حسين كشتكار
ليلا درحالي كه بينياش را گرفته بود رو به من گفت: «پيف پيف! چقدر بو ميدي! مگه پياز خوردي فرزانه؟»
از اين حرف ليلا دلم گرفت، گفتم: «نه نخوردم. براي درست كردن غذا دو سه تا پياز پوست كندم و خرد كردم و توي ماهيتابه تفت دادم. البته روپوش مدرسه رو كه پوشيدم فكر نميكردم هنوز بوي پياز ميدم. واقعاً خيلي بوي پياز ميدم؟»
ليلا گفت: «اوه چه جورم! تازه ديروزم بو ميدادي اما قابل تحمل بود و من به روم نياوردم.» گفتم: «بوي چي ميدادم؟» گفت: «درست نميدونم ولي بوي ادويه، زردچوبه، نعنا و كلاً ادويهجات آشپزي. ببينم آشپزي ميكني؟» گفتم: «آره ليلا! الان يك هفته است صبحها زود از خواب بيدار ميشم و تا قبل از آمدن به دبيرستان مشغول آشپزي ميشم.»
ليلا گفت: «آفرين فكر نميكردم اينقدر زرنگ باشي. تو كه قبلاً اينطور نبودي حالا چطور شده كه آشپزي ميكني، اونم صبح زود؟»
گفتم: «راستش چند روز پيش مامانم موقعي كه ميخواست بره بيرون خريد كنه ميبينه آسانسور خرابه. مجبور ميشه از پلههاي مجتمع استفاده كنه كه از بدشانسي پاش ليز ميخوره و پرت ميشه پايين و دستش از بازو ميشكنه. الان يه هفته است كه تمام دستش تا شونهاش توي گچه و دكتر گفته سه ماه طول ميكشه تا كاملاً خوب بشه و به همين خاطر من مجبورم تو كارهاي خونه مخصوصاً پخت و پز كمكش كنم.» ليلا گفت: «چرا اينقدر خودتون رو اذيت ميكنين؟ خب غذاي آماده بيرون هست. اين چند وقت از بيرون غذا سفارش بدين!» گفتم: «آخه ما كلاً از فستفود و اينجور چيزها خوشمون نمياد و غذاهاي سنتي رو هم بابا به غير از دستپخت خونگي قبول نداره. بابا هميشه ميگه غذاي بيرون پز به نيت فروختن پخته ميشه اما غذايي كه مامان ميپزه واسه نوش جان كردن است. تازه از مزه و طعم كه بگذريم فستفودها باعث سيري كاذب در آدم ميشه و مصرف بيرويه اين نوع غذاها در درازمدت بدن انسان رو با اختلال در دستگاه عصبي و گوارشي دچار ميكنه و باعث سوءتغذيه ميشه. اصلاً اين نوع غذاها به دليل داشتن كالري بالا علاوه بر اينكه چاقي رو در انسان زياد ميكنه سبب سوءتغذيه هم ميشه.» ليلا گفت: «گرچه غذاي سنتي خوبه ولي به نظر من بهتره كه آدم يه قدري هم كلاس داشته باشه و از غذاهاي مدرن و امروزي استفاده كنه. اين روزها استيك، پيتزا، سوشي و انواع فستفودها با ذائقه جوونها بيشتر سازگاره تا غذاهاي سنتي. تازه از طعم و مزه كه بگذريم دكوراسيون رستورانها، نوع چيدمان ميز و حتي موسيقياي كه در اين رستورانها پخش ميشه خودش يه جذابيت خاصي داره كه واقعاً كلاس آدم رو بالا ميبره و به سمت خودش ميكشونه.»
روزها گذشت. هر روز صبح من با كمك راهنمايي و نظارت مامان ياد گرفتم چطور غذا بپزم. تا اينكه مامان گچ دستش را باز كرد و توانست دوباره خودش به تنهايي كارهاي خانه را انجام بدهد. من كه قبلاً بلد نبودم حتي يك نيمرو درست كنم حالا تقريباً پختن اكثر غذاهاي ايراني را ياد گرفته بودم. با اينكه آشپزي كردن من تمام شده بود اما كنايههاي ليلا تمامي نداشت و به من ميگفت: «فرزانه! قورمهسبزي خوشمزهتره يا مك دونالد؟» يا ميگفت: «تو كه بلدي آبگوشت بپزي ميتوني بگي هاتداگ چطوري درست ميشه؟» و از اين قبيل كنايهها. يك روز صبح وقتي از جلوي تابلوي اعلانات دبيرستان رد ميشدم اطلاعيه مسابقه آشپزي نظرم را جلب كرد. در آن اطلاعيه نوشته شده بود به مناسبت هفته تعليم و تربيت، بين دانشآموزان مسابقه آشپزي برگزار ميشود و نحوه برگزاري اينطور بود كه در روز مقرر هركس به دلخواه خود يك غذا را ميپخت و با شركتكنندگان ديگر در مسابقه شركت ميكرد. مسابقه با حضور داور و آشپز بينالمللي در دبيرستان انجام و به نفرات اول تا سوم جايزهاي نفيس اهدا ميشد. من با اشتياق در دفتر حاضر شدم و ثبتنام كردم و اشتياق من وقتي بيشتر شد كه فهميدم ليلا هم براي شركت در مسابقه اسمنويسي كرده است. همان روز با مادرم درباره نوع و چگونگي پخت غذا مشورت كردم. مادرم پيشنهاد كرد با توجه به تجربهاي كه از آشپزي كردن دارم به دلخواه خودم نوع غذا را انتخاب كنم. من كه در آن مدت چندين بار پختن برنج و خورشت قورمهسبزي را تجربه كرده بودم قرار شد مواد اوليه قورمه را تهيه كنم و با پختن اين غذاي اصيل ايراني در مسابقه شركت كنم. روز مسابقه با اعتماد به نفس كامل شركت كردم و در پايان مسابقه آشپز بينالمللي با چشيدن غذاهاي شركتكنندگان نظر خود را به دبير مسابقه اعلام كرد. وقتي خانم صميمي مدير دبيرستان خبر برنده شدنم را پشت بلندگو اعلام كرد نزديك بود از خوشحالي جيغ بكشم. موقع تحويل گرفتن جايزه داور بينالمللي پشت بلندگو خيلي از دستپخت من تعريف كرد. بعد رو كرد به من و گفت: «آفرين خانم مهسا فرزانه! بابت سليقه و مهارت در پختن قورمهسبزي به شما تبريك ميگويم و براي شما آرزوي موفقيت دارم.» جايزه را در حضور مادرم باز كردم. ديدم سرويس غذاخوري چيني زرين ساخت ايران است. آن را به مادرم هديه دادم. مادرم گفت: «فرزانه جان! اين هديه نتيجه تلاش خودت در مسابقه است چرا به من ميدي؟» گفتم: «مامان! من بهترين جايزه را گرفتم؛ جايزهاي كه هيچ وقت كهنه نميشود. جايزه من يادگيري غذاهاي ايرانيه.»
فرداي آن روز در حياط دبيرستان ليلا را ديدم. عمداً از كنار ليلا رد شدم. ليلا با ديدن من همانطور كه خندهاي مصنوعي تحويلم ميداد دستش را براي تبريك جلويم گرفت و گفت: «بهت تبريك ميگم فرزانه. شنيدم توي مسابقه آشپزي اول شدي.» منم دستش رو گرفتم و با كنايه گفتم: «ممنون ليلا! بالاخره معلوم شد قورمهسبزي خوشمزهتر از مكدونالده.»