کد خبر: 892888
تاریخ انتشار: ۰۸ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
جانباز عباس امير بيگلو در گفت‌وگو با «جوان» از خاطرات حضور در جبهه مي‌گويد
هر كدام از آدم‌هاي جنگ آنها كه خودشان را به دام بلا انداختند تا ما به سختي نيفتيم، خاطرات زيبايي از دوران حضورشان در جبهه دارند كه ارزشمند و شنيدني است.
  فريده موسوي
هر كدام از آدم‌هاي جنگ آنها كه خودشان را به دام بلا انداختند تا ما به سختي نيفتيم، خاطرات زيبايي از دوران حضورشان در جبهه دارند كه ارزشمند و شنيدني است. اگر فرض بگيريم يك ميليون نفر از ايراني‌ها به جبهه‌هاي دفاع مقدس رفته‌اند، حالا هزاران هزار خاطره نشنيده وجود دارد كه بايد سراغ تك‌تك‌شان برويم و شنواي گفته‌هايشان باشيم. اين بار به سراغ جانباز 45 درصد عباس امير ‌بيگلو رفتيم تا برگ‌هايي از زندگي جهادي‌اش را پيش رويمان بگذارد. بيگلو از جوانان دهه شصتي است كه با انقلاب بزرگ شدند و عمر و جواني‌شان را براي اعتلاي آن گذاشتند.

خيلي از رزمنده‌هاي دفاع مقدس فعاليت جهادي‌شان را از دوران انقلاب شروع كرده‌اند، شما هم چنين گذشته‌اي داريد؟
من متولد سال 1347 هستم. زمان انقلاب فقط 10 سالم بود. اما همانطور كه شما گفتيد، ما‌ زاده و بزرگ‌شده انقلاب هستيم. آن زمان تازه سواد ياد گرفته بودم و چون مي‌ديدم كه جوان‌هاي محله فعاليت مي‌كنند، من هم كارهايي انجام مي‌دادم. يادم است چون قدم كوتاه بود، براي نوشتن شعار روي بعضي از ديوارها مجبور بودم روي نوك پايم بايستم. پدرم هم مذهبي و انقلابي بود. گاهي مرا با خودش به جلسات مي‌برد. آنجا حرف‌هاي سياسي و انقلابي‌زده مي‌شد. مواقعي هم كه پدرم مرا نمي‌برد، با بچه‌هاي ديگر به اندازه وسع و توانمان فعاليت مي‌كرديم.
كي به جبهه رفتيد؟
فروردين سال 1366 توانستم به جبهه بروم. 19 سالم بود. والدينم مي‌ترسيدند اجازه رفتن به جبهه را بدهند. زماني اقدام كردم كه پدر و مادرم در شهرستان بودند. چشم آنها را که دور ديدم برگه اعزام را گرفتم. فقط به خواهرم گفتم كه مي‌روم و سپردم كه به كسي چيزي نگويد. با دوستان و هم‌محلي‌ها اقدام كرده بوديم. وقتي مي‌خواستم بروم، پيرزن همسايه من را ديد. بدون اينكه بدانم به پدرم رسانده بود كه عباس دارد به جبهه مي‌رود. به هرحال رفتم و از آن به بعد پايم به جبهه باز شد و هر بار چند روزي مرخصي مي‌آمدم و باز راهي مي‌شدم.
چه جذابيتي در جبهه وجود داشت كه باعث شد مرتب اعزام بگيريد؟
آنجا همه چيز يكرنگ بود. دوستي‌ها، رابطه‌ها، رفاقت‌ها و.... خيلي وقت‌ها با بچه‌ها شوخي مي‌كرديم و جشن پتو مي‌گرفتيم، اما در همين رفتارهاي به ظاهر ساده هم يكرنگي بود. من دوستاني را به ياد دارم كه شب‌ها مخفيانه پوتين همرزمانشان را واكس مي‌زدند يا پتوي ديگران را در هواي سرد مي‌شستند و شناخته هم نمي‌شدند. اين صفا و يكرنگي را جاي ديگري نمي‌توانستي پيدا كني، همين‌ها آدم را جذب مي‌كرد و باعث مي‌شد باز هم به جبهه برويم.
در جبهه چه كار مي‌كرديد؟
ما كار پاكسازي انجام مي‌داديم. كار كردن با مين خطرناك بود. آنجا يك نفر بود كه شب‌ها به پايم مي‌كوبيد. از خواب مي‌پريدم و چيزي به ايشان نمي‌گفتم. كمي بعد روي مين رفت و شهيد شد. بعدها متوجه شدم بنده خدا موجي بوده و ناخواسته شب‌ها بيدارم مي‌كرده است.
گويا مجروحيت شديدي هم يافتيد؟
من چند مرحله مجروح شدم. يك بار شيميايي شدم و يك بار هم برج 10 سال 1366 بر اثر يك انفجار كل بدنم پر از تركش شد. موج انفجار بدجوري مرا گرفت. يكجورهايي از كارافتاده شده بودم. دعا و راز و نيازهاي مادرم مرا به زندگي برگرداند.
با وجود چنين مجروحيتي باز هم به جبهه رفتيد؟
بله، بهتر كه شدم باز هم رفتم. احساس مسئوليت مي‌كرديم و نمي‌توانستيم در مورد سرنوشت جنگ بي‌تفاوت باشيم. در عمليات مرصاد شركت كردم و بعدش مدتي در منطقه بودم تا اينكه اوضاع كاملاً آرام شد.
آقاي بيگلو چه چيزي باعث مي‌شد تا نسل جوان‌هاي دهه 60 اينطور خودشان را در مورد سرنوشت كشورشان مسئول بدانند؟
ما يك نسل مذهبي بوديم كه انقلاب را از خودمان مي‌دانستيم و برايش تلاش مي‌كرديم. يكدستي و يكرنگي كه بين مردم و مسئولان بود آدم را دلگرم مي‌كرد. حالا هم جوان‌ها اگر بدانند قدرشان دانسته مي‌شود، كمتر از نسل ما ظاهر نمي‌شوند. در همين قضيه دفاع از حرم ديديم كه چطور جوان‌هاي دهه 70 خوش درخشيدند. مسئولان بايد قدر مردم را بدانند و تلاششان را براي رفع مشكلات جامعه انجام بدهند. مردم اگر بدانند كه مسئولان به فكرشان هستند، آنها هم دلسرد نمي‌شوند. من به دليل مجروحيت‌هايم هيچ وقت بچه‌دار نمي‌شوم، ما عمرمان را فداي امنيت كشورمان كرديم تا ايران آباد و سربلندي داشته باشيم. اميدوارم كه نسل جوان با اين ايثارگري‌ها آشنا بشود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار