مريم ترابي
خانمي از دست همسرش شاكي بود كه اين مرد فقط حرف ميزند و هيچ وقت هم به حرفها و قولهايي كه ميدهد عمل نميكند. من در زندگي با اين مرد بلاتكليفم. نميدانم روي كدام حرفش بايد حساب باز كنم. اصلاً هيچ كدام از قولهايي كه به من داده را عملي نكرده است. مرتب شغل عوض ميكند و به من قول پولدار شدن ميدهد در حاليكه تمام اينها فقط يك رؤياست، رؤيايي كه هيچ وقت به واقعيت تبديل نميشود. زندگي من با اين مرد به سختي ميگذرد. من خسته شدم و ميخواهم از او جدا شوم.
«بايد اين كار را انجام بدهم» جمله كليدي افراد موفق است ولي اين افراد در ذهن خود اين جمله را تكرار ميكنند و با صداي بلند درباره بايدهاي زندگي خود به كرات با ديگران حرف نميزنند. وقتي مرتب درباره آن حرف ميزنند ديگر خاصيت خود را از دست ميدهد و عملياتي نميشود، در حالي كه انسانهاي واقعي كساني هستند كه كمتر حرف ميزنند و بيشتر عمل ميكنند. در حقيقت آنها خود را با عملشان به ديگران ثابت ميكنند نه با حرفهايشان.
خاليبند يا رؤياپرداز
اكثر آدمها خيلي حرف ميزنند. از داشتهها و نداشتههايشان، از كارهايي كه انجام دادهاند يا قرار است انجام دهند، كلاً از همه چيز صحبت ميكنند. آنها بيش از آنكه عمل كنند حرف ميزنند. حتماً تا به حال با افرادي برخورد كردهايد كه از گذشته و خاطرات خود بسيار حرف ميزنند. با تعريفهايي كه آنها از خود ميكنند شما در ذهنتان از او تصوير يك قهرمان يا يك فرد موفق را ميسازيد در حالي كه او نه يك فرد موفق و نه يك قهرمان است. او تنها يك كارمند ساده يا يك فرد خيلي معمولي است ولي چون از زندگي خود راضي نيست مرتب خود را در موقعيتهاي افراد موفق تصور ميكند و رؤياپردازي ميكند تا ديگران او را قبول كنند. البته او اين را نميداند كه در زندگي كوچك خود، واقعاً يك قهرمان است، فقط بايد اين مسئله را بپذيرد كه هر كسي با كمي قوه تعقل و اندكي اراده ميتواند قهرمان زندگي خود باشد.
سخن بيعمل موجب بياعتمادي مردم ميشود
شايد جملاتي نظير«طرف، مرد عمل نيست» يا «حرفش، حرف نيست» را گاهي از زبان ديگران درباره فردي شنيده باشيد. جملاتي كه بياعتمادي سايرين نسبت به آن فرد را به دليل عدم انطباق قول با عملش حكايت ميكند. حراف بودن و در عين حال در عرصه عمل لنگ زدن و پا پس كشيدن بسترساز بياعتبار كردن شخصيت ما نزد ديگران است، به گونهاي كه ديگر كسي روي حرف ما حساب باز نميكند و ما را به عنوان فردي غيرمتعهد و مسئوليتناپذير ميشناسند. اين رفتار و شيوع آن در جامعه ميتواند زنگ خطري براي اعتماد جامعه باشد، چيزي كه امروزه در جامعه شاهد آن هستيم. افرادي كه با حرف زدن و قول دادنهاي دروغين رنگ از رخسار اعتماد جامعه برميگيرند. به نحوي كه ديگر به حرف و قول هيچ كسي نميتوانيم اعتماد كنيم. اينگونه رفتارها حتي در خانواده هم فرد را دچار مشكل ميكند. فردي كه فقط حرف ميزند و قول ميدهد بدون آنكه يكي از آنها را انجام دهد فرد بيمسئوليتي است كه خود را هيچگاه موظف به انجام حرفها و قولهاي خود نميداند و در نتيجه از جمع خانواده و دوستان طرد ميشود. معمولاً هم اين دست افراد دليل سكون و عقب ماندن و عدم موفقيت خود را ديگران و شرايط جامعه و خانواده ميدانند.
هدفت را جار نزن
انسان هر چه بيشتر حرف بزند كمتر عمل ميكند. اين يك وضعيت اثبات شده است زيرا حرف زدن از تصميمات و كارهايي كه قرار است انجام دهيم مثل سرعتگير براي عقل عمل ميكند كه از سرعت انگيزه و عزم اوليه ما براي رسيدن به اهدافمان جلوگيري ميكند. طبق علم روانشناسي هنگامي كه فرد از اهداف و تصميمات خود براي انجام كاري صحبت ميكند مغز او به طور ناخودآگاه فريب ميخورد و آن كار مورد نظر را انجام شده تصور ميكند.در حقيقت تا حدودي رضايت دروني و هويت فردي انسان ارضا ميشود، بنابراين از انگيزه و بالطبع از عزم و اراده انسان براي عملي كردن تصميم مورد نظر كم ميشود و در نهايت اين امر مانع از سختكوشي لازم براي رسيدن به آن اهداف ميشود. نكته هشدار در اينجاست كه اگر جلوي اين رفتار به موقع گرفته نشود فرد به حرف زدن عادت ميكند و شايد بهتر است بگوييم معتاد به حرف زدن ميشود و تا زماني كه درباره رؤياها و آرزوهاي خود با ديگران حرف نزند آرام و قرار نميگيرد. براي درمان بهتر است اين افراد حداقل از كلماتي استفاده كنند كه رضايتمندي كمتري در مغز آنها ايجاد كند تا به مرور زمان اين رفتار شيب نزولي پيدا كند تا به نقطه صفر برسد و ترك شود. خلاصه كلام اينكه بهتر است به جاي حرف زدن درباره هدف، در سكوت به هدف بزنيم.
تصميمت را عملي كن
خودمان را با حرف زدن فريب ندهيم. تصميمات و حرفها تا وقتي به مرحله عمل نرسند گويا هيچگاه وجود نداشتهاند و بيان نشدهاند. مردان واقعي معمولاً افرادي هستند كه كمتر حرف ميزنند و فقط در مواقع لزوم عقايد خود را ابراز ميكنند. هيچ وقت آنها را در حال پرحرفي نميبينيد چون براي آنها وقت طلاست. حرف فقط زماني ميتواند براي آنها به منزله سلاح باشد كه بتوانند آن را با عمل ثابت كنند. هميشه معيار نهايي براي سنجش افراد نتيجه عملكرد آنهاست. انديشه مساوي است با عمل. هرگاه انديشه خود را عملي كرديم ميتوانيم خود را انسان موفقي بدانيم. فردي را در نظر بگيريد كه دانش و فنون مختلف را آموزش ديده است، اما تا زماني كه از اين فنون و دانش استفاده نكند و به آنها جامه عمل نپوشاند نميتواند ادعا كند كه اين مهارتها و دانش را دارد، در واقع دانش و فنوني كه اجرايي نشود فاقد ارزش و اعتبار است. اگر اين باور و اصل را در ذهن خود نهادينه كنيم كه تصميمات و افكار در صورت عملي شدن ارزشمند هستند و ماندگار و مؤثر واقع ميشوند آنگاه انگيزه و تلاش ما براي انجام آن تصميم مضاعف ميشود و تا آنها را به مرحله عمل نرسانيم آرام و قرار نميگيريم، در اين صورت پس از مدتي ديگر به انجام عمل فكر نميكنيم، بلكه با عمل زندگي ميكنيم، چراكه يك فرد عملگرا لحظه به لحظه افكارش را به مرحله اجرا ميگذارد و ادعاها، اظهارنظرها و قضاوتهاي بدون پشتوانه عملي براي او كوچكترين ارزشي ندارد.
در آخر، اشكالي ندارد كه به همه دنيا اعلام كنيم كه چه كارهايي را ميخواهيم انجام دهيم اما درستتر اين است كه اول آن را نشان دهيم. حرف زدن آسان است، اين عمل كردن است كه از عهده هر كسي برنميآيد. حرفي نزنيم كه نتوانيم آن را با عمل ثابت كنيم اما اگر قادر به عمل كردن هستيم، ديگر ميتوانيم هر چقدر خواستيم حرف بزنيم.