ساراسادات موسوي*
شايد براي بسياري از ما خاطرات خانه پدري يا مادربزرگ بارها و بارها تداعي شده باشد. هر زمان از گذشته صحبتي پيش ميآيد با حسرتي عميق ميگوييم يادش بهخير، گويي در سوگ دلخوشيها، شاديها و محبتهايمان نشستهايم و با آهي سوزناك مرهمي بر زخمهايمان ميگذاريم. بارها از خود پرسيدهايم چرا در گذشته خوشحالتر بوديم، چرا در گذشته مهربانتر بوديم، در مقابل خطاهاي يكديگر صبورتر بوديم و گذشت بيشتري داشتيم، با همدلي و دلجويي از هم، سنگيني مشكلات و گرفتاريهاي روي دوشمان را كم ميكرديم و دلمان قرص بود به مهر يكديگر. حالا مهرباني جاي خود را به خودبيني، همدلي و گذشت جايش را به قضاوت و كينه داده و آن دورهميهاي خانه مادربزرگ به تنهايي تبديل شده است. آيا اين تنهايي به علت پيشرفت تكنولوژي و شرايط اقتصادي و... جامعه امروزي به ما تحميل شده يا اينكه خودمان اين انزوا و تنهايي رخوتآور را انتخاب كردهايم؟ پاسخ به اين سؤال ميتواند راهگشاي بسياري از مسائل خانوادگي و اجتماعي ما باشد. بيشك اينكه بدانيم قرباني شرايط موجود هستيم يا خودمان شاديهايمان را قرباني زيادهخواهيهايمان كردهايم، نقش بسزايي در حل اين معضل اجتماعي خواهد داشت.
روابط اجتماعي، يك نياز يا يك انتخاب؟
ارتباط با ديگران از كاركردهاي اساسي نفس يا ضمير انسان و لذا يك نياز است و نه يك انتخاب. به عقيده آبراهام مزلو روانشناس يكي از نيازهاي اساسي انسان احساس تعلق داشتن به گروه و جمع و ارتباط با ديگران و ديگري است كه برآورده شدن اين نياز براي رسيدن فرد به كمال و خودشكوفايي ضروري است. همچنين روانشناسان، انسان را موجودي چندبعدي ميدانند كه سلامت روان او در گرو رشد متعادل هر يك از اين ابعاد است. از مهمترين ابعاد مورد توجه آنان بعد سلامت فيزيولوژيك، سلامت رواني، سلامت روابط اجتماعي و سلامت معنوي انسان است. به بيان ديگر رشد تكجانبه يا افراطي انسان در هر يك از اين ابعاد نه تنها جايگزين بعد ديگر نميشود بلكه آسيبزا بوده و به سلامت فرد صدمه وارد ميكند.
انسان رشديافته همانطور كه به سلامت و رشد جسماني و رواني خود توجه دارد از سلامت و توجه به روابط اجتماعي خود با اطرافيان غافل نميشود، در صورتي كه افراد با يكديگر ارتباط سلامت و مؤثر نداشته باشند، احساس تنهايي، رخوت و كاهش اعتماد به نفس زمينه را براي بروز اختلالات رواني و بيماريهاي جسمي فراهم ميآورد و توان افراد براي رويارويي با چالشها و مسائل زندگي كاهش مييابد. پژوهشهاي علمي بسياري ارتباط معنادار بين روابط اجتماعي كارآمد و سلامت جسمي، افزايش اعتماد به نفس، افزايش رضايتمندي، افزايش شادكامي و ميزان موفقيت افراد را تأييد كردهاند.
فوايد روابط اجتماعي و آسيبهاي تنهايي
افزايش فردگرايي در جامعه امروزي محصول تغيير در نگرش و سيستم ارزشي افراد جامعه است. در طول چند دهه اخير موجي از تجددگرايي و كمالگرايي افراطي جامعهها را درنورديد كه با خود تغييرات مثبت و منفي بسياري را به ارمغان آورد. شايد بتوان از كمرنگ شدن روابط انساني و اجتماعي و كاهش حس مسئوليتپذيري افراد جامعه نسبت به يكديگر و كاهش كيفيت روابط بين فرديشان به عنوان عمدهترين آسيبهاي اين توهم تجددگرايي نام برد. گرچه نميتوان از موفقيتهاي شخصي و فردي در زمينههاي تحصيلي، مالي، شغلي و... چشم پوشيد، اما آنچه توجه ما را به خود جلب ميكند فقدان رضايتمندي از خود و زندگيمان است.
متأسفانه برخي افراد جامعه با تغيير ناگهاني و شتابزده در ارزشهايشان در مسير رشد و موفقيت دچار باورهاي غلط و ناكارآمد شدند كه آنها را از راه اصيل رشد و خودشكوفايي و سلامت بازداشته و به وادي عدم رضايتمندي و شادماني كشانده است. در فرهنگ و آموزههاي ديني ما نيز روابط با ديگران و اقوام از گذشتههاي دور مورد تأكيد و توجه بوده است. حضرت امير (ع) در خطبه 23 كتاب ارزشمند نهجالبلاغه در خصوص اهميت روابط با اقوام ميفرمايند: «اي مردم، انسان هرچند هم دارا باشد باز به مهر بستگان و خويشان خود پايبند و دستياري و هواداري ايشان نيازمند است. ايشان در دشواريها حاميتر از اين و آنند و در برخورد با ناگواريها فريادرستر از ديگرانند.»
زماني كه افراد خانواده با يكديگر تعامل داشته و اقوام در دورهميها و مهمانيها گاه و بيگاه جمع ميشوند از حال و روز هم با اطلاع شده و از بار هيجانات منفي يكديگر ميكاهند، اگر فردي دچار آسيب يا نقصاني شده باشد ديگر افراد با دلسوزي و همدلي براي كمك به او ميكوشند و از استيصال و پريشاني حالش ميكاهند. تحقيقات نشان داده افرادي كه درباره مشكلات يا ناراحتيهايشان با دوستان صميمي و قابل اعتماد صحبت ميكنند آسيب كمتري نسبت به افراد تنها ميبينند.
علم روانشناسي از روابط حمايتگرانه و همدلانه بين افراد فاميل و اعضاي خانواده به عنوان ضربهگير استرس ياد ميكند كه از آسيبپذيري فرد جلوگيري ميكند، بدين معنا كه حضور افراد خانواده و دوستان و حمايت آنها براي فرد مانند سپري است كه از او در برابر حوادث و مشكلات هيجاني پيش آمده حفاظت ميكند و از شدت آسيب و احساس درماندگياش ميكاهد.
كودكان نيز در اين ارتباطات نحوه تعامل با همنوع را ياد گرفته و همچنين با داشتن آزمون و خطاهاي سازنده براي ارتباطاتشان در آينده ظرفيتسازي ميكنند. در اين مسير كودك ميآموزد كه خود را مركز جهان هستي نداند و دريابد كه تنها خودش و نيازها و احساسهايش در اولويت نيستند و براي رشد و ادامه حيات، سازگاري با ديگران و خواستههايشان امري ضروري است. همچنين كودك در مقابل ناكاميها و رنجهايي كه در روند اجتماعي شدن متحمل ميشود دچار پختگي و بلوغ روانشناختي شده و با قدرتمندي و اعتماد به نفس بيشتري در مسير آينده قدم برميدارد.
پژوهشگران دانشگاه آكسفورد در سال 2016 دريافتند افرادي كه دوستان بيشتري دارند، از آستانه تحمل درد بالاتري برخوردارند. كيفيت و كميت ارتباطات اجتماعي روي سلامت جسمي و رواني تأثير گذاشته و حتي يكي از فاكتورهاي تعيينكننده طول عمر محسوب ميشود!
خانوادههايي كه خود را به دلايل گوناگون از ارتباط با اقوام و دوستان محروم كردهاند از لحاظ رشد عاطفي و رواني، اجتماعي به فرزندانشان آسيب ميزنند و آنها را به افراد ناسازگار و شكننده تبديل ميكنند. اين افراد نه تنها مهارت ارتباط مؤثر با دوستان و ديگر افراد جامعه را نميآموزند بلكه در آينده نيز فاقد مهارت ارتباط زناشويي و سازگاري با همسر، خانواده همسر و فرزندان خود هستند. لازم به ذكر است افراد در خانوادههايي با روابط اجتماعي محدود، از لحاظ جسماني بيشتر دچار بيماري شده و در عين حال نسبت به ديگر افراد زمان بيشتري را صرف بهبودي ميكنند.
چارهاي بينديشيم
آسيبهاي فردي و اجتماعي عدم تعامل و ارتباط با ديگران ما را بر آن ميدارد تا براي درمان و پيشگيري اختلالات افراد جامعه و بهبود وضعيت بهداشت رواني و ارتقاي فرهنگ روابط اجتماعيمان چارهانديشي كرده و در صدد رفع اين ناهنجاريهاي اجتماعي برآييم.
ميدانيم كه گاه براي رهايي از آسيب ديگران و جلوگيري از مسائل ناشي از ارتباط با آنان راه فرار و اجتناب را انتخاب كرده و خود را از حضور در جمع اقوام و آشنايان منع ميكنيم و ناخواسته در دام افراط و تفريطهاي زيانبار افتاده و متحمل آسيبهايي ميشويم. گاهي با برقراري روابط بيحد و مرز و شتابزده با اطرافيان حرمتها و حريمها را شكسته و آسيب ميبينيم و گاه از روابط سالم هم ميگريزيم.
اما بايد بدانيم كه فرار و اجتناب هيچگاه راه درستي براي ايمن بودن از ناملايمات و معضلات اجتماعي نيست و تنها دستاورد اين انتخاب نامبارك، پايين آمدن هرچه بيشتر مهارتهاي اجتماعي و صدمه بيشتر خواهد بود.
يكي از بهترين انتخابهاي ما براي دستيابي به موفقيت و سلامت روان يادگيري مهارتهاي زندگي است. با يادگيري اين مهارتها در جهت تغيير در باورهاي غلط و ناكارآمد و جايگزيني باورهاي سلامت گامي اساسي خواهيم برداشت.
لازمه كنار هم بودن پذيرشمان نسبت به تفاوتهايمان است و با عدم قضاوت نسبت به آنها ميآموزيم چگونه در روابط با ديگران پايبند ارزشهايمان باشيم. ميآموزيم كه هيچ كس كامل نيست. همانطور كه خودمان هم كامل نيستيم، پس از خطاهاي يكديگر چشمپوشي كرده و از كاه كوه نسازيم.
ميآموزيم آنچه را براي خود ميپسنديم براي ديگران هم همان را بخواهيم. ميآموزيم لازمه دوست داشتن، كنترل ديگران و سرك كشيدن در زندگيشان نيست. فراموش نكنيم بايد عاشقي را بياموزيم، بياموزيم عشق به خود را، عشق به خدا را و عشق به همنوع و جهان هستي را.