کد خبر: 892029
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۵
«نگاه محمدعلي فروغي به سلسله هخامنشيان» در آيينه يك اثر خواندني
محــمـدعلـي فروغي دردشتي فرزند محمدحسين فروغي(ذكاءالملك اول) از داعيه‌داران تجدد در ايران معاصر و نيز احيا و بزرگنمايي بنيادهاي باستاني و مواريث فرهنگي-تاريخي ايراني است.
  محمدرضا كائيني

1-محــمـدعلـي فروغي دردشتي فرزند محمدحسين فروغي(ذكاءالملك اول) از داعيه‌داران تجدد در ايران معاصر و نيز احيا و بزرگنمايي بنيادهاي باستاني و مواريث فرهنگي-تاريخي ايراني است. مروري بر آثار علمي و عملي او، نمايانگر اين تلاش پيگير است. او به رغم آنكه در آثار خويش، به ظاهر احترام اسلام و بزرگان آن را نگه مي‌دارد- و اثر مورد استناد ما در اين مقال، شاهدي بر اين مدعاست- اما به شكل بارزي جانب گرايشات پيشا اسلامي را مي‌گيرد و درصدد پررنگ كردن آنهاست. اين اما وجه ظاهري تلاش‌هاي اوست. اگر به يافتن و ديدن پشت صحنه عناصر و جريانات نيز باور داشته باشيم-كه اين لازمه درك واقعي از پديده‌هاست- به شهادت اسناد، فروغي يهودي‌تبار است و ازلي مذهب. مدارك نشان مي‌دهد كه ازليان او را از خود مي‌دانند و بهائيان نيز او را به ازليه منتسب مي‌كنند. گرايش او به فراماسونري نيز روشن‌تر از آن است كه نياز به اثبات داشته باشد، چيزي كه بسياري از تذكره‌نويسان حامي او نيز نتوانسته‌اند به راحتي از كنار آن بگذرند و ناچار از توجيه شده‌اند.
2-فروغي يك سياستمدار پركار نيز هست. حضور فعال در نهضت مشروطيت، تئوري‌پردازي براي نشاندن رضاخان بر سرير سلطنت و قرار گرفتن در زمره ابواب جمعي«ديكتاتوري منور» و نيز نقش ميانجي در انتقال سلطنت از رضاخان به فرزندش و جلوگيري از روي آوردن انگليسي‌ها به بازمانده سلسله قاجار در زمره سرفصل‌هاي فعاليت سياسي اوست. او اگرچه از رضاخان ضربات سنگيني نيز دريافت كرد، تا جايي كه در واپسين روزهاي سلطنت او حاضر نشد در كاخ به ديدن وي برود، اما نهايتاً با لابي‌گري‌هاي خويش، سلطنت را به مدت 37 سال ديگر در سلسله پهلوي نگه داشت. همين رويكرد در برابر قزاق سوادكوه -كه برخي از نزديكان او را كشته يا داغدار كرده بود- نمايانگر آن است كه تلاش‌هاي سياسي وي نه معطوف به شخص يا سلسله‌اي خاص كه معلول تعهدي فراتر از يك همپيماني يا همكاري سياسي است.
3-گفتيم كه فروغي تلاش فراواني در تقويت سازه‌هاي فرهنگي پيشا اسلامي دارد، از اين رو نمي‌تواند حتي كوچك‌ترين پديده‌اي را در تقويت اين بنيادها ناديده بگيرد. حالا جاي نشان دادن يكي از شگفت‌انگيزترين داوري‌هاي تاريخي اوست. او در كتاب «تاريخ مختصر ايران» كه در آغاز سال‌هاي به قدرت رسيدن رضاخان و براي تدريس در كلاس‌هاي سوم و چهارم به نگارش درآورده، اساساً سلسله هخامنشيان و نيز پديده‌اي به نام «كوروش» را نديده است! آيا فروغي از نقش هخامنشيان، به ترتيبي كه روشنفكران باستان‌گراي ايراني مدعي آنند، بي‌خبر مانده است؟يا غلو‌هاي صورت گرفته در اين باره را بلا سند و مصداق جعليات مي‌داند؟يا... هرچند بسياري از قلمفرسايي‌هاي نويسندگان پهلوي درباره هخامنشيان و پديده‌اي به نام «كوروش»، مربوط به بعد از نگارش اين كتاب است، اما به هر روي فروغي نمي‌توانسته از مباني آن بي‌اطلاع مانده باشد. از اين رو راز بي‌اعتنايي او به هخامنشيان به ويژه كوروش در تاريخ‌نويسي خويش را بايد در امري ديگر جست‌وجو كرد.
نوشتاري كه در پي مي‌آيد، درصدد بازخواني اين سند تاريخي است. جالب آن است كه ستايندگان و يادنامه‌نگاران حرفه‌اي فروغي، از اين اثر تاريخي، گويا و پرنكته او كمتر سخن به ميان مي‌آورند و از آن مغفول مانده‌اند. جا دارد كه اين كتاب موجز، از سوي يكي از ناشران حوزه تاريخ، به ضميمه تصاوير چاپ‌هاي اوليه آن منتشر شود و علاقه‌مندان در جريان ديدگاه‌هاي يكي از بانيان شاخص تجدد در دوران معاصر، درباره ادوار گوناگون تاريخ ايران قرار گيرند.
4-درباره ويژگي‌هاي نسخه‌اي كه در اختيار نگارنده است نيز بايد گفت كه اين اثر توسط محمدجواد بن ملك الخطاطين الشريفي خطاطي و نيز به نقاشي‌هايي از وقايع و سلاطين ادوار گوناگون تاريخ تزئين شده است. كتاب توسط شركت مطبوعات ايران – كه در دوره رضاخان براي انتشار كتب درسي تأسيس شده بود- نشر يافته و شرحي از رزومه اين شركت نيز در پايان اين اثر آمده است. نگارنده چاپ يازدهم اين كتاب را در اختيار دارد كه نشان مي‌دهد اين اثر به رغم مهجوريت، در دوران خود به كرات تكثير شده و در پستوي كتابخانه‌ها و آرشيوهاي دولتي و شخصي، مي‌توان چاپ‌هاي متعددي از آن را به دست آورد.
 
  ما ايراني‌ها
توصيف عادات و روحيات ايرانيان اوليه، آغازين موضوعي است كه در نگارش«تاريخ مختصر ايران»مورد توجه محمدعلي فروغي قرار گرفته است. او به رغم اينكه ايرانيان نخستين را مي‌ستايد و بسياري از اخلاقيات مستحسن را به آنان نسبت مي‌دهد-كه البته در جاي خويش صحيح است-اما در عين حال طيفي از افسانه‌بافي‌ها درباره تاريخ كهن ايران را رد مي‌كند:
«‌1ـ ما ايراني هستيم و ايرانيان قوم خيلي قديم هستند.
2‌ـ ايراني‌هاي قديم در بسياري از چيزها با ما تفاوت داشتند. ايراني‌هاي قديم فارسي را طوري حرف مي‌زدند كه حالا ما نمي‌فهميم و خط آنها را نمي‌توانيم بخوانيم.
3‌ـ زندگاني آنها به وضع ديگر بوده و آداب و اخلاق ديگر داشتند. مسلمان هم نبودند چون كه هنوز دين اسلام نيامده بود.
 4‌ـ پيغمبر ايراني‌ها زرتشت نام داشت و به اين جهت آنها را زرتشتي مي‌گويند.
5‌ـ خداوند خالق عالم را هورمزد مي‌گفتند و معتقد بودند كه آدم بايد رفتار و گفتار و افكار خود را خوب كند تا هورمزد از او راضي باشد و او را بعد از مرگ به بهشت ببرد و اگر غير از اين باشد به جهنم مي‌رود.
6‌ـ زرتشتي‌ها مي‌گفتند هورمزد همه چيزهاي خوب را آفريده و چيزهاي بد مثل تاريكي ، ناخوشي ، كثافت، خرابي و حيوانات موذي را به اهريمن نسبت مي‌دادند و مي‌گفتند آدم بايد دشمن اهريمن باشد و آثار او را خراب كند.
7-چهار عنصر يعني باد ، خاك ،آب و آتش را پاك نگه مي‌داشتند و مخصوصاً آتش را احترام مي‌كردند. به اين واسطه مردم زرتشتي‌ها را آتش‌پرست گمان كرده‌اند اما آنها خداپرست هستند.
8- ايراني‌هاي قديم زراعت را كه اسباب آبادي است بسيار ثواب مي‌دانستند.
9- از دروغ گفتن هم احتراز داشتند و هميشه راست مي‌گفتند.
10-از بس ايراني‌ها قديمي هستند، از احوال اوايل آنها درست خبر نداريم. بعضي داستان‌ها از آن زمان نقل كرده‌اند كه بيشتر آنها صحيح نيست و افسانه است.»
 
  ناديده گرفتن«هخامنشيان»و«كوروش»!
محمدعلي فروغي در فصل اول اين اثر از«پادشاهان پيشدادي و كياني»سخن گفته است. او اين فصل را در شش صفحه و 19 بند به نگارش درآورده است. او در اين بخش، سخن را از پادشاهي كيومرث مي‌آغازد و تا اول پادشاهي سلسله اشكانيان ادامه مي‌دهد. بي‌ترديد اگر بنا بود فروغي درباره سلسله «هخامنشيان» و نيز پادشاهي به نام «كوروش» سخني بر زبان براند، بايد در اين فصل سخن مي‌گفت، اما همانگونه كه در ديباچه بدان اشارت رفت، در اين بخش اثري از حالات و مقامات اين سلسله و چهره‌هاي شاخص آن به چشم نمي‌آيد. او تنها در بند هجدهم اين فصل، به جنگ «دارا» با يونيان اشاره كرده بدون آنكه او را به سلسله‌اي خاص نسبت دهد.
برخي تاريخ‌پژوهان دارا را همان داريوش هخامنشي خوانده‌اند اما فروغي در اين باره تصريحي ندارد. بخش‌هايي از اين فصل- كه به ترتيب مورد ادعاي برخي تاريخ‌نگاران باستانگرا، بايد در آن از هخامنشيان سخن مي‌رفت-بدين شرح است:
«15- اما در ايران يك نفر پهلوان بود رستم‌نام كه خيلي شجاع بود و در جنگ‌ها هميشه پيش مي‌برد و به كيكاوس وكيخسرو كه پادشاهان ايران بودند خدمت‌هايي بزرگ كرد و نگذاشت توراني‌ها بر ايران غلبه كنند و عاقبت افراسياب در جنگ كيخسرو كشته شد. نواده كيخسرو گشتاسب نام داشت.
16- مي‌گويند زرتشت در زمان گشتاسب ظهور كرده است.
17-پسر گشتاسب، اسفنديار خيلي رشيد بود. خواست با رستم جنگ كند اما او به تدبير اسفنديار را كور كرد تا هلاك شد.
18‌ـ سلاطين ايران با يوناني‌ها هم خيلي جنگ كرده‌اند. عاقبت در زماني‌كه دارا پادشاه بود، اسكندر پادشاه مقدونيه كه اصلاً يوناني بود، به جنگ ايران آمد. دارا از اسكندر شكست خورد و به دست سرداران خود كشته شد. بدين واسطه دولت قديم ايران منقرض گرديد و از آن وقت تا به حال 2هزار و 200 سال مي‌گذرد.
19‌ـ پادشاهان قديم ايران كه اسم برديم پيشداديان كيان خوانده مي‌شوند.»
 
  تصريحات فروغي درباره اشكانيان
محمدعلي فروغي در حالي در تاريخ‌نگاري خويش سلسله هخامنشي و چهره‌هاي نامدار آن را ناديده مي‌گيرد كه در فصل دوم ، به تفصيل درباره سلسله‌هاي اشكاني ، ساساني و پادشاهان آن سخن گفته است. بندهاي يك تا هفت اين فصل به شرح ذيل است:
«1‌ـ همين كه دارا كشته شد، اسكندر به پادشاهي ايران رسيد و او از سلاطين نامي دنياست.
2‌ـ همه ممالك سلطنت ايران را كه در واقع تمام دنياي آن زمان بود متصرف شد امّا در جواني مرد.
3‌ـ چون اسكندر وارث صحيحي نداشت، ممالك او ميان سردارانش قسمت شد و ايران چندين سال بي‌تكليف بود. عاقبت يكي از طوايف خراساني كه آنها را پارت مي‌گويند و  تيراندازهاي قابلي بودند، كم‌كم تمام ايران را متصّرف شدند و سلسله تشكيل دادند كه اشكانيان خوانده مي‌شوند.
4‌ـ اشكانيان قريب 500 سال سلطنت كردند. در اواخر دوره آنها حضرت عيسي(ع) در فلسطين ظهور كرد و دين عيسوي تأسيس شد.
5‌ـ در زمان اشكانيان در مغرب ايران دولت ديگري بود كه آن را روم مي‌گفتند و آن دولت بسيار معتبر و مقتدري بود و چون با ممالك ايران همسايه بود غالباً با سلاطين ايران زد و خورد داشت.
6‌ـ بعضي از پادشاهان اشكاني با رومي‌ها خوب جنگيدند و آنها را مغلوب كردند امّا بعضي ديگر بي‌كفايت بودند و كاري نتوانستند بكنند.
7-كم‌كم سلاطين اشكاني ضعيف شده و شخصي از اولاد سلاطين قديم ايران كه معروف به اردشير بابكان است مدعي سلطنت شد و با اشكانيان جنگ و دولت آنها را منقرض كرد و به پادشاهي رسيد، 226 ميلادي.»
 
نگاه فروغي به تاريخ اسلام و بعثت پيامبر(ص)
در ديباچه گفتيم كه فروغي در نوشتارهاي خويش سعي داشت تا دست‌كم ولو به ظاهر، حرمت اعتقادات ديني مردم اين ديار را نگه دارد. او در بندهاي 19 تا 23 فصل دوم، داستان بعثت پيامبر اسلام(ص) و فراگير شدن آيين وي را اينگونه روايت كرده است:
«19ـ آخرين پادشاه ساساني خسروپرويز است كه به واسطه گنج و مال فراوان و عياشي و فتوحاتش معروف است. خسروپرويز با دولت روم جنگ‌هاي زياد كرده و ابتدا خيلي پيش برد امّا نتوانست فتوحات خود را نگه بدارد و امپراتور روم كه هرقل نام داشت، آنها را از او پس گرفت.
20‌ـ سلاطين ساساني بيش از 400 سال سلطنت كردند.
21‌ـ در اواخر دوره آنها يعني زمان انوشيروان عادل حضرت رسول محمدبن‌عبدالله(ص) در مّكه كه شهر عربستان است، متولد شدند و 40 سال بعد يعني در زمان خسروپرويز به پيغمبري مبعوث شدند يعني به مردم خبر دادند كه خداوند احكام خود را توسط من براي شما فرستاده است و شريعتي تأسيس فرمود كه دين اسلام خوانده مي‌شود.
22‌ـ چون پيغمبر (ص) در عربستان بودند. ابتدا عرب‌ها را دعوت به اسلام فرمودند چون مردم مّكه با آن حضرت بدرفتاري كردند. بعد از چند سال حضرت از مّكه به مدينه مهاجرت فرمودند و اين هجرت مبدأ تاريخ ما مسلمانان است و از آن وقت تاكنون 1348 سال قمري است.
23‌ـ در مدينه دين اسلام ترقی كرد و تا وقت رحلت حضرت رسول(ص) كه 10 سال بعد از هجرت واقع شد، تمام عربستان مسخر مسلمين گرديده بود.»
  روايت فروغي از مكانت و مظلوميت خاندان پيامبر اسلام(ص)
تاريخ اسلام در مقطع پس از رحلت پيامبر(ص)، از آن رو كه با تاريخ ايران پيوندي آشكار دارد، مورد توجه و روايت فروغي در نگارش اين كتاب درسي قرار گرفته است. فصل سومِ «تاريخ مختصر ايران» به روايت«دولت اسلام» اختصاص يافته و طي آن نكات جالبي از رفتار خلفاي پس از پيامبر(ص) و نيز رويكرد خاندان آن حضرت نسبت به زمامداري و حكومت بيان شده است. فروغي در بندهاي اول تا دهم اين كتاب، در اين باره آورده است:
«1-پيش گفتيم كه حضرت رسول(ص) در زمان حيات خود عربستان را مسخر فرمود و دولت اسلامي را بر بنيان محكمي بنا نمود.
بعد از وفات آن حضرت خلفا يعني جانشين‌هاي او دنبال كار او را گرفتند. اول ابوبكر و بعد عمر دولت اسلام را در مدت كمي بسط دادند. چنانكه تمام ممالك ايران و شامات و مصر به تصرف مسلمين درآمد.
2-عثمان كه خليفه سوم بود، مردم را ناراضي كرد تا عاقبت او را كشتند و اميرالمومنين علي(ع) را به خلافت قبول نمودند اما چند نفر ديگر مدعي خلافت شدند و با اميرالمومنين (ع) جنگ كردند. آخر ابن‌ملجم آن حضرت را شهيد كرد و امام حسن(ع) خليفه شد.
3-مدعي بزرگ اميرالمومنين معاويه بود كه حكومت شام را داشت و دست از خيال خلافت برنمي‌داشت. حضرت امام حسن(ع) با معاويه بعضي شرط‌ها كرد و خلافت را به معاويه واگذار نمود.
4-معاويه خلافت را در خانواده خود موروثي كرد و پسرش يزيد بعد از او خليفه شد. حضرت امام حسين(ع) كه خلافت را حق خود مي‌دانست مدعي يزيد گرديد و در كربلا روز عاشورا شهيد شد.
5-اولاد معاويه قريب 100 سال خلافت كردند و چون جد آنها اميه نام داشت، آن سلسله را بني‌اميه مي‌گويند.
6-در دولت اسلامي خلفا مثل پادشاه بودند و بني‌اميه جنگ‌هاي زياد كرد و مملكت اسلام را وسعت داد. چنانكه علاوه بر ايران ، تركستان، عربستان ، شام ، آسياي صغير و مصر و تمام قسمت شمالي آفريقا و شبه‌جزيره اسپانيا مسخر مسلمين گرديد و تا آن وقت كسي دولتي به اين بزرگي نديده بود.
7- دارالخلافه يعني پايتخت دولت اسلام ابتدا در مدينه و در زمان بني‌اميه شهر دمشق بود.
8-اگر بنا بود خلافت موروثي باشد حق خويشان پيغمبر (ص) بود. بني‌اميه هم با پيغمبر (ص) خويشي داشتند اما خويشي ايشان دور بود و از همه نزديك‌تر اولاد اميرالمومنين (ع) بودند كه اولاد خود پيغمبرند. اما آل‌علي اهل دنيا نبودند و براي خلافت كوشش نكردند. در عوض بني‌عباس كه آنها هم از بني‌هاشم يعني از طايفه پيغمبر (ص) بودند، به خيال افتادند كه خلافت را از بني‌اميه بگيرند و عاقبت به مقصود رسيدند.
9-همين كه دولت به بني‌عباس رسيد چون ايراني‌ها در اين مقصود به ايشان كمك كرده بودند وزرا و خدمتگزاران ايراني اختيار كردند و دولت خودشان را به ترتيب سلطنت‌هاي قديم ايران قرار دادند و نزديك مدائن شهر بغداد را ساختند و پايتخت نمودند و دستگاه با عظمت و با شكوهي فراهم كردند.
10-معتبرترين خلفاي بني‌عباس هارون‌الرشيد و پسرش مأمون مي‌باشند اما خلفاي بني‌عباس نتوانستند تمام ممالك اسلامي را تحت تسلط خود نگه دارند و كم كم ولايت‌ها از دست ايشان بيرون رفتند و براي خود حكومت مستقل حاصل نمودند و ولايت ايران هم همين كار را كردند. سابقاً گفتيم كه در زمان عمر، عرب بر عجم مسلط شد و دولت ساساني را منقرض كرد.»
 
و واپسين كلام
فروغي از فصل چهارم تا فصل نهم از تاريخ مختصر ايران، از مقطعِ ايران پس از تسلط اعراب تا دورانِ قدرت‌يابي رضاخان را به گونه‌اي موجز و بر اساس ديدگاه‌هاي تاريخي خويش نگاشته است. در اين بخش‌ها نيز نكاتي خواندني و درخور تأمل وجود دارد كه به دليل خارج بودن از موضوع مورد توجه اين نوشتار، از ذكر آنها صرفنظر مي‌كنيم.
 اين موارد، به ويژه آنها كه مشهود نويسنده بوده است(از آغاز مشروطه تا پايان كتاب) درخور خوانشي مستقل و نقدي مبسوط است كه نويسنده اميدوار است در زماني ديگر بدان موفق شود.
 
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
پیمان حریقی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۰۰ - ۱۳۹۶/۱۱/۰۳
3
2
خواستم نقدی و پاسخی دهم اما دیدم اتلاف وقت است
زیرا قلم قلمی کودکانه است و برآیندی از پان ترکی و سلفیگری اسلامی
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر