محمد مهر
از خود پرسيدهايد چرا ما اين همه به انديشهورزي در زندگيمان در نگاه به خود و ديگران دعوت شدهايم؟ نفع و فايده اين كار كجاست؟ حضرت علي(ع) عبارت شاهكاري در اين زمينه دارند و ميفرمايند ساعتي انديشيدن از 70 سال عبادت برتر است. ما ميدانيم كه معصومين(ع) اهل اغراق نيستند و مثل ما كه گاه ممكن است از سر احساسيگري و به تعبير امروزيها جوگير شدن چيزي را بگوييم و عددي را بر زبان بياوريم اما ائمه(ع) از اين نقص بركنارند بنابراين فضيلت انديشهورزي آنقدر بايد پرشكوه و بزرگ باشد كه اميرالمؤمنين(ع) اين قياس را صورت بدهند اما چرا انديشهورزي واجد چنين ويژگياي است؟ ممكن است برخي بگويند چرا اين قياس در برابر عبادت صورت گرفته است. شايد ظاهر ماجرا اينطور باشد اما اگر كمي به باطن آنچه علي(ع) ميفرمايند مراجعه كنيم ميبينيم تضاد و تبايني ميان اين دو وجود ندارد و نه تنها تضاد و تبايني نيست بلكه انديشيدن است كه ما را به سمت آن عبادتها و نيايشها ميكشاند. اگر ما قدرت انديشيدن نداشتيم چطور ميتوانستيم معترف باشيم و اذعان كنيم ما را و جهان را كسي آفريده است كه شايسته پرستش است بنابراين خرد و انديشه انسان شأن بالاتري دارد، اما چرا؟
ديدن به واسطه فاصله روي ميدهد
وقتي شما درباره چيزي ميانديشيد اتفاقي كه براي شما روي ميدهد اين است كه از خودتان فاصله ميگيريد. انديشهورزي باعث ايجاد فاصله ميشود و شما را از ديگر موجودات متمايز ميكند. در كل ديدن چه در درون و چه در بيرون انسان به واسطه فاصله روي ميدهد. ممكن است كسي بگويد نه! فاصله باعث نميشود انسان ببيند، چشم است كه ديدن را امكانپذير ميكند، اما اين ظاهر ماجراست. اگر همه آن چيزهايي كه قرار است شما ببينيد در نزديكترين فاصله با چشمان شما قرار بگيرند و نه تنها نزديكترين فاصله كه كاملاً به چشمهاي شما بچسبند آيا چشمهاي شما ميتوانستند چيزي ببينند؟ آهويي در دشت خرامان خرامان راه ميرود. چشم براي اينكه آن آهو را ببيند نياز به فاصله دارد. فاصلهاي ميان چشم و آن آهو بايد باشد كه چشم آهو را ببيند اما اگر اين فاصله برداشته شود چه؟ اگر آن آهو در نزديكترين فاصله با چشم قرار بگيرد چه؟ در اين صورت رؤيتي اتفاق نخواهد افتاد. چرا شما ميتوانيد غروب يك آفتاب را ببينيد؟ به خاطر آن كه بين آن غروب و شما فاصله وجود دارد. چرا شما ميتوانيد تصاوير يك تلويزيون را ببينيد؟ به خاطر اينكه بين شما و آن تصاوير فاصله است، اما اگر موقعيت شما به گونهاي باشد كه شما به پهناي صورت به پيكسلهاي تلويزيون بچسبيد آيا چيزي خواهيد ديد؟ مسلماً هيچ نخواهيد ديد. اين نسبتها در دنياي درون انسان نيز برقرار است يعني ما براي شناسايي معاني نياز داريم كه از خود دور شويم؛ كاري كه به تعبير فلاسفه از عهده موجودات ديگر برنميآيد و انديشيدن ما را قادر ميكند كه بتوانيم از خود فاصله بگيريم.
چرا يك طوطي يا گربه ربطي ميان خود و زلزله كرمانشاه حس نميكند؟
اجازه بدهيد چند مثال را در اين زمينه مرور كنيم تا بحث روشنتر شود. زلزلهاي در استان كرمانشاه روي ميدهد. فرداي آن روز شما داريد به حساب بانكي هلال احمر يا يك نهاد ديگر مبلغي را واريز ميكنيد يا نه در حال تحويل دادن پتويي به چادر هلال احمر در ميدان نزديك خانهتان هستيد كه براي كمك به زلزلهزدهها مستقر شده است. چه چيزي شما را به آن جا كشانده است؟ مسئله در واقع به همين سادگي نيست. آيا يك گربه يا طوطي را جلوي تلويزيوني كه تصاوير زلزلهزدهها را پخش ميكند بنشانيد و ساعتها فيلم زير آوار ماندن زلزلهزدهها و رنجها و مصايب آنها را برايشان پخش كنيد آنها واكنشي نشان خواهند داد؟ نه! چرا؟ به خاطر اينكه آنها از خود و نيازهايشان نميتوانند دور شوند. آنها توان دور شدن و معطل گذاشتن غرايز خود را ندارند و كاملاً به خود و غرايز خود چسبيدهاند اما انسان چه؟ انسان ميتواند از غرايز خود دور شود، مثلاً مادري با اينكه گرسنه است و بدن او اين پيام را مدام به او ميفرستد كه براي بقاي حيات خود بايد غذا بخوري اما چون غذا كم است ترجيح ميدهد كه آن غذا را به فرزند يا فرزندان خود بدهد، يا شما با اينكه ممكن است پولي را براي خريد يك لباس نو براي خود كنار گذاشته بوديد اما با مقايسهاي كه بين خود و ديگران انجام ميدهيد به اين نتيجه ميرسيد كه بهتر است اين پول به زلزلهزدهها اختصاص يابد. چرا شما ميتوانيد اين قياسها را صورت دهيد؟ از كجا ميتوانيد حس كنيد كه زلزلهزدهها بيشتر از شما به اين پول نياز دارند؟ به خاطر اينكه قدرت فاصله گرفتن از خود در وجود شما وجود دارد وگرنه شما ميگفتيد به من هيچ ربطي ندارد، اصلاً همين را هم نميگفتيد، چون براي اينكه بگوييد به من هيچ ربطي ندارد بايد ربطي بين خود و آن موضوع بيابيد تا بتوانيد چنان جملهاي را بگوييد، مثل آن طوطي يا گربهاي كه به زبان بيزباني ميگويند به ما ربطي ندارد و واقعاً هم به آنها ربطي ندارد كه زلزلهزدهها در كرمانشاه يخ بزنند يا نزنند چون آنها نميتوانند از خود و نيازهايشان دور شوند چون انديشيدني در آنها اتفاق نميافتد.
گاهي دور شدن از خود را به عنوان يك تكنيك تمرين كنيد
يكي از تكنيكهايي كه به واسطه انديشهورزي و دور شدن از خود ميتواند حال شما را خوب كند اين است كه گاهي تمرينهايي را با خود انجام دهيد و اين فضا را در ذهن خود توسعه دهيد. مثلاً فرض كنيد كه كودك دو ساله شما شبانه هوس بستني كرده است. بلند ميشويد و از خانه بيرون ميزنيد. 10 دقيقه بيشتر طول نخواهد كشيد كه شما از سر خيابان بستني بخريد و به خانه برگرديد، اما اين 10 دقيقه را به انديشهورزي و دور شدن از خود اختصاص دهيد. با خود بگوييد من همين حالا از آسمان به اين شهر افتادهام و با همه غريبهام. دروغ هم نگفتهايد به تعبير حافظ همه ما مرغ باغ ملكوت هستيم و چند روزي در اين قفس گرفتاريم، باز هم دروغ نگفتهايد اگر بگوييد با همه غريبهام چون همه نسبتهايي كه ما با ديگران داريم در واقع قراردادي و صوري هستند. در اين 10 دقيقه خود را غريبهاي بيابيد كه ناگهان از آسمان به زمين افتادهايد و هيچ نسبتي با هيچ كس نداريد. حالا دوباره برگرديد به سمت خود، ميتوانيد فهرست آن چيزهايي كه داريد مثل طوماري كه كسي به شما داده باشد را جلوي چشم مجسم كنيد. بگوييد كودك يا كودكاني به شما عطا شده است كه اگر نبودند شما نميتوانستيد از پسوندي به نام پدر استفاده كنيد، نميتوانستيد از همه آن حسهاي گرم و مثبتي كه به واسطه يك كودك به شما عطا ميشود برخوردار شويد. به خود بگوييد همسري به من داده شده است. ناگهان همسرتان جلوي چشم شما مجسم ميشود كه همين حالا در خانه در حال آشپزي است، همسري كه شما مالك او نيستيد، او را به وجود نياوردهايد، بلكه او در كنار شما قرار گرفته است، همچنان كه مالك و خالق كودك خود هم نيستيد. شما اگر مالك و خالق بوديد ميتوانستيد هر لحظه كه اراده كرديد در ملك خودتان تصرف كنيد اما اين ملك از شما دور ميشود. شما وقتي سر كار ميرويد عملاً از فرزند خود بايد دور شويد هم به لحاظ بعد مسافت و هم به لحاظ عاطفي. در واقع فرزند خود را بايد از ياد ببريد كه بتوانيد كار كنيد. اينطور نيست كه هر آن تصوير او را در ذهن بياوريد. همه اينها نشان ميدهد كه او براي خود كسي است و شما هم كسي ديگر، او را شما خلق نكردهايد و نميتوانيد در او تصرف كنيد بلكه او به شما داده شده است اما به خاطر عادتها و چسبيدن به خود چنين تصور كردهايد كه اين زندگي شماست و شما مالك اين زندگي و همه آن چيزهايي هستيد كه در اين زندگي حضور دارند. شما مالك آن كودك و همسرتان هستيد، در حالي كه وقتي از دور و با فاصله به خود و ديگران نگاه كنيد ميبينيد كه مالكيتي در كار نيست. ميبينيد كه حتي اموال شما هم به شما اعطا شده و عرق ريختني در كار نبوده و اگر هم عرق ريختهايد و تلاش كردهايد آن توان هم به شما داده شده است. همه اينها كه در واقع ما را به صراط مستقيم ميكشاند و از انحراف در زندگي رها ميكند به واسطه انديشيدن و قدرت دور شدن از خود روي ميدهد.
چرا حال ما بد است؟
پس اينجا ميتوان اين سؤال را با وضوح بيشتري پاسخ داد كه چرا ما اغلب حالمان بد است؟ به خاطر اينكه انديشهورزي نميكنيم يا كم انديشهورزي ميكنيم و دوباره آن عادتها و اوهام بر ما چيره ميشوند. چرا ما سپاسگزار نيستيم؟ به خاطر اينكه از خود دور نميشويم و فقط به خود و نيازهاي خود چسبيدهايم وگرنه من ميديدم كه چندين هزار چرخه مرئي و نامرئي به خاطر ما دارند كار ميكنند. در درون ما ميليونها سلول شبانهروزي مثل كارگراني مطيع و گوش به فرمان دارند مدام كار ميكنند تا ما بتوانيم نفس بكشيم و راه برويم و بلند شويم و بنشينيم و دست دهيم و نظاير آن، اما وقتي من اين چرخههاي شگفت در بيرون و درون خودم را نميبينم و از خود دور نميشوم كه آن چرخهها در جلوي چشم من پديدار شود در آن صورت حال من بد ميشود و خود را بدبختترين آدم ميانگارم، در حالي كه اگر من آن چرخهها را ميديدم، تاج «لقد كرمنا بني آدم» (و به تحقيق فرزندان آدم را گرامي داشتيم) كه بر سر من گذاشته شده جلوي چشم من درخشيدن ميگرفت.
چرا امير مؤمنان(ع) ميتواند آن توصيفهاي دقيق از جوارح را ارائه كند؟
همچنان كه گفته شد انديشهورزي كاري كه با ما انجام ميدهد اين است كه بين ما و خودمان فاصله مياندازد. همه ما به نوعي اسم استيو جابز را شنيدهايم. دنياي فناوريهاي نو به او مديون است و به واسطه اوست كه امروز ما بسياري از ابداعات شگفت در فناوريهاي ارتباطي را ميبينيم. معاون استيو جابز در كتابي كه براي معرفي او نوشته به يك نكته جالب و مهمي اشاره ميكند و ميگويد گاه در جلسات مهم كاري كه با شركتهاي بزرگ داشتيم و طبيعتاً انتظار ميرود در چنين جلساتي مديرعامل يك شركت مهم فناوري شش دانگ حواسش به گفتهها باشد ناگهان ميديدم كه استيو جابز در عالم خودش حضور دارد و دقايق طولاني در دست خود خيره شده است و به اصطلاح ما در نخ دست خودش رفته است و طوري به زواياي دست خود خيره مانده و به دست خود نگاه ميكند كه انگار به يك شاهكار مهندسي خيره شده است. اين مثالي از قدرت فاصله گرفتن يك انسان از خود است كه ميتواند چنين زاويههاي بديعي را بيافريند كه انسان چنان به دست خودش خيره شود كه انگار مال خودش نيست و آيا حقيقتاً همين طور نيست؟ آيا كسي ميتواند ادعا كند كه دستش مال خودش است؟ اگر كسي ميتواند اين ادعا را مطرح كند پس ميتواند بگويد كه اين دست تا چه زماني مال او خواهد بود؟ آيا اين دست روزي ميرسد كه از كار بيفتد؟ مثلاً يكي از انگشتانش دچار آسيب جدي شود؟ هيچ كس نميتواند به اين سؤالات پاسخ قطعي بدهد، بنابراين همين موضوع نشان ميدهد كه كسي مالك دست خودش نيست و اگر كسي چنان به دست خود خيره ميشود كه انگار مال خودش نيست، به واقع يك انديشهورز است چون اوست كه از خود فاصله ميگيرد و از يك فراز ديگري حتي به جوارح خود نگاه ميكند. ما اين تفكر را به صورت اصيلتر و زيباتر در نهجالبلاغه داريم، وقتي حضرت اميرالمؤمنين(ع) دقيق و زيبا درباره جوارح بدن سخن ميگويند و به طور مثال در جايي ميفرمايند: «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ، يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم / با قطعه پيهاى مىبيند، با گوشتپارهاى سخن مىگويد، با استخوانى مىشنود و از شكافي تنفس ميكند.»
در جايي ديگر از نهجالبلاغه ميفرمايند: «أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ، بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ وَ وُضِعْتَ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ، تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً، لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً، ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا. فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ؟ هَيْهَاتَ، إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَد / اى انسان آفريده شده در حد اعتدال. اى آنكه در تاريكيهاى رحمها و در پردههاى تو بر تو نگهداريات كردهاند. آفرينشت از گل خالص آغاز شد و در قرارگاهى مطمئن جايت دادند. تا زمانى معلوم و تا مدتى كه بهره توست. در شكم مادر خود مىجنبيدى و به دعوت كس پاسخ نمىگفتى و آواز كسى شنيدن نتوانستى. سپس، تو را از قرارگاهت بيرون راندند. به سرايى آمدى كه هرگز آن را نديده بودى و راه رسيدن به منافع آن را نمىشناختى. پس چه كسى تو را به كشيدن غذا از پستان مادر راه نمود و به تو آموخت كه نيازها و خواستهايت را از كجا طلب كنى هيهات آنكه، در شناخت صفات كسى كه اندام و اعضا دارد، ناتوان است، از شناخت صفات آفريدگارش ناتوانتر است. و هر چه او را به صفات مخلوقاتش محدود كند، از شناخت او دورتر گرديده است.»
آيا اين توصيفهايي كه امير مؤمنان(ع) از جوارح انسان و آفرينش او طرح ميكنند بدون انديشهورزي و دور شدن از خود براي ديدن و رؤيت بهتر خود و آفرينش امكانپذير است؟