کد خبر: 880655
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت وگوي «جوان» با فاطمه حسيني خواهر شهيد عديل حسيني از شهداي لشکر زينبيون
با حمله تكفيري‌ها به اماكن متبركه و مقدس شيعيان در كشور سوريه و عراق، شيعيان بسياري از كشورهاي مختلف دنيا به اين اقدام واكنش نشان دادند.
 صغري خيل‌فرهنگ
با حمله تكفيري‌ها به اماكن متبركه و مقدس شيعيان در كشور سوريه و عراق، شيعيان بسياري از كشورهاي مختلف دنيا به اين اقدام واكنش نشان دادند. بعد از اهانت تروريست‌هاي تكفيري به حرم حضرت سكينه و تخريب آن و نيز حمله به مرقد مطهر حضرت زينب(س) تعدادي از شيعيان عراقي، ايراني و افغانستاني براي دفاع از حرم راهي سوريه شدند. حضور آنها راه را براي شيعيان كشورهاي ديگر چون پاكستان گشود كه كمي بعد با نام لشکر زينبيون سراسر جبهه‌هاي نبرد را به تلاطم انداختند. بسياري از شيعيان پاكستاني كه امروز در سوريه براي دفاع از حرم‌ها آماده نبرد هستند به دليل محدوديت دولت اين كشور مجبور به پنهان كردن نام و نشان خود شده‌اند تا خانواده‌هاي اين مدافعان در پاكستان مورد اذيت و آزار گروهك‌هاي تندرو قرار نگيرند. بسياري از رزمندگان مقاومت در توصيف مدافعان پاكستاني حرم حضرت زينب(س) آنان را سلحشوراني مي‌دانند كه در سخت‌ترين شرايط و در شديدترين حملات دشمن ايستادگي مي‌كنند.  درباره مجاهدت‌هاي دلاوران لشکر زينبيون بايد به صفحه اينستاگرام منتسب به دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبري اشاره كنيم كه با انتشار عكس‌نوشته‌اي پيام رهبر انقلاب را به مدافعان حرم پاكستاني منتشر كرد. اين صفحه نوشت:«رهبر انقلاب: سلام من را به مدافعين حرم پاكستاني برسانيد.لشکر زينبيون خيلي خوب مي‌جنگند، خيلي خوب مجاهدت مي‌كنند. سلام من را به پدرها و مادرها و خانواده‌هايشان برسانيد.»  آنچه در پي مي‌آيد گذري بر زندگي يكي از شهداي لشکر زينبيون شهيد عديل حسيني است از زبان خواهرش فاطمه حسيني.
 خانم حسيني عديل نام جهادي شهيد است ؟
بله ، عديل نام جهادي برادرم است و به معناي عدالت‌خواه .
كمي از خانواده‌تان بگوييد. چه زماني به ايران مهاجرت كرديد؟
پدر و مادرم بعد از شهادت عديل به ايران آمدند. عديل متولد 1370 در لاهور پاكستان و فرزند ششم خانواده است .
اينطور كه به نظر مي‌رسد عديل تربيت‌يافته خانواده‌اي انقلابي است؟
بله، بعد از ارتحال امام خميني (ره)‌ پدرم هر سال براي بزرگداشت مراسم سالگرد ايشان به ايران مي‌آمد و بازمي‌گشت. پدرم استاد دانشگاه بود و در رشته الكترونيك تدريس مي‌كرد. بعد از ايام بازنشستگي به عنوان پروفسور مهندسي الكترونيك در دانشگاه بين‌المللي مشغول به تدريس شد. نكته ديگر كه بايد به آن اشاره كنم وجود خانه فرهنگ در پاكستان است. اين خانه فرهنگ متعلق به سفارت ايران است كه پدر با اهالي خانه فرهنگ هم ارتباط داشت. ما در پاكستان با انقلاب اسلامي آشنا شديم. خواهر و برادرهاي بزرگ‌تر من در زمان انقلاب اسلامي فعاليت داشتند. آنها در آن زمان عضو حزب دانشجويان اماميه بودند.
