کد خبر: 888364
تاریخ انتشار: ۰۹ دی ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌و‌گوي «جوان» با جانباز سيدعلي موسوي معروف به «سيد بلبلي»
ديدن مستند كوتاهي كه از سيد علي موسوي ملقب به «سيد بلبلي» كه در فضاي مجازي پخش شده بود، باعث شد تا به دنبال اين رزمنده دوران دفاع مقدس بگرديم.
 صغري خيل فرهنگ
ديدن مستند كوتاهي كه از سيد علي موسوي ملقب به «سيد بلبلي» كه در فضاي مجازي پخش شده بود، باعث شد تا به دنبال اين رزمنده دوران دفاع مقدس بگرديم. از طريق كتاب «غواص جامانده» كه مجموعه‌اي از خاطرات سيد علي در جنگ است، با ناشر كتاب تماس گرفتيم و سيد را يافتيم. سيد علي برايمان از هنرمندي‌اش در جبهه و خدمتي كه سوت بلبلي‌هايش در عمليات داشت گفت و از جانبازي در عمليات كربلاي 4 و از حضور 74 ماهه در جنگ و شهادت برادرش سيد مرتضي موسوي و... . گفت و گوي ما با سيد بلبلي را پيش رو داريد.

قضيه سوت بلبلي‌هاي شما از كجا شكل گرفته است؟
من در يك خانواده پنج نفره از سادات درچه اصفهان به دنيا آمدم و متولد سال 1347 هستم. در كودكي كنار پدرم چوپاني مي‌كردم و همان زمان‌ها در كوه و بيابان صداي بلبل را تقليد مي‌كردم. آنقدر سوت زدم تا توانستم سوت بلبلي را ياد بگيرم و در آن تبحر پيدا كنم. بعدها در دوران دفاع مقدس براي تلطيف فضاي جنگ و تغيير روحيه رزمنده‌ها، از اين هنر استفاده كردم. سوت‌هايم باعث شد با اسم «سيد بلبلي» در بين رزمنده‌ها شناخته شوم. البته اين هنر من بارها و بارها در عمليات مختلف باعث بهتر پيش رفتن كارها مي‌شد. يك نمونه‌اش در والفجر8 بود.
يعني سوت‌هاي شما در روند عمليات نقش داشت؟
بله؛ من اعزامي گردان يونس بودم كه زير نظر لشكر امام حسين(ع)‌ به فرماندهي حاج حسين خرازي بود. در روند اجراي عمليات والفجر 8 اين هنرم به كمك بچه‌ها آمد. در اين عمليات قرار بود لشكر 5 نصر خط را بشكند و لشكر امام حسين(ع) ‌عمليات را ادامه بدهد و خودش را به جاده فاو- البحار برساند. اما شهيد حاج حسين خرازي اين طرح را نپذيرفت و گفت بايد غواصان لشكر امام حسين(ع) به عنوان راهنما همراه غواصان لشكر 5 نصر حضور داشته باشند. من هم جزو يكي از آن غواص‌ها بودم.
 وقتي كه همراه بچه‌هاي خط‌شكن از اروند عبور كرديم و به خط دوم عراقي‌ها رسيديم، به سمت استحكامات دشمن كه دژ بزرگي بود رفتيم. آنجا متوجه شدم يك عده از رزمنده‌ها به دنبال ما نمي‌آيند. براي مطلع كردن بچه‌ها از همه رمزها استفاده كرديم؛ با چراغ قوه و نورهاي سبز، قرمز و سفيد علامت داديم. اما بچه‌ها به خاطر شرايط محيط و بلند بودن نيزارها و تاريكي هوا و فاصله‌اي كه بين ما افتاده بود، متوجه علامت‌ها نشدند. نيم ساعتي طول كشيد تا اينكه به فكرم رسيد سوت بزنم. شروع كردم به زدن سوت بلبلي. بچه‌ها با شنيدن صداي سوت متوجه شدند و به طرف صدا آمدند. به لطف خدا در كمترين زمان از دل نخلستان‌ها عبوركرديم و توانستيم به جاده فاو- البحار برسيم. اين شد كه سوت بلبلي‌هاي سيد علي دهان به دهان گشت.
پس حسابي در جبهه‌ها معروف شديد؟
خبر سوت  بلبلي‌ها كم كم پيچيد و شهيدآويني مستندي از آن تهيه كرد و در صدا و سيما پخش كرد. حتي قرار شد گردان يونس به ديدار امام خميني(ره) برود كه به خاطر پيش آمدن عمليات سعادت زيارت ايشان را از دست داديم.
غير از والفجر8 باز هم از سوت بلبلي‌هايتان در جبهه استفاده كرديد؟
بله؛ در مدت حضورم در جبهه‌هاي نبرد بارها و بارها از اين هنرم استفاده كردم. در حين آموزش غواصي و رزمي و تمرينات و تلطيف فضا بين بچه‌ها سوت بلبلي مي‌زدم. در روند اجراي كربلاي 3، كربلاي 4 و كربلاي 5 هم براي بالا بردن روحيه بچه‌ها سوت مي‌زدم. البته در عمليات كربلاي 3 مأموريتي هم به من داده شد. قرار بر اين شد تا با شنيدن سوت‌هاي من بچه‌ها به مسير مورد نظر هدايت شوند. بچه‌ها تمرينات سخت و نفسگيري را در اسكله الاميه داشتند. نفت روي آب دريا بود و اين كار را براي بچه‌ها دشوار مي‌كرد. در اين شرايط شوخي‌ها و سوت‌هاي بلبلي‌ها در ميان آن امواج آب و تلاطم دريا بچه‌ها را به خنده وا مي‌داشت و روحيه‌شان را عوض مي‌كرد.
كمي از حضورتان در جبهه بگوييد.
آذر ماه 1362 من به كردستان رفتم و شش ماه در سرزمين مجاهدت‌هاي خاموش حضور داشتم. بعد به جبهه‌هاي جنوب رفتم و در سال 1363 به عنوان غواص در عمليات بدر حضور پيدا كردم. بعد در روند اجراي عمليات كربلاي3 در اسكله الاميه خليج فارس، كربلاي4 و كربلاي5 غواص بودم و در آموزش نيروهاي غواص هم سهمي داشتم.
گويا برادر شما هم از رزمندگان دفاع مقدس هستند؟
بله، شهيد سيد مرتضي موسوي برادرم در سال 1360 در روند اجراي عمليات محرم به شهادت رسيد. بعد از شهادت ايشان تصميم گرفتم به جبهه بروم. خوب به ياد دارم 13سال داشتم كه وقتي مارش عمليات را مي‌شنيدم، تمام وجودم به شور و وجد درمي‌آمد. پدرم كشاورز و دامدار بود. كار و مشغله زيادي داشتيم، اما اين كارها من را قانع نمي‌كرد. از طرفي پدر و مادرم مشكلي با حضور من در جبهه نداشتند؛ چراكه معتقد به نظام و اسلام بودند و يكي از فرزندانشان را در اين راه هديه كرده بودند. من با دست بردن در شناسنامه توانستم خودم را به جبهه برسانم و تا سال 1367 در جبهه حضور داشته باشم. در كل 75 ماه در جبهه بودم.
جانباز هم شديد؟
چند بار سعادت جانبازي را داشتم. اولين بار در پاسگاه زيد مجروح شدم. در سال 63 در پدافندي كربلاي 4 در كنار غواصان دست بسته، زخمي شدم و به عقب برگشتم. در عمليات نصر4 در كردستان و بيت‌المقدس 7 و كربلاي 5 هم جانباز شدم. يك بار در كنار پتروشيمي عراق مجروح شدم و به شكل معجزه‌آسايي خودم را به عقب رساندم و نجات پيدا كردم. چند مرتبه شيميايي شدم و دچار موج‌گرفتگي شدم. بعد از مدتي به عضويت رسمي سپاه پاسداران درآمدم و در مرزداري و تفحص شهدا خدمت كردم. در سال 1371مأموريت داشتيم در شمال غرب به مصاف با پژاك برويم و با احتساب حضورم در جنگ 86 ماه در مناطق عملياتي بودم و سال 1386 بازنشسته شدم.
آقاي موسوي تنها نشاني كه ما را به شما رساند مراجعه به كتاب «غواص جامانده» بود؛ از اين كتاب بگوييد.
«غواص جامانده» سال گذشته رونمايي شد. اين كتاب نوشته حجت شاه‌محمدي است. شامل خاطرات روزهاي حضورم در جبهه و نبرد با بعثيون است.
فكر مي‌كنم اين گفت‌و‌گو مجال مناسبي است تا ما با زندگي برادر شهيدتان سيد مرتضي موسوي بيشتر آشنا شويم.
زماني كه زمزمه جنگ تحميلي به گوش رسيد. من و دو برادر ديگرم و پدرمان به نوبت راهي جبهه شديم. در اين ميان تنها سيد مرتضي بود كه به افتخار شهادت دست پيدا كرد. ايشان متولد 1342بود. يك بسيجي نمونه و فعال. بسيار باهوش بود. مربي توانمندي هم بود. سيد مرتضي به نام قورباغه‌اي هم معروف شد. آن هم به خاطر تنفري كه از قورباغه‌ها داشت. برادرم در فتح‌المبين شركت داشت و در عمليات الي بيت‌المقدس زخمي شد. در روند اجراي عمليات محرم به عنوان تخريبچي وارد گردان تخريب شد. تا زماني كه خودش در جبهه حضور داشت از ما مي‌خواست كه به پدرمان در كارهاي كشاورزي و دامداري کمک كنيم. بعد از شهادتش ما به جبهه رفتيم. سيدمرتضي خيلي تودار بود. بارها و بارها مجروح شد، اما اجازه نمي‌داد كسي نگران شود يا دست كم از مجروحيت‌هايشان مطلع شويم. خوب به ياد دارم يك بار به شدت مجروح شده بود، بدنش پر از تركش بود، اما اجازه نداد مادر و پدرم مطلع شوند. با هم رفتيم مزرعه، موقع كار متوجه شدم كه مجروح است. پيراهنش را كه بالا زد تركش‌ها عفونت كرده بودند و اوضاع خوبي نداشتند. خودم تركش‌ها را خارج كردم و باندپيچي كردم تا بحمدالله بهبودي حاصل شد. در عمليات محرم زماني كه سيد مرتضي مي‌خواست همراه با گردان امام محمد باقر(ع)‌ از آب عبوركند، زخمي مي‌شود و به شهادت مي‌رسد. هرچند توانايي بالايي در شنا كردن داشت اما به شهادت مي‌رسد. شب قبل از عمليات به دوستش گفته بود من فردا در عمليات شهيد مي‌شوم. خواب ديدم وارد باغي شده‌ام كه شهيد بهشتي و 72 تن از يارانشان در آن باغ هستند. وقتي مي‌خواستم وارد باغ شوم به من اجازه ندادند، اما شهيد بهشتي آنها را مورد خطاب قرار داد و گفت اجازه بدهيد وارد شود. رؤياي برادرم تحقق پيدا كرده و ايشان در 11 آبان ماه سال 1361 درمنطقه عين‌‌خوش به شهادت رسيد.
چه مدت در منطقه حضور داشتند؟
سيد مرتضي از همان اولين روزهاي جنگ تحميلي راهي ميدان شد. از ابتداي جنگ تا زمان شهادتش حضور فعال داشت.
در پايان اگر صحبت خاصي داريد بفرماييد.
از همين جا مي‌خواهم از شما و روزنامه‌تان به خاطر توجه به فرهنگ ايثار و شهادت و ثبت خاطرات و مرور دلاوري‌هاي رزمندگان و زنده نگه داشتن نام و ياد شهدا تشكر و قدرداني كنم. قطعاً گام نهادن در اين مسير همت بالا و توجه خاصي مي‌طلبد. در اين جا مي‌خواهم از شهيد كريم اسحاقيان ياد كنم. ايشان پدر همسر من هستند كه در سن حدود 40 سالگي در مرحله چهارم عمليات محرم به تاريخ 25 آبان ماه 1361در عين‌خوش به شهادت رسيد و مفقودالاثر شد، پيكر مطهرشان تا سال 1370 در تپه‌هاي 175 ماند و در اين زمان به همت گروه تفحص شناسايي شد و به آغوش خانواده بازگشت. پيكرشان در گلزار شهداي امامزاده حميده و رشيده خاتون درچه اصفهان در كنار مزار برادر شهيدم سيد مرتضي موسوي به خاك سپرده شد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار