کد خبر: 890531
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۵
آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، مجاهدين خلق و انديشه عبور از مبارزات مسلحانه
اين روزها مقارن است با سالروز ارتحال آيت‌الله اكبر هاشمي رفسنجاني كه بحق مي‌توان او را از استوانه‌هاي مبارزه و انقلاب به شمار آورد
   احمدرضا صدري

اين روزها مقارن است با سالروز ارتحال آيت‌الله اكبر هاشمي رفسنجاني كه بحق مي‌توان او را از استوانه‌هاي مبارزه و انقلاب به شمار آورد. همين مكانت والا، موجب مي‌گردد كه درباره ادوار گوناگون زندگي سياسي وي و با اتكا به اسناد، از سوي پژوهندگان تاريخ انقلاب خوانشي درخور و ويژه صورت گيرد. مقالي كه پيش روي داريد با استناد به خاطرات آيت‌الله و در بسط ديدگاه وي پس از دستگيري آخر، درباره مبارزات مسلحانه به نگارش درآمده است. اميد آنكه مقبول افتد.
   
  دستگيري درپي اعترافات «وحيد افراخته»
در ميان روحانياني كه پس از شكل‌گيري سازمان موسوم به مجاهدين خلق، آن را مورد حمايت خويش قرار دادند، مرحوم آيت‌الله اكبر هاشمي رفسنجاني جايگاهي ويژه دارد. حمايت وي از اين سازمان تا تغيير ايدئولوژي آنان، از يك سو به دليل گستره مبارزاتي و از سوي ديگر به دليل تمكن مالي، نقشي مهم در تداوم حيات آنان داشته است. هرچند اخباري وجود دارد كه امام خميني در نامه‌اي به يكي از اقوام هاشمي، حمايت وي از اين گروه را نادرست خوانده بود، اما مهم اين است كه وي به اذعان خويش، تا بزنگاه تغيير ايدئولوژی، همچنان به حمايت خويش از اين گروه ادامه داده است. آخرين دستگيري آيت‌الله هاشمي درپي اعترافات وحيد افراخته و به اتهام حمايت از سازمان و خانواده‌هاي زندانيان آن انجام گرفت. به شهادت خاطرات دوران مبارزه هاشمي، وي در اين نوبت از دستگيري و درجمع‌بندي‌هاي خويش در دوره زندان، به لحاظ تئوريك به شدت از مبارزات مسلحانه فاصله گرفت و درستي انديشه مبارزات فراگير ِمردمي را پذيرفت. وي در آغاز نقل خاطرات اين فصل، درباره نحوه دستگيري خويش در اين دوره آورده است:
«در بازگشت، در مرز ايران، گذرنامه‌ام را گرفتند، اما خودم را بازداشت نكردند. من كاملاً انتظار بازداشت شدن را داشتم، اما آنها براي اينكه مدتي مرا زير نظر داشته باشند و از طريق كنترل روابط و ملاقات‌ها، احياناً به سرنخ‌هايي برسند، به گرفتن گذرنامه اكتفا كردند و گفتند: در تهران گذرنامه‌ات را مي‌گيري! حدود 10 روز آزاد بودم و از اين فرصت كاملاً استفاده كردم. مي‌دانستم كه بالاخره دستگير خواهم شد. حرف‌هايم را به ديگران منتقل كردم، حرف‌هاي ديگران را شنيدم و اطلاعات لازم را از مسائل داخل در چند ماهي كه نبودم، به دست آوردم. در اين 10 روز ملاقات‌هاي زيادي داشتم. سرانجام در آذرماه 54 بار ديگر دستگير و شبانه به زندان كميته مشترك منتقل شدم. قبلاً يك بار ديگر و در مسير انتقال از قزل‌قلعه به قصر به صورت قرنطينه در زندان شهرباني بودم و يك بار هم توسط اطلاعات شهرباني احضار شده بودم كه به بازداشت منجر نشد. رژيم در سال‌هاي آخر عمرش براي سركوب مبارزان، نيروهاي دست ‌اندركار امنيتي را هماهنگ و كميته مشترك را درست كرده بود.»
  تو همان سال بايد اعدام مي‌شدي!
برحسب معمولِ رفتارهاي بازجويان و شكنجه‌گران ساواك با آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، در دستگيري سال 54 نيز، رفتارخشني با وي در پيش گرفته مي‌شود. اين بار اما، بازجوها مدعي‌اند كه عليه وي دست پرتري از مدارك دارند. آنان بر اين باورند كه سازمان از سوي وي حمايت عملي و مالي مي‌شود. روايت وي در اين باره، از اين قرار است:
«صبح روز بعد بازجويي شروع شد. عضدي با بي‌ادبي و تهديد و ارعاب، بازجويي را شروع كرد. او در جريان دستگيري من در سال 43 از بازجوهايي بود كه به‌سختي مرا شكنجه كرده بود. در اولين برخوردها، گذشته را به من يادآوري كرد. در سال 43 او يكي از بازجوها بود، اما حالا موقعيت مهمي داشت، در عين حال به دليل اهميت موضوع و شايد هم به دليل همان سابقه‌اي كه با من داشت، بازجويي مرا شخصاً عهده‌دار شد. او تهديدش را با اين ضرب‌المثل معروف شروع كرد كه: يك بار جستي ملخك... و بعد گفت: تو همان سال بايد اعدام مي‌شدي، در رفتي. اما اين بار اسنادمان كافي است! سؤال‌ها از اول متوجه مبارزه مسلحانه بود و تأكيد من در بازجويي اين بود كه شما اشتباه مي‌كنيد، ما معتقد به مبارزه مسلحانه نيستيم و تلاشمان براي حمايت از خانواده‌هاي زنداني به دليل مسائل عاطفي و انساني و نيازمندي‌ آنهاست...
مقداري كه مقاومت كردم، رفتند و آقاي لاهوتي را براي مواجهه آوردند. منظره وحشتناكي پيدا كرده بود. در اثر شكنجه و كتك، سرش بزرگ و صورتش كج و خونين و عجيب شده بود! او را مقابل من روي صندلي نشاندند و بازجوبراي تحقير و شكستن شخصيت من با بي‌ادبي اين شعر را خواند: جايي كه شتر بود به يك غاز‌/خر قيمت واقعي ندارد! آقاي لاهوتي قيافه علمايي داشت و مسن‌تر از من بود. بازجو با خواندن آن شعر مي‌خواست بگويد: وقتي با آقاي لاهوتي چنين رفتاري مي‌كنيم، تكليف تو روشن است كه چه به سرت خواهد آمد! مقداري اذيت كردند، ولي چيزي به دست نياوردند. بيشتر متكي به اعترافات وحيد افراخته بودند.
حدود يك ماه در سلول انفرادي- در همان به اصطلاح كميته ضد خرابكاري- تنها بودم كه از تلخ‌ترين خاطره‌هاي من است. علاوه بر اهانت و شكنجه، آنچه سختي اين زندان را مضاعف مي‌كرد، انحراف عقيدتي مجاهدين و ارتداد آنها بود. وحيد افراخته اعترافات بدي عليه من كرده بود كه من البته قبول نمي‌كردم و بازجو تلاش مي‌كرداعتراف بگيرد.»
 
  دگرديسي فكري درباره شيوه مبارزه
در دستگيري سال 54، بالاخره دوران بازجويي و شكنجه در كميته مشترك به سر مي‌آيد و هاشمي و دوستش(شيخ حسن لاهوتي اشكوري) به زندان اوين منتقل و در بندي كه بسياري از علما درآن اسكان داده شده‌اند، انتقال مي‌يابند. اين دوره از زندان هاشمي را مي‌توان دوران دگرديسي فكري درباره شيوه مبارزه قلمداد كرد. دوراني كه خود وي، آن را اينگونه به توصيف نشسته است:
«با اين همه، اين دوره را گذراندم. در آخرين روزها- پيش از انتقال به زندان اوين- آقاي جلال رفيع را پيش من آوردند. احساس كردم خيلي افسرده است. دانشجو بود و از ما خيلي جوان‌تر. هرچند دستورات حفاظتي مبارزه مانع اعتماد بود، اما به هرحال با طرح مسائل كلي سعي مي‌كردم به او روحيه بدهم. من و آقاي لاهوتي را زودتر از انتظارمان به زندان اوين بردند و در آنجا با دوستان ديگر هم روبه‌رو شديم. بعد از اينكه در زندان اوين با دوستان جمع شديم، معلوم شد بي‌آنكه از پيش تباني كرده باشيم، همه در بازجويي با همين منطق برخورد كرده‌اند. آقاي طالقاني، آقاي منتظري، آقاي مهدوي‌كني، آقاي رباني شيرازي، آقاي لاهوتي، آقاي انواري و كساني كه اولين هسته تجمع ما در زندان اوين بودند، تك تك چنين اظهاراتي داشتند، بي‌آنكه قبلاً همديگر را ديده باشيم. در مرحله بعد، افرادي اضافه شدند: آقاي معاديخواه، آقاي كروبي، از دوستان مؤتلفه: آقاي مهدي عراقي، آقاي عسگراولادي و آقاي لاجوردي را آوردند. همه، كساني بودند كه به چنين نتيجه‌اي رسيده بودند. از مجموع و با جمع‌بندي تجربه‌ها دو نتيجه مهم روشن مي‌شد:
1- بايد به جاي مبارزه مسلحانه، مبارزه مردمي را انتخاب كنيم كه فراگير و عمومي باشد.
2- كمونيست‌ها هم در كنار رژيم، به خاطر بلايي كه از طريق منافقين بر سر مبارزه آورده بودند، براي ما يك خطر جدي هستند. با تلاش و زحمت زياد بچه‌ها را تا مرز مبارزه مي‌آورديم، از اينجا اينها وارد مبارزه مسلحانه مي‌شوند و در اين مرحله كمونيست‌ها مدعي مي‌شوند كه دانش مبارزه انحصاراً در اختيار آنهاست. آنها مسائل مبارزه مسلحانه را با اصول و تاكتيك‌هايي پردازش شده، فرموله كرده بودند. نخبه‌ها و اسطوره‌هاي مبارزه مسلحانه، مثل فيدل كاسترو، چه‌گوارا، ليلا خالد و ديگران به آنها تعلق داشتند و جنبه چپي داشتند. نتيجه اين مي‌شد كه ما جوان‌ها را به ميدان مي‌آورديم و آنها صيدشان مي‌كردند. حتي گاهي گروهي را تشكيل مي‌داديم، بعد دربست جذب آنها مي‌شدند. در زندان اوين، با توجه به جمع‌بندي تجربه‌ها كه به آن اشاره شد، يكي از مهم‌ترين محورهاي بحث، شيوه درست مبارزه بود. ما و جمع دوستان به اين نتيجه رسيده بوديم كه با مبارزه مسلحانه به نتيجه دلخواه نمي‌رسيم و راه درست براي ما اين است كه بتوانيم توده مردم را به ميدان بياوريم كه با مبارزات سياسي عملي بود. در مقابل، منافقين و هوادارانشان، حيات خود را در مبارزه مسلحانه مي‌ديدند. جو عمومي زندان هم به نفع آنها بود، چون اكثر كساني كه به زندان آمده بودند، بيشتر گرفتار مبارزه مسلحانه شده بودند.»
 
  حوادث پيش آمده، نمايانگر صحت ديدگاه امام درباره مبارزات مسلحانه
هاشمي در مرور ذهنيت‌هاي خويش درباره مبارزات مسلحانه در اين دوره از زندان، به ديدار خويش با امام خميني در نجف اشاره دارد، ديداري كه طي آن، امام به اين روش مبارزاتي روي خوش نشان نداده و آن را تخطئه كرده بود:
«ما در مقايسه با آنها (چپ‌ها و مروجان مبارزات مسلحانه) بيشتر با توده مردم ارتباط داشتيم و برايمان روشن شده بود كه اين شيوه، مانع فراگير شدن مبارزه است. مصلحت ما در هرچه عمومي‌تر كردن مبارزه بود و معتقد بوديم هرچند در مقطعي حركت مسلحانه در تغيير فضا و انجام تبليغاتي براي مبارزه منافعي داشت، اما فلسفه آن، ديگر منتفي است. حساسيت رژيم هم در آن زمان بيشتر متوجه مبارزه مسلحانه بود و نسبت به بحث‌هاي ايدئولوژيك و سياسي حساسيت زيادي نشان نمي‌داد تا كفه مبارزه مسلحانه را سبك كند. ارزيابي ما اين بود كه اين شيوه، ديگر كارآيي ندارد. رژيم هم در سركوبي حركت مسلحانه، به هيچ حد و مرزي قائل نبود و به هيچ كس رحم نمي‌كرد و براي نابودي حركت، آماده بود هر بهايي را بپردازد. برداشت من در سفر به خارج از كشور هم كه به‌تازگي از آنجا برگشته بودم، همين بود. آنجا هم بيشتر به مسائل مردمي اهميت مي‌دادند و برايشان ميزان حمايت مردمي ملاك بود. اگر كسي مي‌گفت توانايي انجام ترور يا انفجاري را دارد، به آن اهميت نمي‌دادند و سؤالشان بيشتر اين بود كه مردم چقدر با شما هستند؟ نيروهايي هم كه در خارج بودند، عمدتاً وابسته به جريان مبارزه مسلحانه نبودند و به همين نتيجه رسيده بودند. در فرصتي هم كه پيش از دستگيري‌ داشتم، از مجموع ملاقات‌ها و گفت‌وگوها با اطمينان به اين نتيجه رسيده بودم كه خيلي از نيروهاي مخلص، چنين برداشتي دارند. با امام هم صحبت كرده بودم و نتيجه، روشن بود. ايشان از ابتدا حركت مسلحانه را تأييد نمي‌كردند. حوادثي كه پيش آمده بود، همه در تأييد درستي موضع گذشته ايشان بود. دوستاني هم كه در نجف بودند و پيش از اين حوادث، موضع حمايت از مبارزه مسلحانه داشتند، سير حوادث آنها را به تبعيت از موضع امام كشانده بود. رژيم هم از اين دريافت جمعي ما خوشحال بود، با اين ارزيابي و احساس كه چنين دريافت و موضعي، ميان ما و بچه‌ها فاصله‌اي را ايجاد مي‌كند، لذا بند يك زندان اوين، وضع خاصي پيدا كرده بود. سران مبارزه در آنجا جمع بودند و مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند و اين مي‌توانست وسيله تفرقه‌اي به سود رژيم باشد و بچه‌هاي حاد و افراطي و طرفدار مبارزه مسلحانه را از ما جدا كند. بيرون از زندان هم وضع خاصي پيش آمده بود. آقاياني كه از زندان آزاد مي‌شدند و با مشي مسلحانه مخالفت مي‌كردند، عده‌اي موضع جديد آنها را تخطئه مي‌كردند، هرچند عقلاي قوم اين موضع را مي‌پسنديدند و مي‌گفتند: راه درست همين است.»
 
   و سرانجام غلبه «عين» بر «ذهن»
روند وقايع انقلاب به سوي اوج‌گيري و پيروزي، صحت ديدگاه امام خميني را به روشني اثبات نمود كه مبارزات مسلحانه راه‌حل سرنگوني رژيم شاه نيست. هاشمي نهايتاً غلبه يافتن اين ديدگاه از ذهن به عين را، بدين شكل در خاطرات خويش تصوير كرده است:
«رفته رفته، در داخل زندان‌ها هم مواضع جديد، موضوع بحث و درگيري فكري شد، خصوصاً در زنداني كه ما بوديم. هر فرد تازه‌اي كه مي‌آمد مدتي بايد با او با همان شيوه رايج در زندان- در ضمن راه رفتن و قدم زدن- بحث مي‌كرديم. بعضي‌ها قانع مي‌شدند و جمعي هم نمي‌پذيرفتند. بودند كساني كه شيوه امام را مورد انتقاد قرار مي‌دادند كه چرا ايشان در نجف هيچ حمايتي از مبارزه مسلحانه نمي‌كنند. توقع دارند مردم به ميدان بيايند؟ مردم با دست خالي چطور به ميدان بيايند؟
بحث ديگر تا حدودي جنبه ايدئولوژيك داشت. بحث طبقه كارگر و نقش و موضع آن. آنها بر پايه مسلم پنداشتن ماترياليسم تاريخي معتقد بودند كه شرط پيروزي انقلاب در همه جا تشديد تضادها و پيدايش بحران در اوج اين تضاد است. بايد طبقه كارگر با طبقه كارفرماي حاكم درگير شود. تا كارگري نباشد، در كشور زمينه انقلاب نيست. از اشتباهات شاه، ترويج صنايع مونتاژ است كه پيامد آن رشد طبقه كارگر است. طبقه كارگر در ماهيت خود، انقلابي است. تصور آنها اين بود كه طبقه كارگر با آنهاست و روحانيت از حمايت طبقه كارگر برخوردار نيست. روحانيت به عنوان خرده بورژوازي، وابسته به بورژوازي است و طبقه كارگر با آن در تضاد ماهوي است. نمي‌توانستند درك كنند كه طبقه كارگر مسلمان با طبقه كارگر در محيط‌هايي كه بر آن انديشه و بينش مادي حاكم است، متفاوت است. منطق ما اين بود كه همين حالا سربازگيري امام از طبقه كارگر، بيشتر از شماست. اگر طبقه كارگر بر سر دوراهي قرار بگيرد كه يك سو دعوت امام و در سوي مقابل دعوت شما باشد، به دعوت امام پاسخ مثبت خواهد داد. بحث جدي ما اين بود كه اگر به محيط آزادي برسيم، طبقه كارگر به سمت روحانيت گرايش پيدا مي‌كند و با شما همسو نخواهد شد، اما آنها اميد ديگري داشتند و بالاخره قانع نمي‌شدند. ماترياليسم تاريخي و ديالكتيك اصل مسلم خدشه‌ناپذيرشان بود.
آنها 15خرداد را يك حركت كور معرفي مي‌كردند و مي‌گفتند چنين حركت‌هايي هرگز نتيجه‌بخش نخواهد بود. ما هم بي‌برنامه بودن حادثه 15 خرداد را، صرفنظر از جنبه‌هاي مثبت زيادي كه در نفي مشروعيت رژيم و زمينه‌سازي رو در رويي مردم با آن داشت، قبول داشتيم، اما رمز ناكامي آن را اين مي‌دانستيم كه در آن احوال، مردم رشد سياسي كافي نداشتند. اگر برنامه داشتيم، مي‌توانستيم مردم راحفظ كنيم و در صحنه نگه داريم و از نااميدي و سرخوردگي آنها جلوگيري كنيم. چنين بحث‌هايي همچنان در زندان جريان داشت. بعد از اينكه رژيم فضاي باز سياسي اعلام كرد، وضعي پيش آمد كه روشنگر درستي منطق ما بود. به‌وضوح مي‌ديديم كه مردم به صحنه آمدند و محورشان هم امام بود. مردم با همان روحانيتي هستند كه در باور اينها مورد قبول و حمايت طبقه كارگر نمي‌توانست باشد. آنها مي‌گفتند مردم با صفير گلوله همراه خواهند بود، نه با فرياد تكبير. ما هم مي‌پذيرفتيم كه صفير گلوله براي مردم جاذبه دارد، اما مي‌گفتيم كه آن دوره گذشته است. در يك مقطع، صفير گلوله و صداي مسلسل تأثير خود را گذاشت. فعلاً مردم هوشيار شده‌اند و نياز به هدايت بابرنامه دارند. وقتي مرگ مشكوك حاج آقا مصطفي و در پي آن، تظاهرات مكرر پيش آمد، همه تحليل‌هاي اينها به هم ريخت، در حالي كه تا چند ماه پيش از آن، آنها حالت تهاجمي داشتند. وقتي نماز عيد فطر در تپه قيطريه به امامت شهيد مفتح و بعد از نماز آن تظاهرات عظيم و باشكوه برگزار شد، اينها مات و حيرت‌زده شدند. مدعي هم بودند كه مردم روحانيت را قبول ندارند. وقتي آن راهپيمايي مردم را پشت سر روحانيت ديدند كه عجيب هم بود، همه استدلال‌هاي آنها به هم ريخت. صحيح هم همين است. وقتي مورد عيني اتفاق مي‌افتد، در برابر آن، تحليل‌هاي ذهني هيچ رنگي ندارند. تصور آنها اين بود كه طبقه كارگر با آنهاست، مردم خرده‌پا پشت سر آنها هستند و در اين حركت عيني ديدند كه اينها همه پشت سر روحانيت هستند. با چنين وضعي، مبارزه مسلحانه جايي نداشت. گاهي كه رژيم خشونتي نشان مي‌داد، مثل حادثه 17 شهريور، باز بحث داغ مي‌شد. آنها مي‌گفتند: «حالا وقت آن است كه امام فرمان جهاد بدهند تا سربازهايي كه از ارتش فرار مي‌كنند و مردم مورد تهاجم، با اسلحه جواب رژيم را بدهند.» ما مي‌گفتيم: تصادفاً نقطه خطر همين‌جاست. اگر چنين اتفاقي پيش بيايد، رژيم بهانه پيدا مي‌‌كند و همين حركت‌هاي سياسي را هم سركوب مي‌كند. مردم با دست خالي در مقابل سرنيزه و گلوله رژيم روي زمين مي‌نشينند، شهداي خود را تشييع مي‌كنند و صحنه را ترك نمي‌كنند. تفاوت اصلي 17 شهريور با 15 خرداد هم همين جا بود. ما مي‌گفتيم: الان ببينيد كه مردم رشد كرده‌اند و با اين همه بي‌رحمي و خشونت و تلفات، عقب‌نشيني نمي‌كنند. عملاً تحليل‌ها به نفع ما بود. با چنين روحيه‌اي از زندان آزاد شديم.»
 *مستندات اين مقال، تماماً از خاطرات دوران مبارزه آيت‌الله هاشمي رفسنجاني (جلد نخست خاطرات وي) نقل
شده است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر