کد خبر: 890398
تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
روايت امرالله احمدجو از آسيب‌هاي سريال‌سازي در ايران در گفت‌و‌گو با «جوان» (بخش پایانی)
اينكه يك فيلمساز موفق و پيشكسوت در چنين روزگاري تعزيه را الهام‌بخش كارهايش بداند و عنوان كند همواره در آثارش وامدار اين هنر آييني- سنتي ايراني بوده است مسئله‌اي نيست كه بشود ساده از كنار آن گذشت.
جواد محرمي 

اينكه يك فيلمساز موفق و پيشكسوت در چنين روزگاري تعزيه را الهام‌بخش كارهايش بداند و عنوان كند همواره در آثارش وامدار اين هنر آييني- سنتي ايراني بوده است مسئله‌اي نيست كه بشود ساده از كنار آن گذشت. «امرالله احمدجو» در بخش دوم گفت و گويش با «جوان» به تأثيرپذيري‌اش از عاشورا و هنر تعزيه اشاره كرده است. بخش نخست این گفت‌و‌گو دوشنبه 18 دی در صفحه 16 منتشر شده بود.
چرا كارهاي بعدي شما با وجود نقاط قوت فراوان مثل روزي روزگاري ديده نشد؟
من روزي روزگاري را با حقوق كارمندي سازمان ساختم، شايد باورتان نشود ولي شخصي كه با وانت براي اسب‌ها علوفه مي‌آورد دو برابر من دريافتي داشت. آن زمان براي ساخت روزي روزگاري زياد جنگيديم، فيلمنامه من بارها در شوراي پروانه ساخت رد شد. از ميان يك گروه 14 نفره فقط دو نفر با ساخت آن موافق بودند. آخر سر هم با وساطت و مسئوليت «فريد حاجي محمد كريمان» مدير وقت فيلم و سريال آن دوره ساخته شد؛ شخصي كه تأثير او در ساخت سريال اگر بيش از من نباشد كمتر نيست. او شخصاً مسئوليت كار را بر عهده گرفت و گفت برو بساز.
مجموعه روزي روزگاري يكي از آثار ماندگار فعاليت‌هاي تلويزيوني ايران است. سبك ارائه شده در آن منحصر به فرد است؛ چقدر از دانش و انديشه فيلمسازي شما براي غناي سينمايي كشور استفاده شد؟
در هر سازماني اگر دستگاه گران‌قيمتي هم خريداري شود به فكرش هستند و آن را مثلاً روغن‌كاري مي‌كنند. احمد جو كه از هوا نيامده، براي او هزينه شده، من با امكانات همين سازمان رشد كردم، همه كارهايم جز يك فيلم سينمايي كه با بخش خصوصي ساختم را سازمان صداوسيما ساخته است. نگاه‌هاي صددرصد اشتباه و دخالت‌ها و دستكاري‌هاي بي‌مورد در برخي كارها آدم را بي‌ميل و بي‌رغبت مي‌كند، برخي مديران جوان خيلي عينك‌هاي عجيب و غريبي دارند.
براي درآوردن سبك خاص و جالب روزي روزگاري از فيلمساز بزرگي در عالم سينما تقليد كرديد يا الهام گرفتيد؟
من نيازي به تقليد نداشتم، چون با تعزيه بزرگ شدم، بسياري از خويشاوندان ما به نوعي در تعزيه‌خواني نقش داشتند. از پنج سالگي لباس تعزيه بر تنم مي‌كردند و طفل مسلم را مي‌خواندم. از همان بچگي تا الان عاشق و مشتري تعزيه بودم. ما ايراني‌ها هرچه داريم از بركت عاشورا داريم، در همه كارهايم سعي كردم خودم را با عاشورا تنظيم كنم. عاشورا پربركت‌ترين چيزي است كه در چنگ داريم، چيزي عزيزتر از اين نمي‌شناسم، در جامعيت بي‌نظير است، تعزيه كاري ذوقي است كه نسل به نسل از پدرانمان به ما ارث رسيده و صيقل پيدا كرده است، اين كم ميراثي نيست، هرچيزي كه تصور كنيد مي‌شود از آن آموخت به شرطي كه عاشقانه به آن نگاه كنيد و تعريف غلط از آن نداشته باشيد. تعزيه نمايش نيست بلكه يك روايت منظوم است، براي مثال در شاهنامه‌خواني نقال آن را روايت مي‌كند، لباس خاصي هم تنش مي‌كند اما مخاطب مي‌داند كه او صرفاً راوي است و مثلاً نقش سهراب را بازي نمي‌كند. به تعزيه هم مردم چنين نگاهي دارند. در تعزيه مردم تماشاگر نيستند شركت‌كننده هستند، مثلاً كسي نمي‌گويد فلاني با يك من ريش و پشم چرا دارد نقش حضرت زينب(س) را بازي مي‌كند؟ او فقط نقل‌كننده است، لباسي هم پوشيده، نه خودش مدعي است كه نقش زينب(س) را بازي مي‌كند و نه مخاطب واقعي چنين تلقي دارد.
سكانس مشهوري در سريال روزي روزگاري هست كه تعدادي از اجناس غارت‌شده يك بازرگان روي ميز چيده شده و رئيس دزدها(حسام بيگ) از بازرگان يكي يكي درباره كاركرد آنها سؤال مي‌پرسد...
اين سكانس دقيقاً از ميزانسن‌هاي تعزيه وام گرفته شده است. من مناسب‌ترين صحنه‌آرايي را تعزيه مي‌دانم چون با امكانات موجود در هر قصبه‌اي و روستايي صحنه‌آرايي مي‌شود و شكيل هم از كار درمي‌آيد. از اين منظر منعطف است، جاي قبض و بسط زيادي دارد، اصلاً بي‌نظير است.
چقدر از منابع و پژوهش‌هاي بهرام بيضايي درباره تعزيه سود برده‌ايد؟
من در تكنيك سينما بسيار از ايشان آموخته‌ام، حسرت من اين است كه نتوانستم شاگرد ايشان باشم.
خودتان چقدر آدم شاگردپروري هستيد؟
برخي از شاگردانم بعدها كارگردان‌هاي خوبي شدند، براي مثال سيروس مقدم در فيلم «شاخه‌هاي بيد» منشي صحنه من بود و عليرضا افخمي در روزي روزگاري منشي صحنه بود.
 تا حالا شده از پيشكسوتي مثل شما مشاوره بخواهند؟
واقعيت اين است كه زياد ما را تحويل نمي‌گيرند. براي مثال در صداوسيماي اصفهان مدير جواني سركار آمده كه اساساً كسي پيش از اين اسمش را هم نشنيده است و به خودش حق مي‌دهد درباره من قضاوتي غيرمنصفانه بكند، طبيعي است كه اصلاً تمايلي براي ديدن او نداشته باشم.
چه آسيب‌هايي در سريال‌سازي ما وجود دارد؟
بزرگ‌ترين آسيب در سريال‌سازي مدت زمان اجراست نه بودجه. مديري كه عجله دارد كار را در زمان خودش تمام كند تا پخش شود به پروژه لطمه مي‌زند. بعضي وقت‌ها هم مي‌خواهند در پروژه به زعم خودشان صرفه‌جويي كنند ولي چون بلد نيستند به كار لطمه مي‌زنند. در واقع نمي‌دانند كجا و چگونه بايد صرفه‌جويي شود و از جاهايي مي‌زنند كه نبايد بزنند.
 بالاخره استانداردي بايد وجود داشته باشد؟
بله؛ برآورد دقيق اينها كارشناس مي‌خواهد اما حرف اين است كه كارشناسي دوستان اساساً ايراد دارد و معقول نيست.
شما خودتان جزو كارگردان‌هايي هستيد كه با برداشت‌هاي كم كار را جلو مي‌بريد يا برداشت‌هاي زياد؟
به نظرم جزو كساني هستم كه تند كار مي‌كنم ولي قرار نيست سرعت جاي همه چيز را بگيرد. در تفنگ سرپر 10 ماه برآورد زماني كردند و هرچه گفتيم كم است گوش نكردند، در نهايت كار 18 ماه زمان برد در حالي كه بايد حداقل چهار تا پنج سال زمان مي‌برد. براي همين پراكندگي زيادي در تفنگ سرپر مشاهده مي‌كنيد. البته من آن را به نسبت روزي روزگاري حرفه‌اي‌تر ساختم ولي زمان را از ما گرفتند و به كار لطمه زدند. وقتي مي‌خواهند شما زودتر سر و ته كار را هم بياوريد نتيجه نمي‌دهد. نسخه‌اي كه از تلويزيون پخش شد بيشتر شبيه «راف كات» بود، تدوين اساسي روي كار انجام نشد. صداگذاري و موسيقي متن هم باعجله انجام شد. من يكي از چيزهايي كه از خدا خواستم اين است كه آنقدر به من عمر بدهد تا يك مديري پيدا بشود و شرايطي فراهم كند تا تفنگ سرپر تدوين مجدد بشود، برخي سكانس‌ها بايد مجدد دوبله بشود و با ايجاز بيشتري تدوين شود. عجله باعث شد به برخي جاهاي كار آب بسته شود. اين كار جاهايي آگاهانه صورت گرفته است چون از ما خواهش كردند اين اتفاق بيفتد. حسن نيت هم داشتند ولي من نبايد زير بار مي‌رفتم و بعدها خيلي پشيمان شدم كه آن را پذيرفتم. تقاضاي دوستان براي عجله دادن به كار لطمه اساسي به كليت كار وارد كرد، نبايد زير بار پخش همزمان مي‌رفتم، البته از آنها گله‌اي ندارم چون مي‌دانستم مشكلاتي دارند ولي نبايد قبول مي‌كردم. اگر گوش نمي‌كردم به نفع خوشان هم مي‌شد هرچند در نهايت كاسه كوزه‌ها سر كارگردان مي‌شكند. براي اصلاح سريال تفنگ سرپر يك مدير دريادل نياز است.
برخي اين ايراد را به سريال‌سازي در ايران مي‌گيرند كه نسبت به هزينه سريال‌هاي تاريخي ساخت تركيه و كره، پروژه‌ها در ايران گران‌تر توليد مي‌شوند.
مسئله اين است كه بخش عمده‌اي از بودجه به دليل ناشي‌گري برخي عوامل اصلي هدر مي‌رود. در بحث صرفه‌جويي هم نقض غرض اتفاق مي‌افتد. آدم‌هايي كه اشتباهي وارد كار مديريت برخي بخش‌ها شده‌اند هميشه به كار لطمه مي‌زنند. سر تفنگ سرپر من يك آينه دق خواسته بودم، برايم بديهي بود كسي كه در اندازه طراح صحنه حاضر شده بداند آينه دق چيست و اگر هم نداند بيايد سؤال كند، آينه دق آينه‌اي معوج است كه وقتي خودتان را در آن مي‌بينيد آنقدر شما را بد نشان مي‌دهد كه به اصطلاح آدم را دق مي‌آورد. عوض آينه‌فروشي يا كارخانه شيشه يك استيل با ضخامت حدود هفت، هشت ميلي متر كه در هيچ قابي جاي نمي‌گرفت را تهيه كرده بودند، به خودم گفتم اين را نگه دارم و براي تاريخ ثبت كنم كه ابدي شود و سند داشته باشم كه بگويم حد دانش برخي از نيروهاي انساني در سينما چقدر است. همين آقاي مثلاً طراح صحنه روز اول به من گفت من «پارت تايم» سر كار مي‌آيم، فارسي كلمه را هم نمي‌گفت چون اين آدم‌ها آنقدر كوچك هستند كه فكر مي‌كنند معادل انگليسي كلمه را بگويند كلاسش بيشتر است، همين آقاي مثلاً پارت تايم كه سر فيلمبرداري كلي از وقت و انرژي ما صرف ندانم‌كاري او شد وقتي آقاي لاريجاني كه آن وقت رئيس سازمان بود براي بازديد سر صحنه آمده بود آنچنان خودش را جلو انداخته بود و درباره سريالي كه اطلاع دقيقي هم از آن نداشت توضيح مي‌داد و نقالي مي‌كرد كه باورتان نمي‌شود. از همه ما نماينده‌تر بود، بسيار آدم كاسبكاري بود و انرژي زيادي از ما هدر داد.
يعني دانش و تخصص كافي نداشت؟
بله، همين آقا يك برجك ديده‌باني در اردوگاه روس‌ها براي ما ساخته بود كه 6 متر ارتفاع داشت، خب ما فكر مي‌كرديم او رعايت نكات بديهي درباره ايمني را كرده است، حدود 10 نفر رفتيم بالاي برجك و متوجه نشديم داريم با جانمان بازي مي‌كنيم. مدتي تعطيلي افتاد و آن منطقه هم بسيار بادخيز بود، وقتي برگشتيم ديديم برجك روي زمين است، نگو برجك را روي يك چهارپايه روي زمين گذاشته بودند بدون اينكه چاله‌اي بكنند و فونداسيون برايش تعريف كنند، آنقدر عامي، سرسري، بزن برو و نابلد بودند كه نمي‌فهميدند دارند با جان آدم‌ها بازي مي‌كنند. اگر برجك موقع كار افتاده بود حدود 50 نفر آدم كه روي آن و زير آن كار مي‌كردند تلف مي‌شدند. يا در موردي ديگر يك گاري ساخته بودند و هزينه تقريباً بالايي هم كرده بودند، چرخ‌ها را آنقدر غيرفني كار كرده بودند كه راه نمي‌رفت، چرخ گاري معمولي را زير گاري كه وزن يك وانت را حمل مي‌كرد انداخته بودند كه با اولين تكان همه پره‌هاي چرخ خرد شد و منهدم شد. شما احتمالاً فيلم باي‌سيكل‌ران مخملباف را ديده ايد، آنجا مردي افغاني وجود دارد كه عده‌اي كاسبكار دورش جمع مي‌شوند و از توان او سوء‌استفاده مي‌كنند. در زمان ساخت تفنگ سرپر من شده بودم همان كاراكتر فيلم باي‌سيكل‌ران، ‌‌انرژي زيادي از من صرف پراندن اين آدم‌هاي كاسبكار مي‌شد. بايد به اينها آموزش مي‌دادم، اگر باز كنيم اين دفتر را مثنوي هفتاد من كاغذ است. از سويي ديگر يك روزنامه‌اي منتسب به اصلاح‌طلب‌ها كه كاملاً معلوم بود مسئله‌اش جناحي است اين پروژه را وجه‌المصالحه دق دلي عليه صداوسيما كرد كه شما بلد نيستيد و من بلدم، آدم از اين رسانه‌هاي ناآگاه هم لطمه مي‌بيند. ما مجبور بوديم به حرف‌هاي بدون استدلال آنها هم پاسخ بدهيم.
چرا از بازيگري گمنام براي نقش اول سريال استفاده كرديد؟
حميدرضا پگاه جواني بااخلاق و دوست‌داشتني بود و بازي درخشاني در اين سريال ارائه داد و با همه وجود در خدمت كار بود، با اينكه تقريباً بي‌تجربه بود ولي از كار عقب نماند. شخصيتي كه من در نظر داشتم را صددرصد ارائه داد. او شايستگي‌اش را ثابت كرد و من بسيار با او راحت بودم. هميشه به اين اعتقاد دارم كه اگر خواستيد كاري جمعي انجام بدهيد اين معيار را در نظر بگيريد كه اگر بيش از 50 درصد عوامل عاشق كار بودند و به آن ايمان داشتند و نسبت به آن ذوق نشان مي‌دادند كار را انجام بدهيد ولي اگر اين نسبت زير 50 درصد بود انصراف بدهيد چون توفيقي حاصل نخواهيد كرد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار