کد خبر: 889635
تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۹
پيام بزرگ پيشامدهاي ناگوار
خيلي وقت‌ها به چيزهايي كه در اختيارمان است حواسمان نيست. اين را چند روز پيش بيشتر درك كردم. شايد تا آن لحظه اينقدر حواسم نبود كه انتظار عزيزانم در خانه براي من چه نعمت بزرگي است.
  هما ايراني

خيلي وقت‌ها به چيزهايي كه در اختيارمان است حواسمان نيست. اين را چند روز پيش بيشتر درك كردم. شايد تا آن لحظه اينقدر حواسم نبود كه انتظار عزيزانم در خانه براي من چه نعمت بزرگي است.
از بوستان كوچكي كه كنار كوچه‌مان قرار دارد مي‌گذشتم كه چند زن نگران را ديدم. زنان با هم حرف مي‌زدند و صداي گفت‌و‌گويشان بالا گرفته بود. يكي از آنها روي نيمكت نشسته و ديگران دورش را گرفته بودند. نزديك غروب بود.
نزديكشان شدم تا دليل نگراني آنها را بدانم. از صحبت‌هايشان پيدا بود زني كه روي نيمكت نشسته و از نگراني ظاهري پريشان و آشفته داشت، دختر دو ساله‌اش را در بوستان گم كرده است.
از حرف‌هايشان اينطور برمي‌آمد كه زن به همراه فرزندش پيش از ظهر به بوستان رفته تا كودك با وسايل بازي سرگرم شود. دخترك با كودكان توي بوستان همبازي مي‌شود و شروع مي‌كند به بازي با تاپ و سرسره و... . دستفروشي نزديك به اسباب‌بازي‌ها بساطش را پهن كرده بود. مادر به خيال اينكه جاي فرزندش در كنار كودكان ديگر امن است، سرش گرم گلدان‌هاي زيباي دستفروش مي‌شود.
دبستان پسرانه‌اي كه در نزديكي بوستان قرار دارد، تعطيل مي‌شود و پسرهاي بازيگوش آن وارد بوستان مي‌شوند. مادر چيزي را كه مي‌خواهد مي‌خرد و مي‌رود سوي دخترك كه فاصله زيادي با او نداشته است ولي كودك را نمي‌بيند. زن هرچه مي‌گردد دخترك را پيدا نمي‌كند. در ميان پسربچه‌ها كه مثل هميشه به محض رها شدن از مدرسه مي‌روند سراغ وسايل بازي ، تاپ ، الاكلنگ و ... آن بالا مي‌روند، دخترش را جست‌وجو مي‌كند، ولي نمي‌تواند او را بيابد.
با مشخصاتي كه زن‌هاي ديگر درباره كودك از او مي‌گيرند، كمكش كرده و تمام كوچه‌هاي پيرامون بوستان را مي‌گردند، ولي دخترك را پيدا نمي‌كنند. برخي از آن زن‌ها با مهرباني تا آن ساعت كنار او مانده بودند با اينكه در اين ساعت از فصل، معمولاً زنان خودشان را زودتر به خانه مي‌رسانند تا شام خانه را فراهم كنند، به اميد آنكه خبري از كودك به دست آورند، ولي حتي سرنخي هم به دست نمي‌آورند.
مادر غمگين و پريشان در ناباوري نشسته بود و به روبه‌رو نگاه مي‌كرد. صداي ديگران را نمي‌شنيد. شايد تنها صدايي كه مي‌توانست او را به خود بياورد، نجوايي از حنجره كودكش بود. كلمه‌اي سخن نمي‌گفت. به من كه تازه وارد جمع‌شان شده بودم نگران نگاه كرد. نگاهش از من مي‌پرسيد: از كودك دو ساله من خبري داري؟
نمي‌دانستم چگونه مي‌توانم به آن زن كمك كنم. او از ظهر به كلانتري‌هاي اطراف رفته و موضوع گم شدن فرزندش را گزارش داده بود. به دادسراي محل هم رفته و كارهاي لازم را انجام داده بود. همه كوچه‌ها را گام به گام پيموده بود تا بلكه نشاني از رد پاهاي كوچك دخترش بيابد، ولي هيچ نشاني نيافته بود. عكسي از فرزندش را چاپ كرده و در جاهاي مختلف محل چسبانده بود تا بلكه كسي او را بيابد. مژدگاني ارزشمندي را هم براي يابنده در نظر گرفته بود، تا حتي دزد‌ها هم وسوسه شوند كه دخترك را پيدا كنند و به او برسانند. حالا نشسته بود چشم‌انتظار. چشم‌انتظار نشان، پيام يا  خبري از فرزند. اين وضعيت آن زن، به راستي ناراحت‌كننده بود. مي‌توانستم عمق دردي را كه مي‌كشيد درك كنم. نگراني و چشم‌انتظاري او را مي‌شد فهميد.
يكي از زن‌ها شروع كرد به ملامت كردن. او با لهجه خاصي كه داشت زن را سرزنش مي‌كرد كه بايد مراقب فرزندش مي‌بود و او را رها نمي‌كرد. مادر حتي به او نگاه هم نمي‌كرد. نمي‌توانست حتي به آن زن ملامتگر نگاه كند. پيدا بود كه اين مادر به خاطر گم شدن فرزندش خودش را بارها سرزنش كرده و گناهكار دانسته است، ديگر اين حرف‌ها مانند نمكي بود بر زخم تازه‌خورده‌اش.
يكي از زن‌ها آن زن سرزنشگر را ساكت كرد. به ياد روزي افتادم كه سال‌ها پيش هنگامي كه فرزند خودم كودكي پنج ساله بود،  او را در بوستاني گم كردم. آن روز نه سرگرم خريد شده بودم و نه همصحبتي با كسي. فقط يك آن ديدم فرزندم نيست. اتفاقا همان لحظه برق‌ها رفت و چراغ‌هاي بوستان هم خاموش شد. در آن لحظه هزاران فكر به مغزم هجوم آورد. نمي‌دانستم فرزندم كجاست. شوكه شده بودم. چند دقيقه بعد او را در بين وسايل ورزشي كه پشت درختان بود پيدا كردم. او حالا در خانه منتظر من است.
اين مادر حال آن روز من را دارد. ساعت‌ها براي پيدا كردن فرزند، خودش را به آب و آتش‌ زده و با نااميدي روي اين نيمكت نشسته است. كمي كنارش نشستم تا شايد كمي آرامش و تسلاي خاطر پيدا كند ولي پس از چند دقيقه به خانه رفتم.
آن شب پاسخ سلام اعضاي خانواده را جور ديگري دادم. مهربان‌تر شده بودم. تا هنگام خواب به آن زن و فرزند گم‌شده‌اش كه نگاره‌اش را روي ديوار كوچه خودمان هم ديدم، فكر مي‌كردم. وقتي هم كه به رختخواب رفتم، باز هم نگراني چشم‌هاي آن زن، رهايم نمي‌كرد. از ته دل دعا مي‌كردم كه آن دخترك هر جا كه هست سالم و تندرست باشد و با سلامتي كامل به خانه و آغوش مادر بازگردد. حتي نيمه شب از جا برخاستم و براي فرشته‌اي كه مأموريت دارد تا به لطف پروردگار گمشده‌ها را بيابد، نامه‌اي نوشتم و ملتمسانه از او خواستم كه آن كودك را بيابد. آن‌شب درد گم شدن آن كودك من را رها نكرد. صبح زود وقتي از خواب بيدار شدم نخستين كارم رفتن به بوستان براي گرفتن خبري از كودك بود.
يكي از زن‌هاي ديشب را ديدم. از او درباره كودك پرسيدم. كودك پيدا شده بود. از ته دل خدا را شكر كردم. از او به خاطر لطفش سپاسگزاري كردم كه آن مادر از درد بي‌خبري از فرزند نجات پيدا كرده است. ماجرا اين بوده است كه يكي از پسر‌هاي پيش‌دبستاني مدرسه، موقع تعطيل شدن و رفتن به بوستان، دخترك را تنها مي‌بيند. به خيال اينكه كودك كسي را ندارد دست او را مي‌گيرد و با خود به خانه مي‌برد. آن پسر در دنياي كودكانه خود فكر مي‌كند كه خداوند خواهري را براي او فرستاده است تا همبازي‌اش شود واو را  از تنهايي در  بياورد.
شب‌هنگام كه مادر پسرك از سر كار به خانه برمي‌گردد دخترك را در خانه مي‌بيند. مادر كه ماجرا را مي‌فهمد دخترك را به جايي كه پسرش او را پيدا كرده است مي‌برد تا نشاني از دختر بيابد. مادر و پسرك و دختر به بوستان مي‌رسند كه مادر و زن‌هاي ديگر آنها را مي‌بينند.
مي‌توانم عمق خوشحالي آن مادر را احساس كنم. مي‌توانم لبخند فرشته‌اي را كه مأموريتش را خوب انجام داده است هم احساس كنم.
اين گم شدن و پيدا شدن براي من دستاورد بزرگي داشت. اينكه قدر آنچه را كه دارم بدانم. شايد اين زن مثل تمام مادران ديگر بارها از شيطنت‌هاي كودكانه دخترش گلايه كرده و هر بار از رسيدگي به او خسته شده، ولي در اين لحظه قدر بودن او را بهتر فهميده باشد. اين كودك براي زن مانند خورشيدي بود كه به خاطر طلوع و غروب روزانه، برايش عادي به نظر مي‌رسيد. هر غروب و هر طلوع درست مانند معجزه‌اي است كه هر روز جلوي چشمان ما رخ مي‌دهد، ولي به خاطر اينكه هر روز تكرار مي‌شود ديگر براي ما تازگي ندارد و به چشم معجزه به آن نگاه نمي‌كنيم.  گاهي برخي از رويدادهاي تلخ، پيام‌هاي بزرگي براي ما دارد. مانند اين‌بار كه فهميدم، قدر داشته‌هايي را كه برايم عادي شده است، بيشتر بدانم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر