مدتی است در روزنامه جوان بنده ترقی معکوس کردهام، مثل بعضی از وزرای عالی نشان این 90 سال، 50 سال و 40 سال اخیر که شخصی وزیر میشود بعد از دوره خدمتش در پست اول وزارتخانه به نحوی پایان مییابد، کابینه عوض میشود یا منفصل میشود یا بر اثر استیضاح در مجلس عذرش را میخواهند یا خودش خسته میشود استعفا میکند، کنار میرود، خانهنشین میشود، خانمها زیاد خوششان نمیآید مرد خانه در خانه بنشیند، در قلمرو فرماندهی انحصار آنها با ایشان شریک شوند، بالاخره مقام عالیشان دوباره دلش برای پست وزارت تنگ میشود، دستوپا میکند، در همان وزارتخانه قائم مقام یا معاون میشود، گاهی پست پایینتر هم قبول میکند. یک استاد مرحوم در روزنامهنگاری داشتم، خدایش بیامرزد، سالها دبیر روزنامه اطلاعات بود. بعد گذاشتنش کنار، شد سردبیر «ژورنال دو تهران»، مدتی هم رفت مجله اطلاعات هفتگی، دوباره مجله جوانان که درسال 1338 تأسیس شد آن پست را به او دادند. مدتی رفت مجله اطلاعات بانوان، یکدفعه استعفا کرد و رفت رادیو ایران، از او پرسیدم چرا از مؤسسه اطلاعات بیرون آمدی؟ جواب داد: اگر میماندم میشدم سردبیر اطلاعات کودکان یا پسران و دوشیزگان، دیدم در شأنم نیست. حالا حکایت من است با عزیزان همکارم در روزنامه جوان که جنبه صراحت منتقد بودنش مرا به سوی آن کشاند.
ابتدا در صفحات کامل مصاحبهها و مقالات تاریخی – انتقادی بنده را با تصاویر تاریخی جالب چاپ میکردند. اخیراً با لطف و عنایت زیاد قرار شد هر روز یک ستون مطلب تاریخی و انتقادی بنویسم. اما این ستون که خیلی هم جای خوبی چاپ میشود و من خیلی از آن راضیام یک عیب دارد و آن اینکه تا میخواهم مقدمه را رد کنم و به قسمت حساس و مؤخره و نتیجه برسم ستون تمام میشود و نکتهها ناتمام میماند. حالا من ماندهام چگونه بنویسم؟ در مقاله ذکر فضائل مرحوم امیر لشکر کریم آقا بوذرجمهری، لطف و شیرینی مقاله به علت کمبود جا حذف شد و حیفم میآید خوانندگان آن ماجرای اصلی را که من خود از دهان یکی از پیران شنیدهام که در سال 1310 محصل مدرسه فلاحت بود و اکنون روی در نقاب خاک کشیده و خدا بیامرزدش نخوانند. ضمناً خواهش میکنم در کشوری که این همه مسائل کش میآید این ستون را هم کمی کشدار کنند و بکشند در پایین صفحه که کلاف کلام از دستم رها نشود و خواننده در خماری نماند.
اصل داستانی که حذف شد این بود که امیر لشکر بوذرجمهری چون مردی اهل الدرم و بلدرم و میبندم و میزنم و میکشم بود و شهرت یافته بود قاطعیت دارد، اغلب او را به مقاماتی منسوب میکردند که لازم بود از مردم زهر چشم گرفته شود. در بخشی از کرج که آن زمان هنوز بخشداری بود مدرسه عالی فلاحت (کشاورزی و دامپروری) دایر شده بود که عدهای سیکل دار و دیپلمه برای آن کلاسهای چهارگانه میپذیرفتند. سال اول کلیات شامل زبان و ادبیات فارسی، تاریخ و جغرافیای عمومی، زبان فرانسوی و از این دروس بود و دروس اختصاصی مانند کشاورزی، دامپروری، خاکشناسی، انگل گیاهشناسی، باغداری، کشت گندم و جو، آبیاری، میوه و کشت آن، حبوبات، زنبورداری، کرم ابریشم و غیره در سالهای دوم و سوم و چهارم تدریجاً به محصلین آموخته میشد. این مدرسه از مؤسسات تابع وزارت فواید عامه بود که صناعت و فلاحت جزو آن بود. روزی که امیر لشکر بنا به اراده شاه وقت وزیر فواید عامه شد، تصمیم گرفت به مؤسسات تابع سری بزند. یکی از روزها راهی کرج شد و از همان در باغ بزرگ مدرسه که امروز دانشکده کشاورزی است شروع به ایراد گرفتن کرد. اول سیلی محکمی به گوش دربان نواخت که پدرسوخته اتومبیل مرا دیدی، اتومبیل شماره وزارتی را، چرا شیپور احترام و به خط کردن قراولها را ننواختی؟چرا پاسدار بیرون نکردی؟
رئیس مدرسه مرحوم بیات پیش آمد و گفت قربان ما اینجا شیپورچی و قراول نداریم که فرمان قراول بیرون و پیشفنگ و پافنگ بدهیم. امیر لشکر وارد حیاط دانشکده شد، دید چهار صف کلاس اول، دوم، سوم، چهارم ایستادهاند، فرمان نظام جمع داد و فرمود چرا صفها نامرتب است، چرا افراد قد بلند، قد متوسط و قد کوتاه کنار هم ایستادهاند، صفها نامرتب است همه را به هم بزنید. قد بلندان بروند کلاس چهارم، متوسطها کلاس سوم و دوم، کوتاه قدها کلاس اول. مدیر مدرسه به عرض رساند اینها بر حسب سالهای تحصیلی از کلاس اول کلاسهای بدی را پیموده و به کلاس چهارم رسیدهاند. چهارمیها امسال لیسانس یا مهندس کشاورزی میشوند. کلاس اولیها سیکل را تمام کرده تازه وارد مدرسه عالی شدهاند. امیر لشکر گفت: فضولی موقوف. صفها ترتیب قد نظام بگیرند و حرف اضافی نباشد. من کلاس اول، دوم، سوم و چهارم نمیفهمم، هرکس قدش بلندتر است برود کلاس بالاتر آن کس که کوتوله است برود کلاس اول. من با هیچ کس شوخی ندارم، میبندم، میزنم، اعدام میکنم، حبس میکنم و پدر میسوزانم. دانشجویان به این ترتیب جابهجا شدند و ترتیب درس و کلاس به هم خورد.