به شهر برگشتم. تا مدتها فكر ميكردم اين موتورسوار به عمد من را از حلبيآبادها آورده است اما بعدها فهميدم كه به خاطر شلوغي خيابانها به ناچار اين كار را كرده است. جالب بود كه ايشان بعد از گذشت سالها هنوز خاطره آن روز و ديدن اوضاع اسفناك حلبيآبادهاي اطراف تهران را به ياد داشت.
شما در مراسم تشييع پيكر حضرت امام هم بوديد؟ ايشان با يك استقبال ميليوني وارد ايران و با تشييع پيكر ميليوني هم به خاك سپرده شدند. زمان فوت امام من در تهران نبودم. بعد از پايان جنگ مدتي در نواحي مرزي غرب كشور ماندم. اينكه ميگوييد امام بين دو استقبال و تشييع ميليوني بودند، حكايت از مهر و علاقهاي دارد كه بين مردم و رهبرشان وجود داشت. امام هر چه ميگفت خودش انجام ميداد و هميشه قلب و روحش با مردم بود، چون اخلاص داشت و هدفي خدايي را دنبال ميكرد، مردم هم ايشان را از صميم قلب دوست داشتند. خود من به امر امام از خدمت سربازي فرار كردم، به امر ايشان وارد سپاه شدم و مثل خيلي از جوانهاي اين كشور، عمر و جواني ام را براي اعتلاي ايران اسلامي گذاشتم. همين الان هم كه حضرت آقا جانشين بحق حضرت امام هستند، با دل و جان فرمايشاتشان را انجام ميدهيم.