کد خبر: 883838
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱ آذر ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌و‌گوي «جوان» با مادر و همسر شهيد ثاقب حيدر ملقب به كربلا
قرارمان براي ديدار با خانواده شهيدي از لشكر زينبيون در مسجد مقدس جمكران فراهم مي‌شود. ساعتي به انتظار مي‌نشينم تا خانواده شهيد ثاقب حيدر از راه برسند. وقتي از دور مي‌بينمشان دلم براي غربت و مظلوميت و گمنامي زينبيون مي‌گيرد.
   صغري خيل فرهنگ
قرارمان براي ديدار با خانواده شهيدي از لشكر زينبيون در مسجد مقدس جمكران فراهم مي‌شود. ساعتي به انتظار مي‌نشينم تا خانواده شهيد ثاقب حيدر از راه برسند. وقتي از دور مي‌بينمشان دلم براي غربت و مظلوميت و گمنامي زينبيون مي‌گيرد. در شبستان كربلاي مسجد جمكران نشستن و از شهيد كربلاي زينبيون شنيدن هم براي خودش عالمي دارد. مادر و پدر شهيد، همسر و طفل چهار ماهه‌اش تسكينه زينب، مادر همسر و خواهر‌ها همه از پاكستان آمده‌اند. اما كمي دير مي‌رسند! خبر مجروحيت ثاقب همه را به ايران مي‌كشاند تا در بيمارستان به عيادتش بروند، اما وقتي پا در خاك ايران مي‌گذارند اين خبر شهادت ثاقب است كه بي‌تابشان مي‌كند. شهيد ثاقب حيدر يكي از زبده‌ترين‌هاي لشكر زينبيون بود. كنار خانواده‌اش مي‌نشينم و خانم اعتمادي مترجممان صحبت‌هاي خانواده را از زبان پشتو به فارسي برمي‌گرداند. شايد چيز زيادي از زبانشان متوجه نشوم اما بغض‌ها و اشك‌ها و حالات صورتشان گواه همان چيزهايي است كه ترجمه مي‌شود. ابتداي همكلامي‌مان خانواده شهيد ثاقب شهادت فرزندشان را به محضر امام خامنه‌اي تبريك و تسليت مي‌گويند. خانواده‌اي كه به خاطر حضورشان در پاكستان از ذكر نامشان معذوريم.
   مادر شهيد
ثاقب حيدر كربلا
مادر سه دختر و دو پسر هستم. عاقبت به‌خيري بچه‌ها براي من و پدرشان خيلي مهم بود. زماني كه ثاقب را باردارشدم، همسرم بسيار به من سفارش مي‌كرد كه حواست به لقمه‌اي كه مي‌خوري باشد، به حلال بودنش اطمينان پيدا كن، در مجلس غيبت و تهمت ننشين و بدگويي كسي را نكن. تا زمان به دنيا آمدنش من مراقب بودم. دعا و اعمال مستحب زيادي را انجام مي‌دادم. وقتي هم كه ثاقب به دنيا آمد، پدرش از من خواست تا آنجا كه مي‌توانم به حسينيه بروم و نوزادم را در حسينيه شير بدهم. مي‌گفت حضور در حسينيه از لحاظ ايماني و معنوي به فرزندمان كمك خواهد كرد. امروز كه مادر شهيد شده‌ام متوجه سفارش‌هاي همسرم در مورد تربيت ثاقب شده‌ام. خدا را شاكرم كه همه آن ملاحظات و مراقبت‌ها اينگونه ثمر داد. به ياد دارم وقتي ثاقب كودك بود هر روز عصر همه دوستانش را جمع مي‌كرد و دسته عزاداري ابا عبدالله(ع) به راه مي‌انداخت و براي بچه‌ها مداحي مي‌كرد.
   جانباز 13ساله
پسرم 13 سال بيشتر نداشت كه كمر همت بست براي جهاد با دشمنان اسلام. از سال 2007 و با شروع جنگ در پاراچنار پسرم آرام نگرفت و سلوك جهادي‌اش آغاز شد. وهابي‎ها به آزار و اذيت شيعيان منطقه مي‎پرداختند و به مقدساتشان توهين مي‎كردند. ثاقب در همان اوايل ماجراي توهين وهابي‎ها به ساحت اهل بيت، خونش به جوش آمد. 45 نفر از بچه‎‎هاي بسيج پاراچنار را جمع كرد و رفتند ‎سمت مسجد ضراري كه در مركز شهر بود تا در مقابل وهابي‌ها بايستند. پسرم موقع ورود به مسجد توسط نيرو‎هاي نظامي تير خورد و دو شبانه‌روز در جوي فاضلاب افتاد تا اينكه بنده خدايي از شيعيان به كمكش رفت و پسرم اولين جانبازي‌اش را در 13 سالگي به دست آورد.
   مجاهد پاراچنار
ما از زمان آبا و اجدادمان در پاراچنار با وهابيت بر سرمسئله اهل بيت(ع) و علوي بودنمان در جنگ بوده و هستيم. بر سر همان مسئله توهين به امام حسين(ع) حدود چهار سال جنگ ما طول كشيد و نزديك به 3 هزار نفر شهيد داديم و خانه‌هاي زيادي از شيعيان ويران شد. پسرم در همه سنگر‎هاي جنگ از سال 2007 تا 2012 حضور داشت. پدرش از شاگردان شهيد عارف حسيني بود و پسرم را با تفكر انقلابي و جهادي آشنا كرد. ثاقب در مدت سال‌ها حضورش در جنگ بارها جانباز شد.
   كار در امارات
ثاقب در هر جنگي كه اتفاق مي‌افتاد شركت مي‌كرد. وقتي مدرك سوم دبيرستانش را گرفت، پدرش او را به امارات فرستاد تا در آنجا مشغول به كار شود. اما كمي بعد وقتي شنيد يك عده از وهابي‌ها به يكي از روستاهاي پاراچنار حمله كرده و آن روستا را محاصره كرده‌اند، كار و زندگي‌اش را رها كرد و به پاراچنار بازگشت. صبح بود كه متوجه حضورش در حياط خانه شدم. مي‌گفت: مادر اين خانه با ما زيبا مي‌شود. من هم گفتم خدا كند بماني. رفت و جنگيد و زخمي برگشت. اما اجازه ندادند كه وهابيت قدم بر خاك روستا بگذارند.
   آرزوي ديدار با رهبري
پسرم از همان دوران كودكي عاشق امام خميني(ره) بود. عشقش به امام را از قاب عكس‌هايي كه روي ديوار نصب مي‌كرد درك مي‌كرديم. خانواده ما يك خانواده مذهبي است. خانواده‌اي كه موجوديت ديني و مكتبي‌اش را از انقلاب و امام خميني(ره) به دست آورده است. همين باعث شد تا علقه خاصي به رهبري و ولايت فقيه در ميان خانواده به وجود بيايد. درباره ارادت و علاقه ثاقب به امام خامنه‌اي (مدظله العالي) خاطره‌ زيبايي برايتان روايت مي‌كنم. زماني كه ثاقب مي‌خواست از پاكستان به ايران برود به ما گفت من آرزو دارم براي يك بار هم كه شده امام خامنه‌اي را زيارت كنم. تنها آرزويي كه دارم همين است. پسرم از همه اعضاي خانواده تقاضا كرد كه براي رسيدن به اين خواسته دعايش كنند.
    همسر شهيد
زندگي مشترك 15 ماهه
وقتي ثاقب به دنيا آمد من يك سال داشتم. اما به خاطر سنت‌هاي مرسوم منطقه‌مان به نام هم شديم. ما دخترعمو و پسرعمو هستيم. ايشان متولد سال 1372 بود و زمان شهادت 24 سال داشت. من و ثاقب يك سال و سه ماه پيوند مشترك داشتيم و حاصل اين زندگي عاشقانه كه به شهادت همسرم ختم شد تولد دختري بود كه امروز وارد ماه چهارم زندگي‌اش شده است.
   غيرت ديني
من از همان ابتدا ثاقب را به عنوان يك جوان مجاهد مي‌شناختم. ما با هم بزرگ شده بوديم. مي‌دانستم با كسي زندگي مي‌كنم كه از دوران نوجواني مقابل وهابيت و تروريست‌ها قد علم كرده است. همان ابتدا از آرزوي شهادتش برايم صحبت كرد. خودم دوست داشتم با كسي ازدواج كنم كه غيرت ديني داشته باشد و همين غيرت ديني بود كه او را تا مرزهاي سوريه كشاند و مدافع حرم شد.
   دست‌هاي حنايي
وقتي ثاقب نيت جهاد در جبهه مقاومت را كرد مانعش نشدم. زماني كه مي‌خواست راهي ايران شود به من گفت شما خيلي زود به صحن حضرت معصومه(س) مي‌آيي و روي جنازه من شيون مي‌كني. اين را كه گفت ته دلم خالي شد. نگران تنهايي‌ام شدم و به ثاقب گفتم: شما خاطر من را نمي‌خواهي، مني كه هنوز دستانم به حناي روز عروسي‌ام رنگين است. شما خاطر مادر جوانت را نمي‌خواهي. شما خاطر مادر من را نمي‌خواهي. شما خاطر پدرت را نمي‌خواهي. شما خاطر خواهرهايت را نمي‌خواهي. شما خاطر آن فرزندي كه در انتظار به دنيا آمدنش هستيم را هم نمي‌خواهي؟ برو فقط احتياط كن و جلو نرو.
ثاقب در جواب من گفت: من از تو سؤالي دارم. فرض كن آن دوستان و همرزماني كه با من در حال رزم هستند اگر اتفاقي برايشان بيفتد، شهيد يا مجروح شوند، من به كمكشان نروم و پيكر و بدنشان را به عقب نياورم؟ اجازه بدهم كه پيكرشان دست تكفيري‏هاي داعشي بيفتد، مي‏دانم كه اگر بروم شايد كشته شوم. آيا واقعاً نبايد بروم؟
نمي‏دانم ثاقب چگونه نحوه شهادتش را در اين سؤال براي من روشن و واضح بيان كرد. همرزمانش مي‏گفتند وقتي فرمانده حاج حيدرشهيد شد، «كربلا» براي آوردن حاج حيدر جلو رفت و خودش را روي پيكر حاج حيدر انداخت تا شايد تير و تركش كمتري به بدن شهيد اصابت كند. در نهايت زماني ‏كه مي‏خواست پيكر شهيد حاج حيدر را به عقب بياورد با اصابت تير به قلبش به شهادت رسيد.
   كربلا در كربلا ماند
اينكه چرا همسرم نام جهادي كربلا را براي خودش انتخاب كرده بود بايد به صحبت‏هاي فرمانده‌شان اشاره كنم. ايشان گفتند وقتي بچه‌هاي زينبيون هركدام نامي جهادي انتخاب مي‌كردند، عده‌‏اي نام فرزندانشان و عده‏اي ديگر از اسامي اصحاب اهل بيت(ع) انتخاب مي‌كردند، اما شهيد ثاقب نام جهادي «كربلا» را براي خودش انتخاب كرد. وقتي علتش را از ايشان پرسيدم گفت من مي‏خواهم كربلايي ديگر بر پا كنم و آن هم با منش و رفتاري كربلايي. بحق هم كربلايي به پا كرد و در كربلا جزاي مجاهدت‏هايش را گرفت.
   وداع شيرين
هرچند برايم دوري از او سخت بود اما تحمل كردم. چون مي‏دانستم كه اين سختي در راه بي‌بي و اهل‏بيت(ع) است و شهادت آرزوي قلبي‏اش. من به خواسته همسرم احترام گذاشتم و از خودم ناراحتي و نگراني بروز ندادم تا مبادا دلش بلرزد و مانع جهادش شوم. با خوشحالي با ايشان وداع كردم و به ثاقب گفتم تو عزيزي اما عزيزتر از شش‏ماهه ابا عبدالله الحسين(ع) كه نيستي. تو عزيزي اما عزيزتر از سه ‏ساله حسين(ع) كه نيستي. برويد ان‏شاء‌الله عاقبت به‏خير شويد.
   آخرين جمله
ثاقب يك بار با من از سوريه تماس گرفت و گفت: من در جوار حرم حضرت زينب(س) هستم. چه مي‏خواهي؟ گفتم سلام من را به خانم برسان. اين آخرين صحبت من و ثاقب بود. دوستان همسرم به پدرش گفته بودند كه در تمام سال‌هايي كه ثاقب سعادت هم‏جواري با حرم عمه سادات را داشت هيچ‏گاه با حرم بي‌بي عكس نينداخت. مي‌گفت نگران هستم كه آقا ابوالفضل(ع) از دست من ناراحت شود، چون ايشان روي خواهرشان خيلي تعصب و غيرت دارند. مي‏ترسم كه آقا ناراحت شوند كه به چه حقي عكس مي‏گيريد. همرزمانش تعريف مي‏كردند كه ما همه جمع شده بوديم و هركسي وصيت مي‏كرد در زمان شهادت چه چيزي روي كفنش نوشته شود. يكي از بچه‌ها مي‏گفت بنويسيد يا زهرا(س) ديگري مي‏گفت نام ابا عبدالله الحسين(ع) را روي كفنم بنويسيد. آن ديگري مي‏گفت روي كفنم بنويسيد يا علي. وقتي نوبت ثاقب شد، گفت من مي‏خواهم روي كفنم بنويسید يا زينب.
   مشرع بي‌بي
ثاقب آنقدر كه به بي‌بي علاقه و ارادت داشت، هيچ‏گاه نام حضرت زينب(س) را تنها نمي‏آورد. مي‏گفت: «مشرع بي‌بي» يعني بي‌بي بزرگ. به نظر من بي‏خود نيست كه اين مقام را از آن خود كرده است. دوستانش مي‏گفتند يكي از وصيت‏هايش اين بود كه من دوست دارم و آرزو مي‌كنم گمنام شوم و جنازه‌ام بازنگردد. دوست دارم مانند ابا عبدالله(ع) كه سه روز پيكرشان بدون كفن روي زمين گرم كربلا مانده بود، حتي به اندازه همين سه روز مفقود بمانم و در انتها به آرزويش رسيد و پيكرش به دست اشقيا افتاد و مفقودالاثر ماند.
   تسكينه زينب
من منتظر تولد فرزندم بودم كه همسرم راهي ميدان جهاد شد. وقتي دخترم به دنيا آمد، ثاقب به خواب معلم روستا آمده و گفته بود كه نام دخترم را تسكينه بگذاريد. ما هم ديديم نمي‌شود تسكينه خالي باشد پدرش كه فدايي خانم زينب(س) است گفتيم ظلم است كه نام تنها يادگارش را زينب نگذاريم و براي همين نام دخترم را تسكينه زينب گذاشتيم. يعني آرامش‌دهنده بي‌بي زينب(س). وقتي به ايران آمدم متوجه شدم ايشان بعد از شهادتش به خواب معلم روستا آمده است.
   قهرمان خانه
پدر شهيد به مادرم خبر شهادت را داد. اما مادر به خاطر شرايط جسمي من و براي اينكه آرام باشم حرفي نزد. مادرم به خانم زينب(س) گفته بود خانم جان از صبرت به من هم بده تا دخترم متوجه نشود. آنقدر فشار و استرس بر مادرم وارد شد كه فلج شد. اما حرفي به من نزد. نمي‏توانست تكان بخورد. به خانم حضرت زينب(س) متوسل شده و گفته بود 18 تن از محارم شما در كربلا شهيد شدند و شما صبورانه كاخ يزيد را به لرزه درآورديد. من هم از شما شفا مي‏خواهم. كمي بعد حال مادر بهتر شد و توانست روي پاهايش بايستد. ثاقب نه فقط داماد بلكه پسرخانواده ما هم بود. به گفته مادرم او قهرمان خانه ما بود.
ما به بهانه اينكه همسرم مجروح است و در بيمارستان بستري است راهي ايران شديم. اما در اينجا متوجه شهادت همسرم شديم. به ما گفته شده بود كه ايشان مجروح شده و ما بايد براي عيادت ايشان به بيمارستان بياييم. در مسير تا رسيدن به ايران با خودم مي‌گفتم وقتي ثاقب را ديدم دخترمان را در آغوشش مي‏گذارم و مي‏گويم از امروز هر جا كه مي‏روي دخترمان را هم با خودت مي‏بري. هرطور كه خودت هستي او را هم همان‏گونه تربيت كن. من نمي‏توانم مانند شما باشم.
   كربلايي ديگر
ثاقب بين خواهر و مادر و بين اهل خانه ما تفاوتي قائل نبود. همسرم عاشق خواهرهايش بود. در آخرين وداع به خواهرش مي‏گويد تو معصوم هستي دعا كن وقتي كربلاي كوچك من به دنيا آمد مانند من فدايي حضرت زينب شود. دوست دارم كربلاي ديگري متولد شود. ثاقب خيلي به خانم‏هاي بسيجي احترام مي‏گذاشت و آرزو داشت يكي از خواهرهايش را به ايران بياورد تا بتواند در بسيج اينجا فعاليت كند.
همسرم خيلي براي تربيت و پرورش دخترمان برنامه داشت. موقع رفتن از خانه به خواهر‌هايش گفت: دعا كنيد كه خدا به من يك كربلاي كوچك بدهد كه فدايي حضرت زينب(س) باشد. وقتي از شهادتش مطلع شدم و قم را ديدم خيلي دوست دارم كه تسكينه زينب در قم در مركز علم و مذهب بزرگ و تربيت شود؛ تربيتي مكتبي و ديني. دختري كه غيرت ديني در وجودش جريان پيدا كند مانند پدرش.
   حقوق 10 ميليون توماني
ثاقب وقتي در امارات كار مي‌كرد حقوقش ماهانه به پول ايران 10 ميليون تومان بود. اما وقتي خبر تجاوز تروريست‌هاي تكفيري را شنيد، سوئيچ اتوبوس را زير لاستيكش گذاشت و به ايران آمد. وقتي به ايران رسيد با عمويش تماس گرفت و گفت من در ايران هستم و ديگر بازنمي‏گردم. براي هميشه خدانگهدار. عموي ثاقب با پدرش تماس مي‏گيرد و مي‏گويد ما اين همه براي ثاقب هزينه كرديم و اين كار و زندگي را برايش مهيا كرديم نمي‏دانيم چه شد كه به همه دنيا پشت و پا زد و راهي ايران شد.
همسرم به همين راحتي از مال دنيا و از همه تعلقاتش گذشت. وقتي شنيد حرم عمه سادات در خطر است ديگر چيزي برايش مهم نبود. چشمانش را بر مال دنيا بست و رفت. وقتي از ايشان پرسيدند چرا نماندي و ماشينت را نفروختي و به كسي اطلاع ندادي پاسخ داد نگران بودم حتي لحظه‌اي درنگ و تعلل من باعث شود تكفيري‌ها به حرم نزديك شوند آن وقت من ديگر نتوانم پاسخي به ابا عبدالله(ع) بدهم و شرمسار خواهم شد. الحق و الانصاف هم كه خانم حضرت زينب(س) خوب از ايشان پذيرايي كرد؛ بي‏انصافي بود ثاقب به شهادت نمي‏رسيد.
   مي‏خواهم در قم بمانم
من مي‌خواهم شهيد را به آرزويش برسانم و دخترم تسكينه زينب را آنطور كه همسرم مي‏خواهد تربيت كنم. دوست دارم در قم بمانم و تنها يادگار شهيد تسكينه زينب با علوم حوزوي آشنا شود. آنطور كه بهتر از پدر بدرخشد و نام پدر را به نحو احسنت بدرخشاند. من نمي‏دانم مسئولان امر چه كساني هستند اما از آنها مي‏خواهم امكان اسكانم را در ايران فراهم كنند. از روزنامه «جوان» هم به خاطر فرصتي كه به ما براي گفت‌و‌گو داد تشكر مي‌كنم. فرصتي كه باعث شد ما از شهيدمان بگوييم و ايشان چون ديگر شهداي زينبي گمنام نمانند. ان‌شاء‌الله اجرتان با شهيد كربلا باشد.
خاطره‌اي از زبان شهيد ثاقب حيدر
در منطقه كفر عبيد كه داعشي‎ها رفت و آمد داشتند، فرمانده به ما گفت كه با 20 نفر از زينبيون و 10 نفر از بچه‎‎هاي سوري برويم و راه ترددشان را ببنديم. آنجا ما با 20 نفر از زينبيون رفتيم و فقط با چهار نفر عمليات كرديم و كل آن منطقه را گرفتيم و تثبيت كرديم. يكي از فرمانده‎‎هاي زينبيون به نام مطهر حسين در آنجا شهيد شد. الان اسم آن تپه‎اي كه در آن عمليات كرديم به ياد اين شهيد بزرگ، تل مطهر است. «تكفيري‎ها ايمان ندارند و به همين خاطر بيشترشان از مرگ مي‎ترسند، ولي ما ترسي از شهادت نداريم» و همين رمز فتوحات و شجاعت نيرو‎هاي مدافع حرم است. جانبازي و اسارت و شهادت براي آنها فرقي نمي‎كند.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۴
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۰۴ - ۱۳۹۶/۰۹/۱۲
0
0
ممنون بسیارعالی بود
ناشناس
|
United Kingdom
|
۱۲:۴۱ - ۱۳۹۶/۰۹/۱۲
0
0
خاک پاک همه شهدا هستم
سلام بر حسین علیه السلام
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۰۵ - ۱۳۹۶/۰۹/۱۲
0
0
پرچم زینبیون این نیست که شما منتشر کردید
پرچم عوض شده خیلی وقته
001
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۲۹ - ۱۳۹۶/۰۹/۱۵
0
0
مهم پرچم و نژاد و رنگ نیست. همه شهدا تحت پرچم ولی عصر هستند.
در ضمن پرچم زینبیون تا بوده همین بوده
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار