آيدين تبريزي
ناگهان زمين در مرزهاي غربي ايران ميلرزد و آوارها فرود ميآيد. آوار فقط آجر و در و ديوار نيست، اول از همه اين آوار غم است كه بر قلبهاي ما فرود ميآيد، چشم باز ميكني و ميبيني زير آوار تصوير زني ماندهاي كه كودك بيجان خود را بر دامن گرفته و مويه ميكند، ولي تو بايد از زير اين آوارها بيرون بيايي و كاري كني اما داستان درست از همين نقطه شروع ميشود. با دنبال كردن خبرها به اين نتيجه ميرسي كه ما زير آوار بزرگتري ماندهايم و آن آوار بياعتمادي اجتماعي است كه ما را در بر گرفته است.
طولي نميكشد كه شبكههاي اجتماعي پر از شماره حساب ميشود، پر از گروه خودجوش آدمها و مؤسساتي كه ناگهان شكل گرفتهاند و ميخواهند كمكهاي خود را به آسيب ديدگان زلزله برسانند. دوستاني هم داريم كه آنها هم رويه مشابهي در پيش گرفتهاند. هر كسي را ميبيني ميگويد ما خودمان ميخواهيم كمكها را به دست آدمها برسانيم. مگر اين كشور نهادهاي مداخلهكننده در بحران ندارد؟ مگر كار ما امداد و نجات است؟ مگر ما آموزشي در اين زمينه ديدهايم؟ آيا ميشود هر كس خودروي شخصي خود را پر از آب معدني يا تن ماهي كند و بعد بزند به جاده و برود كرمانشاه كه من ميخواهم شخصاً به آسيب ديدهها كمك كنم؟ با چه نقشهاي؟ آيا شما نقشه دقيقي از آنچه مردم زلزله زده به آن نياز دارند داريد؟ اصلاً فرض كه كمك به زلزلهزدهها تحصصي نداشته باشد، فرض كه هر آنچه زلزلهزدهها ميخواهند در ماشين ما باشد و اصلاً ما بدانيم دقيقاً به كجا ميرويم و حتي اسم و نشاني كسي هم كه قرار است به او كم شود در تك تك آن روستاهايي كه ويران شدهاند بدانيم و او آنجا منتظر ما نشسته باشد. به اين تصور توجه كنيد كه در كل ايران چنين رويهاي اتخاذ شود. اساساً آيا كسي به مقصد خواهد رسيد؟ ميدانيد چه ترافيكي جادهها را در بر خواهد گرفت و چه غوغايي خواهد شد؟ تازه اينها با اين فرض محال است كه ما دقيقاً همان كاركردي را داشته باشيم كه نهادهاي مداخلهگر در بحران دارند و همان حرفهايگري را داشته باشيم و نقشه دقيقي از نيازها دست ما باشد.
آدمهاي همنوع دوست كه نميدانند چطور كمك كنند
اما موضوع اينجا بود كه ما متأسفانه در زلزله اخير دست به اقدام مشابهي زديم. آدمهايي را ميديديم كه به خاطر حس نوعدوستي كه داشتند ميخواستند كمك كنند اما خبرهايي كه در شبكههاي اجتماعي ميپيچيد و ذهنيتي كه پيشتر داشتند به آنها اجازه نميداد كمك كنند. آنها ميگفتند من فقط زماني كمك ميكنم كه به دست خودم كمك را دست مردم زلزلهزده برسانم. اين اتفاق به نظرم تراژيكتر از آن چيزي است كه تصور شود. تو ميخواهي كمك كني اما در نهايت منصرف ميشوي چون تصور ميكني كه آيا اين كمك تو دست نيازمندان خواهد رسيد يا نه؟ پيشتر فعاليت خيريهها در ذهن تو اين تصوير را ايجاد كرده است، كمكهايي كه به دست آن نيازمند واقعي نرسيده است و حالا اين بياعتمادي به نهادهاي مداخلهگر هم كشيده شده است. دوستاني داري كه حتي به مؤسسات غير دولتي هم اعتماد ندارند و ميگويند از كجا معلوم اين پولي كه ما به حساب اين مؤسسه ميريزيم به دست زلزله زدهها برسد؟
ويرانيهايي كه خبرهاي اختلاس و سوءاستفادهها به بار آوردهاند
به نظر ميرسد حجم خبرهاي ويرانكننده اعتماد اجتماعي در سالهاي اخير كار خودش را انجام داده است. ما در سالهاي اخير با حجم ويرانكنندهاي از اخبار اختلاسها و سوءاستفادههاي مالي روبهرو شديم و متعاقب آن برخورد جدي با اين سوءاستفاده كنندهها صورت نگرفت، دستكم ابعاد رسانهاي پيدا نكرد كه آدمها متوجه باشند اگر دست در بيتالمال كنند با عكسالعمل جدي مواجه خواهند شد، بنابراين افراد به ويژه در بُعد مسائل مالي بياعتمادي به ساختارها و نهادها دارند و با خود ميگويند ديگر اين بار فريب نخواهم خورد چون دفعه قبلي شنيديم كه مثلاً چادرهايي كه براي زلزلهزدهها اهدا شده بود، سر از بازار خريد و فروش درآورد و امثالهم. متأسفانه وقتي نه رسانههاي ما و نه نهادهاي نظارتي، اجرايي و قضايي اين عزم را ندارند كه درباره پروندههايي كه ميتواند به اعتماد اجتماعي جامعه آسيب برساند مداخلههاي جدي داشته باشند و اين رخنهها را رفو كنند و به مردم بگويند و ثابت كنند فساد مالي و اداري در كشور رو به كاهش گذاشته و با متخلفان از هر فاميل و با هر وابستگياي به طور جدي برخورد شود در آن صورت آدمها روز به روز دچار بدبيني اجتماعي ميشوند و حتي در بحرانهاي اجتماعي آنجا كه آدمها نياز فوري به كمكهاي نقدي و اقلام غير نقدي دارند آن بدبيني خودشان را نمايان ميكنند.
نمونهاي از مداخلههاي غير حرفهاي در فقدان اعتماد اجتماعي
به اين مطلب به عنوان نمونهاي از مطالبي كه اين روزها در شبكههاي اجتماعي دست به دست ميشود توجه كنيد. اين متنها توسط كساني نوشته شده كه اتفاقاً بسيار همنوع خواه هستند اما در نهايت ميخواهند خود شخصاً كمكهايشان را به دست نيازمندان برسانند. توجه كنيد در اين توصيفات به چه مصايبي اشاره ميشود كه به خاطر فقدان اعتماد اجتماعي ايجاد شده است:«طبق تجربه كوتاه ميداني كه با تعدادي از دوستان هنگام زلزله سال 91 در استان آذربايجان شرقي (ورزقان و اهر) داشتيم، در روزهاي اول زلزله، حجم بسيار زيادي از كمكهاي مردمي به سمت مناطق زلزله زده سرازير ميشود. مردم به صورت منفرد درباره نيازهاي زلزلهزدگان فكر ميكنند، تصميم ميگيرند و اقدام به خريد مايحتاج زلزله زدگان ميكنند. حتي بسياري از سازمانهاي مردمنهاد نيز به دليل ضعف نهادهاي دولتي و عمومي در برنامهريزي و سازماندهي كمكهاي مردمي، وارد عمل ميشوند و بخش عمدهاي از كمكها را جمعآوري ميكنند، ولي به موقع و در جاي درست خرج نميكنند. هر كس چيزي به ذهنش ميرسد: مواد غذايي، پوشاك، زيرانداز، مواد شوينده و بهداشتي، پدبهداشتي، ظروف و...
تجربه عملي ما چنين بود: ابتدا از دوستان و نزديكان خود پول جمع كرديم؛ پس از آن از طريق تلفن كسب اطلاعات كرديم كه مثلاً چه نيازي وجود دارد. حدود يك هفته از زلزله گذشته بود؛ با اطلاعاتي كه به دست آورده بوديم، بلافاصله حجم قابل توجهي مواد شوينده وبهداشتي (شامپو، صابون و پد بهداشتي) خريداري كرديم. قبل از اينكه اقلام خريداري شده به تبريز برسد، خودمان به آنجا رسيديم. به مناطق زلزله زده كه رسيديم، متوجه شديم كه نيازهاي امروز از ديروز متفاوت است. اقلام خريداري شده را در تبريز فروختيم و به جاي آن ظروف پخت و پز و سرو غذا تهيه كرديم. وقتي به مناطق زلزله زده رسيديم و كار توزيع را شروع كرديم، متوجه شديم كه خيلي جاها به اين ظروف نياز ندارند و آخرين برداشت ما هم چندان دقيق نبوده است. متأسفانه بسياري از مردم زلزله زده هم به دليل از دست دادن زندگيشان و هم به خاطر حالات رواني متعاقب زلزله، ممكن است چندين بار چيزي را قبول كنند كه ديگر به آن نياز ندارند. بسياري از كمكهايي كه در روزهاي اول به مناطق زلزله زده سرازير ميشود، به هدر ميرود. مثلاً مردم بيش از نيازشان لباس گرم دريافت ميكنند، در حالي كه درست چند هفته بعد متوجه ميشوند كه به توالت نياز دارند و ميتوان گفت در آن موقع به سختي كسي پيدا ميشود كه كمك كند.»
تصور كنيد اگر من شخصاً بخواهم شير ، عسل ، روغن و خودرو توليد كنم
جامعهاي را تصور كنيد كه اعتماد اجتماعي در آن از بين رفته باشد. شما نميتوانيد قدم از قدم برداريد. ميخواهيد برويد شير بخريد اما از خودتان ميپرسيد واقعاً آن چيزي كه در اين بطريها ريختهاند شير است؟ از كجا معلوم كه سم نيست؟ از كجا معلوم كه وايتكس نيست؟ از كجا معلوم يك مايع ساختگي نيست؟ ميخواهيد برويد روغن بخريد، با خودتان ميگوييد از كجا معلوم كه آنچه در اين بطريها ريختهاند روغن باشد؟ از كجا معلوم پالم نباشد؟ از كجا معلوم از پالم بدتر نباشد؟ ميخواهيد برويد عسل بخريد، ميبينيد كه روي شيشه عسل نوشته شده عسل صددرصد طبيعي اما به خودتان ميگوييد از كجا معلوم اين شيشه واقعاً عسل طبيعي باشد؟ از كجا معلوم شيره گلوكز نباشد كه كمي اسانس و عطر به آن زدهاند؟ ميخواهيد برويد آبليمو بخريد باز سؤال مشابه ديگري از خودتان ميپرسيد، به اين ترتيب هيچ راهي نميماند جز اينكه برويد خودتان زنبورداري كنيد. برويد خودتان باغ ليمو درست كنيد و خودتان از آن ليموهاي باغ آبگيري كنيد. راهي نميماند جز اينكه برويد مزرعه دانههاي روغني احداث كنيد و كارگاه يا كارخانه روغنگيري هم در كنار مزرعه داشته باشيد و با نظارت شخصي خودتان آن دانهها را روغنگيري كنيد. راهي نميماند جز اينكه خودتان برويد گاوداري داير كنيد و با دستگاههايي كه زير نظر خودتان ساخته ميشود شير گاوها را بدوشيد اما به اين فكر كنيد كه هر كسي بخواهد خودش رأساً اين كارها را انجام دهد، يعني مثلاً در عين حال كه زنبورداري ميكند مزرعه دانههاي روغني هم داشته باشد، گاوداري هم بزند، از آن سو كارخانه روغنگيري هم داشته باشد. اساساً آيا منابع فردي و جمعي ما اجازه چنين كاري را ميدهد؟ آيا ميشود تصور كرد كه مثلاً 80 ميليون آدم هر كدام همه اين كارها را شخصاً دنبال كنند. به فرض كه به هر كس به اندازه يك مزرعه بندانگشتي جا براي پرورش دانههاي روغني و زنبورداري داده شود، به فرض كه حتي منابع مالي اين كار فراهم شود، در آن صورت اساساً آيا آدمها زماني براي نقشآفريني در همه اين زمينههاي حرفهاي و كاري را خواهند داشت؟ آيا ميشود تصور كرد كه كسي مثلاً برود در و پنجره خانه خودش را هم بسازد چون به در و پنجرهساز اعتماد ندارد؟ آيا ميشود تصور كرد كه كسي برود تيرچه و بلوكهاي سقف خانه خودش را هم بسازد چون به آن فرد مصالح ساز اعتماد كامل ندارد؟ آيا ميشود تصور كرد كه فرد برود خودروي زير پاي خودش را هم بسازد چون به خودروساز اعتماد ندارد؟ ساختن خودرو يعني چه؟ مگر شوخي است هر كسي برود خودروي خودش را بسازد؟ ميدانيد چند هزار قطعه در يك خودرو به كار رفته و تازه غولهاي خودروساز همه اين قطعهها را خود نميسازند بلكه آنها را به قطعهسازها سفارش ميدهند و ميبينيد صدها قطعه ساز در كنار خودروساز دارند فعاليت ميكنند كه به نوعي خودروساز بر اساس معيارهايي به آنها اعتماد كرده و كار ساخت قطعهها را به آنها سپرده است. حالا در چنين شرايط پيچيدهاي آيا من ميتوانم ادعا كنم كه نه! من به خودروساز اعتماد ندارم. در اين شرايط دو راه بيشتر پيش روي من نخواهد ماند، يا اينكه در كل قيد سوار شدن خودرو را بزنم يا اينكه خودم شخصاً خودروي خودم را بسازم كه اولي محتملتر به نظر ميرسد، چون اگر من بخواهم خودروي خودم را بسازم اولاً نياز به يك سرمايهگذاري چند هزار ميلياردي خواهد بود، در ثاني به فرض كه من بتوانم چنين سرمايه هنگفتي را فراهم كنم، باز اصل ماجرا در جاي خود خواهد بود، چون در اينجا هم من باز بايد به كاركنان و نيروي انساني، طراحها و كاركنان، مهندسان و قطعه سازها و مسئول كنترل كيفيت كارخانه اعتماد كنم، چون نميتوانم در آن واحد هزار تكه شوم و در آن واحد در هزار نقطه حضور داشته باشم. به فرض حتي اگر بتوانم هزار تكه شوم و در آن واحد در هزار نقطه حضور داشته باشم باز اين دانش را نخواهم داشت كه سر از همه شاخصهاي كارشناسي دربياورم، چون براي ساخت يك خودرو به انواع و اقسام تخصصها نياز است و ياد گرفتن جزئيات آن تخصصها زمان و انرژي قابل توجهي را ميخواهد و در واقع عمر يك انسان كفاف نميدهد كه بتواند همه آن دانشها را بياموزد. اين وسط راهي نميماند جز اينكه ما به تخصص و تعهد افراد اعتماد داشته باشيم، حتي اگر بخواهيم توسط ناظرهاي بيروني تعهد افراد را كنترل كنيم، اما در نهايت اصل همان تعهد دروني خواهد بود، چون شما هر اندازه هم كه بخواهيد به تعداد ناظران بيروني بيفزاييد در نهايت متكي به نظارت دروني آدمها خواهيد بود، چون اگر فيالمثل آقاي « ب » را ناظر بر رفتارهاي آقاي « الف » قرار دهيد، اين پرسش به وجود خواهد آمد كه از كجا معلوم آقاي « ب » توسط آقاي «الف » تهديد يا تطميع نشود و آقاي « ب » تحت تأثير آن تهديد و تطميع دست از نظارت خود بردارد. حالا ممكن است كسي بگويد بسيار خب آقاي « جيم » را ناظر بر رفتارهاي آقاي « ب » قرار ميدهيم كه اجازه ندهد آقاي « ب « با آقاي « الف » دست به تباني بزند، اما باز اين پرسش مطرح خواهد شد كه از كجا معلوم خود آقاي « جيم » با آقاي « ب » دست به تباني نزند و رشوه نپذيرد يا تطميع نشود و در اين صورت شما خواهيد گفت، بسيار خب! ما آقاي « دال » را هم ناظر بر رفتارهاي آقاي « جيم » قرار ميدهيم، اما واقعيت آن است كه اين تسلسل باطل نقطه پاياني نخواهد يافت. اين به آن معنا نيست كه ما بگوييم نظارتهاي بيروني به خاطر حاشيههايي كه ممكن است دامنگير آنها شود بايد برچيده شود، نه، اين به آن معناست كه بگوييم اولاً نظارتهاي بيروني تا چه اندازه ميتوانند شكننده و حاشيهدار باشند و در ثاني نظارتهاي بيروني هم متكي به تعهد دروني افراد هستند.