حسن فرامرزي
يك: احتمالاً فقط خدا ميداند كه ما چقدر از عجله در قضاوتهايمان ضربه خوردهايم و همچنان ضربه خواهيم خورد.
دو: چند وقت پيش يكي از همكاران تحريريه ما كه خبرنگار هم هست، در تلگرام براي من پيام فرستاد كه فلاني! وقت داري يك فايل صوتي برايت بفرستم تا براي من پياده كني چون خودم وقت پياده كردنش را ندارم. من در آن تحريريه سمت و منصب شغليام بالاتر از آن خبرنگار بود. مثلاً فكر كنيد در يك پادگان، يك سرباز به بالادستي خود فرمان بدهد آن بادبزن را بردار و مرا باد بزن. از آن طرف، پياده كردن نوار در كار ما امري نازل محسوب ميشود و اگر كسي به بالادستي خود چنين حرفي بزند انگار كه آشكارا به او فحشهاي ناجور داده است. وقتي من اين پيام را از آن همكار كه مراوده زياد كلامي هم نداشتيم دريافت كردم تغييراتي در من به وجود آمد. سرخ و سفيد شدم، فشار خونم بالا رفت و با خود گفتم چه پيشنهاد بيشرمانهاي! چطور توانست اين كار را با من بكند؟ يعني ميخواسته مرا تحقير كند؟ وقتش است كه چنان پاسخ كوبندهاي به او بدهم كه تا عمر دارد فراموش نكند. وقتش است جوابي بدهم كه عمر او به دو قسمت «قبل از جواب من» و «بعد از جواب من» تقسيم شود. وقتش است كه توفاني به پا كنم كه يادش نرود با چه كسي دارد حرف ميزند. در اين فكرها بودم و چيزي در درون من داشت به من ميگفت كه عجله كن! زود باش! به تو اهانت شده است، فاجعهاي روي داده است كه اگر شخصيسازي كنيم چيزي در حد يك جنگ جهاني است چون حيثيت تو آشكارا به باد رفته است، اما نميدانم چرا آن روز آرامتر از همه روزهاي عمرم بودم و براي يك بار هم كه شده رفتار درستتري در پيش گرفتم و بعد ديدم اين صبر چه گوهر شگفتي است و چه غايب بزرگي در زندگي من است.
سه: من براي اولين بار در زندگيام كمي صبر كردم و ميوه شيرين اين صبر را هم چيدم. با خودم گفتم اين همكار خانم اول از همه به من گفته سلام، بنابراين قبل از اينكه به او بد و بيراه بگويم بايد جواب سلام او را بدهم. پس انگشتانم را روي حروف سين و لام و الف و ميم فشار دادم. بعد هم گفتم به من گفته روز بهخير و انصاف اين است كه من هم در مقابل به او بگويم روز بهخير. حالا بايد بد و بيراهم را بگويم اما ديدم نميشود آدم به كسي بگويد سلام روز بهخير و در ادامه به او بد و بيراه بگويد. پس برايش نوشتم ببخشيد همكار محترم ولي من گرفتاري زيادي دارم – با اين جمله خواستم به او حالي كنم كه با چه كسي طرف است - و در ادامه نوشتم من عموماً براي كارها و مصاحبههايي كه دارم بدم نميآيد آنها را به كسي بدهم كه برايم پياده كند - با اين كار ميخواستم به او نشان دهم كه آدم مهم و سرشلوغي هستم - اما به خاطر اينكه تجربه نشان داده كسي به اندازه خود آدم نميتواند متعهدانه اين كار را انجام دهد، چون تو در فضاي آن مصاحبه بودهاي نه كسي ديگر و تو آن فضا را به خوبي ميشناسي - به خاطر همين مجبورم خودم مصاحبههايم را پياده كنم. ببخشيد كه نتوانستم كمك زيادي برايتان انجام دهم – در اين جملهها فروتني تصنعي خودم را هم نشان دادم - در اين جملهها آشكار بود كه طعنه خودم را هم زده بودم يعني اين طور نبود كه كاملاً از در تواضع و فروتني درآمده باشم اما همين حداقل رفتار خونسردانه كار خودش را كرد. دو ساعت بعد بود كه ديدم آن همكار خانم با يك وضع آشفته و سراسيمهاي در تلگرام پيام داده كه واي! واي! ببخشيد آقاي... ديديد چه شد؟ خيلي خيلي معذرت ميخواهم. و بعد توضيح داد كه اين پيامي كه براي من فرستاده به خاطر يك تشابه اسمي بوده است. يعني او مصاحبههايش را به كسي ميداده كه همنام من بوده و او آن مصاحبهها را براي اين فرد پياده ميكرده است. چند ده بار از من معذرتخواهي كرد و من پشت سر هم ميگفتم ايرادي ندارد (كه البته داشت!)، پيش ميآيد (كه البته نبايد پيش بيايد!). من اين اتفاق را آن روز باور كردم، چون براي خود من هم پيش آمده بود. يك بار ميخواستم به يك مدير بانكي در تلگرام پيام دهم، دقت نكرده بودم و پيام من به كسي كه همنام او بود رسيده بود كه بابت اين اشتباه سهوي از آن فرد پوزش خواستم.
حالا آن خانم هر بار كه مرا ميبيند انگار كه بزرگترين اشتباه زندگياش را در چشم خود مجسم ميكند و مرا فرد بسيار خويشتندار و صبوري يافته است، در حالي كه من اينگونه نيستم، اما يك بار سعي كردم زود در زندگي قضاوت نكنم و بگذارم كه جريان امور با سرعتي كه خود دارد پيش رود چون به زودي آبها از آن حالت گلآلود بيرون ميآيد و همه چيز صاف ميشود.
چهار: خوشگماني و صبور بودن در زندگي تحفه بسيار عزيز و گرانمايهاي است. ذهنهاي ما معمولاً به خاطر تجربهها، القاي رسانهها و تربيت و آموزشهايي كه ديدهايم نسبت به رخدادها بدبين است. ما براي اينكه به خوشگماني برسيم بايد موانع متعددي را پشت سر بگذاريم اما براي منفيبافي نيازي به مانع نيست. شما روز قبل، بگو مگويي با همسرتان داشتهايد. حالا به خانه تلفن ميزنيد و او پاسخ نميدهد. اگر ذهن منفيباف داشته باشيد بلافاصله و به سرعت رعد و برق، جواب ندادن تلفن را مربوط به بگومگوي ديشب خواهيد دانست اما اگر خوشگماني كنيد زحمت بيشتري به خود ميدهيد كه البته ارزشش را دارد. چرا ارزشش را دارد؟ چون شما را يك گام به واقعيت نزديكتر ميكند. مثلاً اگر بخواهيد خوشگمان باشيد مجبوريد كه تخيل كنيد و در خيال بگوييد احتمالاً همسرم رفته است خريد و حتي يادش رفته كه تلفن همراهش را هم ببرد - چون شما همزمان به تلفن خانه و همراه زنگ زدهايد - يا مثلاً تلفنش را در حالت سايلنت گذاشته، تلفن خانه هم جايي افتاده كه صدايش را نميشنود يا هر احتمال ديگري كه به واقعيت نزديك باشد. اما توجه كنيد كه اين خوشگماني با عجول بودن يكجا نمينشيند و با شتاب ويرانكننده براي قضاوت همسايگي نميكند. چه بسيار آدمهايي كه دست به كاري زدهاند و يك عمر پشيمان بودهاند، صرفاً به خاطر اينكه در آن لحظه صبور نبودهاند و بدترين احتمال ممكن به ذهن آنها خطور كرده است و با همان بدترين احتمال پيش رفتهاند و دست به كاري زدهاند، جنايتي انجام دادهاند، كسي را به قتل رساندهاند، جراحتي بر كسي وارد كردهاند كه جسمي يا روحي بوده است. اگرچه رسيدن به خوشگماني زحمت بيشتري ميخواهد و غيردسترستر از بدگماني است و براي رسيدن به آن بايد به خودت زحمت بدهي - بسان كوهنوردي كه براي رسيدن به يك ارتفاع به خود زحمت ميدهد و نفس نفس زنان به سمت آن ارتفاع ميرود- اما لذت شيريني دارد كه چشندگانش ميدانند چه ميگويم.