احمدرضا صدري
حجتالاسلام والمسلمين حاجميرزا نجفآقازاده از روحانيون مبرز تبريز و شاگردان شهيد آيتالله سيدمحمدعلي قاضي طباطبايي است.وي از منش سياسي و اجتماعي آن بزرگ،خاطراتي شنيدني دارد كه شمه اي از آن را در گفتوشنودي كه پيش رو داريد،بازگفته است.اميد آنكه مقبول افتد.
با تشكر از جنابعالي به لحاظ شركت در اين گفت وشنود، لطفاً درآغاز بفرماييد از چه دورهاي و چگونه با شهيد آيتالله قاضيطباطبايي آشنا شديد؟
بسم الله الرحمن الرحيم.در سال42 با آغاز نهضت امام خميني(ره) بيت شهيد آيتالله قاضيطباطبايي، مهمترين پايگاه نهضت امام در تبريز شد. در سال43 كه امام را تبعيد كردند، در ماجراي مسجد اعظم قم، طرفداران آقاي شريعتمداري به طرفداران امام اعتراض كردند كه چرا اسم ايشان را ميبريد و اسم آقاي شريعتمداري را نميبريد؟ عدهاي را هم كه در آن قضيه ضرب و شتم كردند، من به تبريز برگشتم و ماجرا را براي شهيد قاضيطباطبايي بازگو كردم. پيش از آن هم ايشان را دورادور ميشناختم، اما از نزديك با ايشان آشنايي نداشتم. آن موقع بود كه فهميدم ايشان نماينده امام هستند و ديدگاه و مواضعشان با بقيه علماي آذربايجان فرق ميكند. البته قبل از تبعيد امام هم اين تفاوت ديدگاه مشخص بود، اما با رفتن ايشان، كاملاً آشكار شد. از سال43 به بعد آشنايي ما با ايشان بيشتر و رابطهمان صميميتر شد.من در طول اين سالها رابطهام را با ايشان حفظ كردم و در قم به تحصيلاتم ادامه دادم تا سال50 كه به تبريز برگشتم و در قضاياي نهضت، هر كاري كه از دستم برآمد انجام دادم تا سال56 كه نهضت اسلامي امام فراگير شد. يادم هست كه ايشان در سال47 عليه اسرائيل سخنراني كرد كه منجر به دستگيري و زنداني شدن ايشان شد.
از جايگاه و مكانت علمي ايشان كمتر صحبت ميشود. حضرتعالي با توجه به اينكه شاگرد ايشان بوديد،قاعدتاً در اين باره اطلاعات بيشتري داريد، لذا به نكاتي درباره شأن علمي ايشان اشاره بفرماييد.
شهيد آيتالله قاضيطباطبايي بيترديد مجتهد مسلم و در موضوعات مختلف صاحبنظر بودند. ايشان از مراجع بزرگي چون آيتالله كاشفالعظاء، آيتالله حكيم، آيتالله خوئي، آيتالله صدر و ساير آيات اجازات اجتهاد و روايتي داشتند. پاورقيهاي ايشان بر كتاب«انوارالنعمانيه» سيدنعمتالله جزايري در چهار جلد و در موضوع كلام، تسلط و قدرت علمي ايشان را آشكارا نشان ميدهد. ايشان از نظر فقهي و كلامي،جايگاه والايي داشتند و اگر ادعاي مرجعيت ميكردند، قطعاً مطرح ميشدند. ايشان بر كتاب« اللوامع الالهيه فيالمباحث الكلاميه» جمالالدين مقدادبنعبدالله الاسدي هم مقدمه و پاورقي نوشته و انصافاً با اين دو كتاب، خدمت بزرگي به علما كلام كردهاند. در كنار بزرگاني چون: آيتالله سيدحسن انگجي، آيتالله آميرزا عبدالله مجتهد و آيتالله آميرزااحمد اهري و شهيد آيتالله قاضيطباطبايي بيترديد جزو چند عالم بزرگ تبريز بودند.
ايشان چه دروسي را نزد حضرت امام خوانده بودند؟ آيا با فلسفه و عرفان هم آشنايي داشتند؟
حضرت امام در سالهاي35 -34، فلسفه تدريس ميكردند و تا آن موقع، فقه و اصول درس ميدادند و مرحوم قاضي از درس امام بهره بردند. ايشان در زمينه فلسفه و عرفان مطالعات بسيار عميق و گستردهاي داشتند و از محضر علامه سيدمحمدحسين طباطبايي -كه پسر عموي ايشان بودند- بهره بردند. از آنجا كه فعاليتها و مبارزات شهيد آيتالله قاضيطباطبايي برجستهتر و پررنگتر بود، متأسفانه بعد علمي شخصيت ايشان مجهول باقي مانده است.
وضعيتي كه در مورد حضرت امام هم وجود دارد.
همينطور است. حضرت امام با اينكه در ميان مراجع همعصر خود سرآمد بودند، اما بعد سياسي ايشان، ابعاد علمي ، فقهي و... ايشان را كمرنگ كرده است. جايگاه علمي امام به قدري بالا بود كه در نجف، شهيد سيدمحمدباقر صدر شاگردان خود را تشويق ميكرد كه در درس امام شركت كنند و خود نيز با آن پايه علمي بالا، گاهي در درس امام شركت ميكرد.
شهيد آيتالله قاضيطباطبايي در زمينه عرفان از چه كساني تأثير ميپذيرفتند؟
ميدانم كه با علامهطباطبايي و آسيدحسن الهي ارتباط داشتند، اما مطمئن نيستم كه با آسيدرضا بحرالعلوم در چه حد ارتباط داشتهاند.
اشارهاي هم به جلسات درس و بحث ايشان داشته باشيد؟
شهيد آيتالله قاضي در دورههايي كه در زندان و تبعيد بودند طبيعتاً امكان تدريس نداشتند، ولي موقعي كه برميگشتند، جلسات درس و بحثشان داير بود. ايشان هيچ وقت بحثهاي علمي را رها نكردند. درس ايشان در بيروني منزلشان برگزار ميشد كه ما خدمتشان ميرفتيم. در آن دوران بر كتاب« مسالك الافهام» مقدمه و پاورقي مينوشتند و همين كتاب را تدريس ميكردند.
از دوران تحصيل در محضر ايشان چه خاطرهاي داريد؟
خاطرات كه فراوانند، ولي خاطرهاي كه در ذهنم بسيار برجسته است، خاطرهاي است مربوط به سال54 كه قرار بود عدهاي را با يك هواپيماي اختصاصي به كربلا ببرند. يكي از طلاب در سر درس گفت:« آقا! ما را هم به كربلا دعوت كردهاند». شهيد قاضي بسيار عصباني شدند و گفتند:« با لشكر يزيد زيارت امام حسين(ع) ممكن نيست! چه زيارتي؟»
با اوجگيري مبارزات در سالهاي56 و57، شهيد آيتالله قاضي نقش بسيار برجستهاي پيدا كردند. از آن روزها برايمان بگوييد.
همينطور است. در جريان اوجگيري مبارزات مردمي، ايشان در واقع نقش امام را در تبريز ايفا ميكردند. هنگامي كه در سال57 اعتصابات تبريز با اعتصابات صنف كفاشها شروع شد ايشان از كفاشان عمده و بزرگ خواستند با كمك به كفاشان خُرد، نگذارند كه آنها دچار مضيقه بشوند و اعتصاب شكسته شود. همچنين به كارگران و كارمندان اعتصابي كمك ميكردند. در آن ايام همه بازاريها، دانشجويان و اقشار مختلف مردم و حتي ارتش هم از ايشان خط ميگرفتند. شهيد قاضي در بين اقشار مختلف افرادي را داشتند كه برايشان خبر ميآوردند. جلساتي هم تشكيل ميشد سخنرانان مختلف به روشنگري ميپرداختند.
سخنرانان چه كساني بودند؟
مدتي بنده سخنراني ميكردم، مدتي هم آقاي ناصرزاده. بعد از قم سخنران دعوت كرديم، از جمله آقاي معاديخواه. قبل از اينكه اين جلسات تشكيل شود، شهيد قاضي جلسهاي
گذاشتند و ما را توجيه كردند كه چه بايد بكنيم.
برنامهشان چه بود؟
يك گروه 25 نفري فعال بوديم كه با سران نيروهاي انقلابي ارتباط داشتيم و ما هم به شهيد قاضي مرتبط بوديم. آن روز ايشان فرمودند: سران را هم دعوت كنيد بيايند و فرمودند كه از حالا به بعد بايد طوري عمل كنيم كه همه مردم دنيا متوجه بشوند كه ملت ايران از سلطنت بيزار است و ميخواهد بساط سلطنت را از اين مملكت جمع كند. در بين اين گروه دانشجويان فعالي حضور داشتند كه بسياري از آنها در جريان انقلاب و دفاع مقدس شهيد شدند. آنها به شهيد قاضي گفتند: وقتي براي جمع شدن مردم در مسجد اعلاميه داديد و رژيم نيروهايش را متوجه مسجد كرد، ما هم در پنج نقطه شهر، با كوكتلمولوتف، كارمان را شروع ميكنيم و مراكز فساد را به آتش ميكشيم!اعلاميه داده شد كه مردم به مسجد قزللي بيايند. قرار شد كه مردم در ساعت2 در مسجد باشند و دانشجويان در ساعت5/2 كارشان را شروع كنند. مأموران رژيم درِ مسجد قزللي را بستند و مانع از ورود مردم به مسجد شدند. شهيد تجلي به حقشناس، رئيس شهرباني وقت اعتراض كرد و سربازها او را با تير زدند. مردم جنازه شهيد تجلي را روي دوش گرفتند و راه افتادند. از آن طرف هم دانشجويان با كوكتلمولوتف، سينماها، ساختمان حزب رستاخيز و ميخانهها را ظرف يكي دو ساعت به آتش كشيدند! چنين برنامهريزي وسيعي قطعاً بايد به شكل دقيق صورت ميگرفت كه اين كار در شب قبلش در محضر شهيد آيتالله قاضي طباطبايي انجام و مراكز فاسد شهر به دست بچههاي مبارز و حزباللهي به آتش كشيده شدند. شهر تا ساعت11 شب در دست بچهها بود. آن شب استاندار آذربايجان، آزموده را مست پيدا ميكنند و ميگويند: چه نشستهاي كه شهر از دست حكومت خارج شده! آزموده بلافاصله به ارتش دستور ميدهد اوضاع را در دست بگيرد و با قيام مردمي مقابله كند. آن شب و روز 13 شهيد و130 مجروح داديم.
شهيد آيتالله قاضي اين فرايند را چگونه مديريت كردند؟
فرداي آن روز ايشان به ما دستور دادند كه تكتك خانوادههاي شهدا و مجروحان را پيدا و از آنها دلجويي كنيم و در صورتي كه نياز داشته باشند، به وضعيت معيشت آنها رسيدگي كنيم. آيت الله پسنديده هم به آقاي قاضي تلفن زده و از جانب امام پيام داده بودند كه برويد و به اين افراد رسيدگي كنيد. برخي هنوز در بيمارستان و عدهاي هم در خانههايشان بودند. ما رفتيم و به تكتك آنها سر زديم. بعضيها كمكها را قبول كردند و برخي هم نپذيرفتند و فقط تشكر كردند.نكته دردناك و عبرتآموز اين است كه وقتي خانوادهها ميرفتند كه جنازه شهدايشان را تحويل بگيرند، مأموران ميگفتند برويد يك جعبه شيريني و براي هر فشنگ هزار تومان بياوريد تا جنازه را تحويل بدهيم! خانوادهها هم به ناچار اين كار را ميكردند. ما هم از طرف آقاي قاضي رفتيم و از آنها دلجويي كرديم.
اقدامات بعدي رژيم چه بود؟
ابتدا شايع كردند كه اينها كمونيستها و تودهايها بودند كه از آن سوي مرز آمدهاند و اين كارها را انجام ميدهند. آزموده را هم برداشتند و شفقت را كه آجودان شخصي شاه بود،به جاي او گذاشتند. در همان روزها هويدا را هم برداشتند و آموزگار نخستوزير شد. قرار بود آموزگار به تبريز بيايد و سخنراني كند. شهيد قاضي گفتند:« بچهها را جمع كنيد». وقتي همه جمع شدند، ايشان پرسيدند:« اين بار چطور ميخواهيد اوضاع را به هم بريزيد؟» عدهاي گفتند با كوكتلمولوتف. شهيد قاضي گفتند:« اگر اين كار را بكنيد، اينها حمله ميكنند و باز عدهاي افراد بيگناه كشته ميشوند و اين درست نيست.» در اين باره بحث زيادي شد. بالاخره يكي از بچهها پيشنهاد جالبي داد و گفت:در كت خودمان تعدادي سنجاق تهگرد ميگذاريم و داخل جلسه ميرويم و اين سنجاقها را به ساواكيها، وابستگان رژيم و خوانين ميزنيم! آن روز همين كه استاندار خيرمقدم گفت، بچهها اين كار را كردند و جلسه به هم خورد و آموزگار نتوانست حرف بزند.
در آستانه پيروزي انقلاب چه فعاليتهايي صورت گرفت؟
حدود 20 روز به پيروزي انقلاب مانده بود كه شهيد قاضي گفتند:« يكي از دوستان گفته بهتر است كميتههايي را تشكيل بدهيم، منتها اگر رژيم متوجه شود كه بچهها را متشكل كردهايم، ميآيد و بچهها را دستگير ميكند». ما پيشنهاد داديم كه كميتهها هر چه سريعتر به شكل مخفي تشكيل شوند، چون قطعاً روزي براي مبارزه، به گروههاي مسلح نياز پيدا ميشود. شهيد قاضي اين فكر را پسنديدند و به من دستور دادند به كردستان بروم و اسلحه تهيه كنم. من هم رفتم و پنج قبضه يوزي تهيه كردم كه خود كردها آمدند و تحويلمان دادند. يوزيها نزد آيتالله قاضي بود و چند نفر از بچهها هم آمادگي داشتند كه اگر لازم شد يوزيها را تحويل بگيرند و مأموريتهاي محوله را انجام بدهند. ما پيشنهاد كرديم كه اين اسلحهها براي حفاظت از بيت شهيد آيتالله قاضي استفاده شود. شهيد آيتالله قاضي بسيار مراقب بودند كه تحت لواي انقلابيگري و مبارزه با رژيم، كاري برخلاف احكام و موازين اسلامي انجام نشود. يكي از علماي تبريز به نام آشيخ صادق مدرس مرحوم شده بود. ما تصميم گرفتيم تشييع جنازه ايشان را به يك حركت عظيم مردمي تبديل كنيم. ايشان چندان شناخته شده نبود و اگر در شرايط عادي فوت ميشد، شايد يكصدم آن جمعيت هم براي تشييع نميآمدند، اما ما اعلاميه داديم و مردم را جمع كرديم. من به بچهها گفتم:« مقابل سيدهحمزه، تابوت را روي زمين بگذاريد و سروصدا راه بيندازيد كه مأموران رژيم نميگذارند ما جنازه مجتهدمان را تشييع كنيم». بعد هم شلوغ كنند و اسلحههاي پاسبانها را بگيرند. خبر به آقاي قاضي رسيد و ايشان مرا احضار كردند و پرسيدند:« اين چه كاري است؟ اين بنده خدا كاري به اين حرفها نداشت و يك امام جماعت ساده بود». من گفتم:« زندهاش كه براي انقلاب اثر نداشت، دست كم بگذاريد از جنازهاش براي انقلاب استفاده كنيم.» شهيد قاضي فرمودند:،« هتك حرمت به جنازه يك مسلمان تحت هيچ شرايطي جايز نيست، برويد و بساطي را كه راه انداختهايد جمع كنيد!»
يكي از رويدادهاي خطرناك پس از پيروزي انقلاب، حمله ضد انقلاب به پادگان تبريز بود. از آن رويداد برايمان بگوييد.
بله، انقلاب كه پيروز شد، خبر آوردند كه ضد انقلاب به پادگان ريخته است. شهيد قاضيطباطبايي به ما فرمودند:« برويد و ببينيد قضيه از چه قرار است؟» من و آقاي بنايي در معيت ايشان به پادگان رفتيم و ايشان گفتند:« به اسلحهها دست نزنيد و به حرفهاي منافقين هم گوش ندهيد، الان پادگان دست خودمان است و من برايش فرمانده تعيين ميكنم». ايشان تيمسار ارزيلي را به جاي بيدآبادي كه دستگير شده بود، به عنوان فرمانده پادگان تعيين كردند. بعد هم بلافاصله دستور تشكيل دادگاهي نظامي را دادند و به بنده حكم رياست دادگاه را ابلاغ كردند.خوشبختانه سرهنگ قليزاده به محض اينكه احساس كرده بود ضد انقلاب به پادگان حمله خواهد كرد، دستور داده بود در مهماتخانهها را -كه اسلحههاي مهمي در آنها بودند- مهروموم كنند و منافقين نتوانستند آن اسلحهها را ببرند و فقط ژ3 و امثال آنها را برداشتند كه بچه حزباللهيها، وسط راه از آنها گرفتند و به پادگان برگرداندند.
موضعگيري شهيد آيتالله قاضي پس از پيروزي انقلاب نسبت به گروهكها چه بود؟
نظام قبل از اعلام جنگ مسلحانه با گروهكها مدارا كرد. شهيد قاضي با خشونت مخالف بودند و لذا هر كسي كه نزد ايشان ميآمد، اماننامه ميدادند. حتي وقتي خبر آوردند كه مردم ساواكيها را ميكشند، فوراً به ما دستور دادند كه برويم و ساواكيها را از دست مردم بگيريم و بياوريم. ما هم رفتيم و آنها را گرفتيم و داخل يك تاكسي بار انداختيم و نزد شهيد قاضي آورديم. ايشان ابداً اجازه نميدادند نسبت به كسي خشونت بشود.البته شهيد قاضي نسبت به منافقين بدبين بودند و ميگفتند:« اينها امام را قبول ندارند، بنابراين بايد مراقب باشيم كه عمل خلافي انجام ندهند».
ماجراي تنبيه برادرشان توسط ايشان چه بود؟
پس از پيروزي انقلاب، برادر ايشان مسئول كميته مركزي بود. بعد از يكي دو ماه، مرا خواستند و ابلاغي را به من دادند كه طبق آن ، من مسئول كميته مركزي بودم. بعد هم به من دستور دادند كه برادرشان را دستگير كنم و به منزل ايشان بفرستم! فرمودند:« تخلف كرده و بايد تنبيه شود.» شهيد قاضي او را چنان كتك زده بودند كه دستش شكسته بود! شايد اگر كس ديگري تخلف ميكرد، او را اينقدر تنبيه نميكردند، ولي چون خانواده خودشان بود، اينقدر سختگيري ميكردند.
از برخورد شهيد قاضي با منافقين و حزب خلق مسلمان چه خاطراتي داريد؟
من چند ماهي بود كه رئيس كميته مركزي بودم كه رجوي به تبريز آمد و در استاديوم ورزشي سخنراني كرد. من افرادي را فرستادم كه بروند و عكس بگيرند تا ببينيم چه كساني در اطراف او هستند. عكسها را كه آوردند، ديدم چند تن از پاسداران كميته خودمان محافظين او هستند! فوراً آنها را اخراج كردم. آنها هم پيش شهيد قاضي رفتند و از من شكايت كردند. من خدمت ايشان رفتم و عكسها را به ايشان نشان دادم كه فرمودند:« كار بسيار درستي كردي، ما آن روزها آنها را نميشناختيم. قبل از انقلاب محمد و احمد حنيفنژاد را ميشناختيم كه آدمهاي بدي نبودند، ولي بعدها تشخيص آنها سخت شد، به طوري كه يكي از آنها كه بعدها اعدام شد، در خانه خود آقاي قاضي بود!» در مورد حزب خلق مسلمان، طرفداران آقاي شريعتمداري دلخوشي از شهيد قاضيطباطبايي نداشتند، چون ايشان از آقاي شريعتمداري تمكين نميكردند. شهيد قاضي سنگر محكمي در برابر انحرافات بودند. گروه فرقان هم يك گروه انحرافي بود و به همين دليل نسبت به شهيد قاضي موضع تندي داشت.
چرا براي شخصيت مهمي مثل ايشان حفاظت كافي تأمين نشد؟
روحيه خود ايشان اينطور بود كه دوست نداشتند هر جا ميروند، سه چهار تا پاسدار مسلح با خودشان ببرند. ما چندين بار پيشنهاد كرديم، ولي قبول نكردند. ميگفتند:« اين كار باعث ميشود كه بين ايشان و مردم فاصله بيفتد.»
كي و چگونه از شهادت ايشان با خبر شديد؟
من در مكه بودم و موقع برگشتن از منا خبر را شنيدم. همان شب مجلس شام غريباني در ساختمان مفتي مكه برگزار كرديم و جمعيت زيادي از آذريها و فارسي زبانها آمدند. آيتالله آسيدعبدالله شيرازي هم مجلسي گرفتند كه جمعيت بسيار زيادي آمدند.