حزب اماميه؟
بله، حزب اماميه متشكل از جوانان شيعه بود. شهيد عارف حسيني و دكتر محمد علي كه از شخصيت‌هاي بزرگ آن زمان بودند كه در صدور انقلاب به كشورمان مؤثر بودند. آقاي دكتر محمد علي حزبي به نام «آي اس او» را تأسيس كرد و دانشجويان شيعه دانشگاه در اين حزب ثبت نام مي‌كردند و در حركتي شبيه حركت نيرو‌هاي بسيجي شما براي دانشجويان سال پايين‌تر تدريس رايگان انجام مي‌دادند. اين اقدام بهانه‌اي براي ترويج تشيع و صدور پيام انقلابي اسلامي در ميان جوانان علاقه‌مند شد. پدرم در كنار شهيد عارف حسيني و دكتر محمد علي فعاليت مي‌كرد تا آنجا كه مي‌تواند سهمي در بيداري اسلامي داشته باشد. همين ارتباط پدر با شهيد عارف حسيني و دكتر محمد علي بهانه‌اي شد تا خانواده ما هم با انقلاب اسلامي به خوبي آشنا شوند و همراهي كنند.
از همان دوران كودكي هم با خانه فرهنگ كه در نزديكي منزلمان بود ارتباط داشتيم. ولادت حضرت زهرا(س) با آن مراسمات با شكوهي كه داشت هرگز از ياد و ذهن من بيرون نمي‌رود. برادرم عديل از دوران دبستان عضو زيرشاخه‌هاي حزب «آي اس او» كه شاخه محبين نام داشت، شد. شهادت عديل حاصل بيداري اسلامي است كه امام خميني(ره)‌ آن را رواج داد. خوب يادم است با توجه به مسائل روز جهان تشيع، تظاهراتي هم اتفاق مي‌افتاد كه اعضاي خانواده من از جمله عديل در آن شركت مي‌كرد. تظاهراتي كه بعضاً شهيد هم مي‌داد.
كمي از خانواده و شهيد عديل حسيني برايمان بگوييد.
برادرم عديل فوق‌ديپلمش را تمام كرده و در حال تحصيل در مقطع ليسانس بود كه به شهادت رسيد. شش ماه قبل از اعزام به ايران آمد. قبل از اينكه به ايران بيايد در يكي از مدارس حوزوي پاكستان درس مي‌خواند. اطلاعات سياسي و مذهبي عديل و همراهي و دوستي با بچه‌هاي پاراچنار در مدرسه ديني به عديل بسيار كمك كرد و در تصميم او براي اعزام به سوريه تأثير بسزايي داشت. بچه‌هاي پاراچنار بسيار جنگجو و دلير هستند، پاراچناري‌ها شيعياني هستند كه هميشه مجبور بودند خودشان از خودشان در مقابل ظلم و جنگ طالبان دفاع كنند .
موضوع رفتنش را با شما در ميان گذاشت؟
تقريباً يك سال قبل از شهادتش به ايران آمد. عديل در پاكستان از مادرم اجازه گرفته بود و بعد به ايران آمد. به مادرم گفته بود مي‌خواهم وارد حزب‌الله لبنان شوم اما شرايطي وجود دارد كه اين امكان را به من نمي‌دهد. عديل درباره اوضاع سوريه و مردم آنجا و ظلمي كه به مسلمانان مي‌شود به مادر توضيحاتي داده بود. مادر از عديل مي‌خواهد كه با پدر هم مشورت كند. وقتي پدر متوجه اين موضوع شد به عديل گفت ابتداي امر تزكيه نفس كن، يعني اول خودت را بساز، درس ديني‌ات را تمام كن ، بعد برو . عديل رفته بود و دفترچه دلنوشته مادر را برداشته و آورده بود . مادر در دفترچه‌اش نوشته بود:همه فرزندانم را نذر بي‌بي حضرت زهرا(س)‌كرده‌ام. عديل دست گذاشت روي اين جمله مادر و گفت: شما اين مطلب را همينطوري نوشتي؟! فقط حرف بوده يا عملي هم بود؟ وقتي شما به من اجازه نمي‌دهيد ، پس عملي هم در كار نيست. مادر به عديل گفت: اگر فكر مي‌كني الان اين وظيفه است و از همه جهات كامل هستي باشد برو، من اجازه مي‌دهم . برادرم در ايران كارهاي پذيرش عديل را در جامعه‌المصطفي انجام داده بود. ما فكر مي‌كرديم مي‌آيد و با درس مشغول و ماندگار مي‌شود اما نيت عديل اين بود كه بيايد و از ايران به سوريه اعزام شود.
نگران تصميمش نبوديد؟
 من نگران بودم اما عديل از لحاظ اعتقادي من را قانع كرد.گفت شما براي اينكه توهين و جسارتي به حرم بي‌بي نشود بايد جوانت را بدهي.
در نهايت اعزام شد؟
بله،ششم ماه مبارك رمضان سال 1394 بود كه رفت.شب اعزام به خانه من آمد. ساعت حدود 12شب بود، چهره‌اش خيلي بشاش و خوشحال بود. لپ‌هايش قرمز شده بود. وقتي وارد خانه شد ، گفت موافقت كرده‌اند و بايد تا نيم ساعت ديگر آماده شوم. رفتم كوله‌پشتي آوردم و وسايلش را گذاشتم تو كوله‌پشتي. همينطور هول‌هولكي وسايلش را آماده مي‌كرد. من هم كنارش توصيه مي‌كردم فلان كار را كن و فلان كار را نكن. به عديل گفتم حتماً به من زنگ بزن و با من در تماس باش. همه وسايلش را آماده كرديم. وقتي مي‌خواست برود از زير قرآن ردش كردم و صورتش را بوسيدم .
شهادتش چطور رقم خورد ؟
پنج ماه از اعزامش به سوريه نگذشته بود كه خبر شهادتش را برايمان آوردند. من و عديل با هم در تماس بوديم و با كد و رمز با هم صحبت مي‌كرديم. عديل رتبه اول تك‌تيراندازي را در جمع‌شان به دست آورده بود. برادرم فرصت به مرخصي آمدن پيدا نكرد. دوستانش مي‌گويند دو بار مرخصي گرفت يك بار يكي از دوستانش مرخصي نياز داشت و عديل نوبت مرخصي‌اش را به دوستش داد . نوبت دوم هم مرخصي گرفته بود و دو روز مانده به بازگشتش همرزمش از عديل مي‌خواهد كه به دمشق رفته و وسايلش را آماده كند كه عديل قبول نمي‌كند و مي‌گويد دو روز به پرواز مانده و من زمان دارم، در اين دو روز هر جا كه نياز به خدمت باشد خدمت مي‌كنم، هر خدمتي كه باشد. دوستانش مي‌گويند عديل در اولين روز مرخصي‌اش به شهادت رسيد. طبق گفته همرزمانش برادرم و همرزمانش در منطقه باشكوي بودند. عديل در روند آزاد‌سازي دو شهر شيعه‌نشين نبل و الزهرا به شهادت مي‌رسد. نحوه شهادتش هم اينطور است كه عديل به همراه دوستش مي‌خواستند براي بچه‌ها آب تهيه كنند كه تك‌تيرانداز دشمن از 200متري با دوربين ديد در شب شليك كرده و تير بعد از اصابت به پهلويش ، از شكمش خارج مي‌شود .
تكه‌كلام عديل «ياالله» بود. دوستش مي‌گفت: عديل گفت ياالله، من تير خورده‌ام. من گفتم: شوخي نكن!يك مقدار راه رفتيم بعد عديل گفت: من تير خورده‌ام . وقتي به پهلويش دست زدم تمام دستانم خوني شد. مي‌خواستم پشت كولم سوارش كنم كه افتاد زمين . به بيمارستان منتقلش كردم بعد از انجام عمل جراحي چون نتوانسته بودند ضربان قلبش را به حالت عادي بازگردانند، نزديك اذان صبح به شهادت رسيد. تاريخ شهادتش اول صفر مصادف با 21 آبان سال 1394بود.
كي از شهادتش مطلع شديد؟
يكي از برادرانم در جايي فعاليت فرهنگي دارد. يك روز دو نفر از دوستانش با هم صحبت مي‌كردند كه گويي در عمليات اخير چند نفر از بچه‌هاي لشکر زينبيون به شهادت رسيده‌اند و نام يكي از آنها عديل است. برادرم آنجا متوجه شهادت عديل شده بود. بعد از پيگيري متوجه شدند كه خبر درست است. برادرم به خانه ما آمد و خبر از شهادت عديل داد.
خانواده شما در ايران نبودند، چطور به آنها اطلاع داديد؟
خيلي سخت بود. ما ابتدا نتوانستيم به پدر و مادرم خبر بدهيم. از پدر و مادرم خواستيم كه به ايران بيايند كه آنها را به كربلا بفرستيم. وقتي آمدند در فرودگاه برادرم كم كم شروع كرد به گفتن كه عديل زخمي است و...  اما والدينمان گفتند ما مي‌دانيم كه عديل شهيد شده است. خودمان متوجه شديم كه به اين سرعت به ايران آمديم . برادرم را بعد از اربعين تشييع كرديم و در بهشت معصومه به خاك سپرديم.
عكس‌العمل مادر و پدرتان چگونه بود؟
پدرم پيش ما حتي يك قطره اشك هم نريخت. وقتي برادرم خبر شهادت عديل را داد، پدرم خنديد و گفت: اين براي ما افتخار است و گريه لازم نيست. پدر با ابهت و صلابت گفت: اين افتخار خيلي بزرگي است.ما لايق اين افتخار نبوديم كه نصيبمان شده است. نمي‌دانم چطوري از خدا تشكر كنم. من لياقت اين افتخار را نداشتم كه پسرم برود و در اين امر مقدس و دفاع از حريم آل‌الله به شهادت برسد. اين يعني اينكه ما در خانواده‌مان يك شهيد داريم يك شهيد مدافع حرم. خاطره ديدار پدرومادرم با عديل بعد از يك سال را هيچ‌گاه از ياد نمي‌برم. وقتي پيكر عديل را زيارت كرديم ، پدرم بلند شد و به مادر گفت به پسرت تبريك بگو ، مادر بلند شد و دست روي سينه عديل گذاشت. پدر چيزي را زمزمه مي‌كرد و خنده بر لب داشت. همان لحظه دو قطره اشك از چشمان برادرم عديل سرازير شد.
در پايان اگر صحبتي داريد بفرماييد.
من در اين مجال مي‌خواهم موضوعي را با شما مطرح كنم كه تفكر جهاد و شهادت، از ايران به پاكستان ورود پيدا كرده است. ما همه اينها را مديون انقلاب اسلامي ايران هستيم. انقلاب اسلامي ايران يك انقلاب مادر بود، اگر امروز شما شاهد حضور لشکر زينبيون در سوريه براي دفاع هستيد ناشي از تفكري است كه زمينه‌سازي‌اش از انقلاب اسلامي ايران شروع شد. حتي فاطميون همه اينها مديون و مرهون انقلاب اسلامي و بيداري اسلامي هستند.  بعدها وقتي بحث سوريه و عراق و حمله تروريست‌ها مطرح شد، سيدعباس موسوي كه مؤسس لشکر زينبيون است اهداف شهيد عارف حسيني را در قالب لشکر زينبيون عملي كرده‌اند.
 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار