کد خبر: 879764
تاریخ انتشار: ۱۳ آبان ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۱
شيريني شكلات، به جاي تلخي بگومگو
اگر لبخند ما در برخورد با مردم معجزه مي‌كند، برخورد تند و خشونت‌بار ما هم در جامعه تأثير منفي مي‌گذارد
  ليلا جعفري

اگر لبخند ما در برخورد با مردم معجزه مي‌كند، برخورد تند و خشونت‌بار ما هم در جامعه تأثير منفي مي‌گذارد. اين تأثير را من آن روز به خوبي احساس كردم. نمي‌شود لبخند زد و با روي گشاده برخورد كرد و نتيجه‌ مثبتش را نديد و نمي‌شود با تروشرويي با ديگران مراوده داشت و نتيجه منفي‌اش را دريافت نكرد. بالاخره اين نتيجه‌ها در قالب كلامي، نوشته‌اي، نگاهي، برخوردي يا هر چيزي كه خدا صلاح بداند، به سوي ما بازخواهد گشت. اين چرخش را آن روز بار ديگر احساس كردم.
از صبح زود با مراقبه‌اي كه انجام داده و نيروهاي مثبتي كه با روحيه خوب به خودم دادم، شاد و سرحال بودم. احساس خوبي داشتم و شادماني بي‌دليلي را در وجودم احساس مي‌كردم. خدا را بارها به خاطر اينكه اين احساس را همچون هزاران بار ديگر به من بخشيده بود، شكر مي‌گفتم و سپاسگزاري مي‌كردم. براي كسالتي ناچار به مراجعه به پزشك بودم.
به بيمارستاني رفتم و در صف پذيرش نسخه بيماران در بيمارستاني ايستادم. دو سه نفري جلوتر از من ايستاده بودند و همچون من منتظر دريافت شماره براي مراجعه به پزشك موردنظر خود بودند. تقريباً حوصله همه سر رفته بود. در اين بين متوجه دو نفر از بيماران شدم كه بر سر مسئله‌اي با يكديگر مشاجره مي‌كردند. تقريباً بين اين دو نفر ايستاده بودم و از صدايشان كه رفته رفته بالا مي‌رفت، احساس بدي به من دست مي‌داد.
مشاجره آن دو بيمار بالا گرفت، تا جايي كه بر سر يكديگر فرياد مي‌كشيدند. يك نفر بيشتر به گرفتن نوبتم نمانده بود، ولي ديگر تاب و تحمل رفتار آن دو نفر را نداشتم. بي‌اختيار با صداي بلند گفتم: «برويد بيرون دعوا كنيد، چرا ايستاده‌ايد دو طرف من و بر سر يكديگر فرياد مي‌كشيد؟!»
يكي از آنها كه زن پرخاشگري بود و ظاهري به شدت زننده داشت، در حاليكه به همه حاضران در آنجا اهانت مي‌كرد، از سالني كه در آن بوديم، رفت بيرون. مردي هم كه طرف ديگر مشاجره بود، دنبالش راهي شد. احساس بدي پيدا كرده بودم، ولي سعي مي‌كردم كه نيروهاي بدي را كه از آن مشاجره و فريادهاي توهين‌آميز آن دو در فضا احساس مي‌كردم، از خودم دور كنم.
برگه مربوط به نوبت مراجعه‌ام به پزشك را از مسئول پذيرش گرفتم و رفتم سوي اتاق پزشك. در سالن انتظار روي صندلي نشستم. شكلاتي را از كيفم درآوردم تا حال و هوايم را با خوردنش تغيير دهم. بر حسب اتفاق متوجه شدم خانمي كه روبه‌رويم ‌نزديك به در اتاق نشسته و ظاهراً بايد پيش از من وارد اتاق مي‌شد، بعد از من وارد بيمارستان شده بود. متوجه شدم كه يك جاي كار اشكال دارد و او توانسته است به قول معروف با زرنگي، كاري كند كه پيش از من نوبت مراجعه به پزشك را بگيرد.
كمي نگاهش كردم، با خودم فكر كردم كه مي‌توانم مثل آن دو نفر كه در صف با بحث و جدل، به جان يكديگر افتاده بودند، بروم جلو و بر سر آن زن داد بزنم و حقم را بخواهم. ولي اين كار فقط نيروهاي خوب من را هدر مي‌داد و فضايي را هم كه ده‌ها نفر در آن آمد و رفت داشتند، آلوده به نيروهاي منفي مي‌كرد. زن نگاهش به من بود. از جا بلند شدم و رفتم سويش. روبه‌رويش ايستادم. شكلات ديگري به دهان گذاشته بودم و مي‌جويدم. ترديد در نگاه زن موج مي‌زد. ترسي در نگاهش بود. ترسي كه معمولاً در لرزش مردمك افرادي ديده مي‌شود كه درباره چيزي بيم دارند و به كار خودشان اعتماد ندارند.
شكلاتي از داخل كيفم درآوردم و سويش گرفتم. به او گفتم: خوشمزه است، بفرماييد. زن ديگر ترس نداشت. نمي‌خواست شكلات را از من بگيرد، تعارف مي‌كرد. ولي بعد از دو سه بار اصرار من، آن را گرفت. ديگر ترسي در نگاهش نبود، ولي شرم در نگاهش ديده مي‌شد. با لبخند به او گفتم: شما بعد از من وارد بيمارستان شديد، درست است؟ منشي نامي را صدا زد. زن از جا بلند شد، پيدا بود كه نام او را صدا زده‌اند، ولي انگار نمي‌توانست قدم از قدم بردارد و وارد اتاق پزشك بشود. او در پاسخ چيزي گفت كه لبخندم را گرم‌تر كرد. او گفت: شما بفرماييد. خواهش مي‌كنم شما زودتر بريد.
پيشنهاد او را نپذيرفتم و دوباره رفتم روي صندلي نشستم، ولي از نتيجه رفتار خودم، احساس خوبي پيدا كردم. زن سرش را زير انداخت و رفت توي اتاق. احساس كردم، نيروهاي منفي كه پيش از آن دورم را گرفته بودند، با يك حركت ساده ولي مثبت من، قدرتشان را از دست داده‌اند؛ در حالي كه صداي مشاجره آن زن و مرد هنوز از بيرون سالن شنيده مي‌شد.
اين ماجراي كوچك كه شايد براي خيلي از ما پيش آمده باشد و بازگو كردنش پيش پا افتاده به نظر برسد، پر از درس‌هاي بزرگ است. لبخند و اخم دو مقوله متضاد، ولي مهم و تأثيرگذار است. ما با لبخند خود در هستي معجزه مي‌آفرينيم و با اخم خود هم اثر مخربمان را خواهيم گذاشت. زندگي سرتاسرش همين اخم‌ها و لبخندهاست. اگر آن روز به جاي مهرباني با آن زن، خشم و نفرتم را نثارش مي‌كردم، جز اينكه مانند آن دو نفر اعصاب سايرين را خرد مي‌كردم و اثر منفي بر فضا و مردم مي‌گذاشتم، نتيجه‌اي نداشت. من نمي‌گويم كه ديگران هر چه با ما كردند، ما چيزي نگوييم و فقط به رويشان لبخند بزنيم. ولي اين را با اطمينان مي‌گويم كه در جاهايي از برخوردهاي ما با مردم و از همه مهم‌تر با خانواده مي‌توان لبخند را جايگزين تلافي و كينه كرد. حتي در موقع تنبيه و مجازات هم مي‌توان خشم را دور كرد و از روي خشم كاري را انجام نداد. همه ما دو ابزار مهمي را كه پروردگار در اختيارمان گذاشته است، در چنته داريم؛ لبخند و خشونت. كاربرد اين دو دست ماست. اينكه با آنها چه مي‌كنيم و چگونه به كار مي‌بريمشان، دست خودمان است. هرگونه كه از آنها استفاده كنيم، مسئوليتش هم به عهده خودمان است. پاداش و جزايش هم تنها به خودمان برمي‌گردد و بس. حالا ريش و قيچي دست خودمان است. خواه مهربان باشيم و نتيجه مثبتش را نثار خودمان و جامعه‌مان كنيم و خواه نامهربان باشيم و نتيجه ناخوشايندش را به زندگي خود و ديگران وارد كنيم، نتيجه هر دو به خودمان برمي‌گردد. گاهي وقت‌ها مي‌توان در دعوا هم حلوا پخش كرد و طعم شيريني‌اش را به مناسبات آدم‌ها بخشيد. امتحانش مجاني است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر