کد خبر: 878977
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با پدر و مادر مهندس مصطفي كريمي شهيد شاخص بسيج مهندسين عمران كشور
شهيد مصطفي كريمي از نخبگان جامعه افغانستاني مقيم ايران و فارغ‌التحصيل رشته معماري از دانشگاه تهران بود كه داوطلبانه براي دفاع از حريم اهل بيت راهي سوريه شد و امروز او را به عنوان شهيد شاخص بسيج مهندسين مي‌شناسيم.
  صغري خيل فرهنگ
مشتاق بودم تا هرچه زودتر به حضور خانواده شهيد مدافع حرم مهندس مصطفي كريمي برسم. خانواده‌اي افغانستاني كه همه فرزندانشان در مقاطع كارشناسي ارشد يا دكتري در بهترين دانشگاه‌هاي كشور مشغول تحصيل هستند. شهيد مصطفي كريمي نيز از نخبگان جامعه افغانستاني مقيم ايران و فارغ‌التحصيل رشته معماري از دانشگاه تهران بود كه داوطلبانه براي دفاع از حريم اهل بيت راهي سوريه شد و امروز او را به عنوان شهيد شاخص بسيج مهندسين مي‌شناسيم. شهيدي كه به خاطر سطح علمي بالايي كه داشت، بدون كنكور وارد دانشگاه شد و بورسيه شدنش هم مانع مدافع حرم شدنش نشد. به بهانه برگزاري مراسم اولين سالگرد شهيد كه 9آبان ماه سال 1396 در دانشگاه تهران برگزار مي‌شود تصميم گرفتيم  با خانواده اين شهيد گفت‌وگويي داشته باشيم.
  بهشت معصومه(س) قم
ابتداي ورود به قم به زيارت شهداي بهشت معصومه(س)‌ مي‌روم. قبور شهداي فاطميون و مزار شهيد مدافع حرم مصطفي كريمي را جست‌وجو مي‌كنم و بعد از زيارتي مختصر، راهي خانه شهيد مي‌شوم. مادر آقا مصطفي در را به رويم مي‌گشايد. مادري مهربان كه شايد واژه مهرباني در برابر محبت مادرانه‌اش كمترين قدر را داشته باشد. داخل خانه توجهم به عكس روي ديوار جلب مي‌شود. عكسي كه نشان از جهاد و شهادت در خانواده مصطفي دارد. پدر شهيد هم به جمع ما اضافه مي‌شود. وقتي كنارشان مي‌نشينم از شهداي آن عكس سراغ مي‌گيرم؛شهدايي كه از سه نسل مختلفند. شهيد براتعلي حميدي و شهيد محمد حميدي پدربزرگ و دايي مصطفي هستند كه تصويرشان در كنار تصوير خود او زينت‌بخش يكي از ديوارهاي خانه شده‌اند.
  بيداري اسلامي
 سكينه حميدي مادر شهيد مصطفي كريمي مي‌گويد: پدرم براتعلي حميدي و برادرم محمد حميدي هم شهيد شده‌اند. قبلاً دختر و خواهر شهيد بودم و امروز هم  افتخارمادر شهيدبودن نصيبم شد. پدرم سال‌ها قبل از پيروزي انقلاب اسلامي با امام‌خميني‌(ره) ارتباط داشت و بعد از پيروزي انقلاب، نماينده امام‌خميني(ره) در شمال افغانستان شد و مردم را با آرمان‌هاي انقلاب اسلامي در ايران و مباحث ديني و احكام شرعي آشنا مي‌كرد. آن روزها زمينه بيداري اسلامي در افغانستان پايه‌ريزي شد و انقلاب اسلامي ايران به كشور ما هم سرايت كرد. فعاليت‌هاي پدر و برادرم خار چشم ضد انقلاب و كمونيست‌ها بود، لذا نقشه ترورشان را كشيدند. 10سال بعد از پيروزي انقلاب در يكي از روزها كه پدرم در حوزه علميه‌ در شمال افغانستان بود توسط منافقين وابسته به كمونيست‌ها مورد حمله قرار گرفت. پدر مقاومت كرد، اما بعد از اتمام مهماتش منافقين به حوزه هجوم بردند و پدرم براتعلي حميدي و برادرم محمد حميدي را به شهادت رساندند.
  تحت تعقيب ساواك
پدر شهيد مصطفي كريمي متولد 1335 است. در ادامه صحبت‌هاي همسرش از علاقه شهيد به جهاد و شهادت مي‌گويد: مصطفي در كودكي‌هايش از من در مورد شهادت و شهيد مي‌پرسيد. از شهادت پدربزرگ و دايي‌اش از راهي كه آنها در پيش گرفته و رفته‌اند. من آن زمان در حوزه درس مي‌خواندم و زندگي با همه سختي‌هايش مي‌گذشت. 9 فرزند داشتم. پنج پسر و چهار دختر. پنج سالي در ايران بودم و اوضاع كه مرتب شد و انقلاب به پيروزي رسيد، خانواده را از افغانستان به ايران آوردم. در دوران انقلاب هم در تظاهرات‌هاي مردمي عليه شاه شركت داشتم. اعلاميه‌هايي كه از امام به دست ما مي‌رسيد بين انقلابيون توزيع مي‌كرديم. چند باري هم ساواك در تعقيبمان بود كه توانستيم از دستشان فرار كنيم.
  زمزمه شهادت
پدر شهيد ادامه مي‌دهد: خوب يادم است همسرم هر بار كه بچه‌ها را شير مي‌داد زير لب زمزمه مي‌كرد مي‌شود سجادم، مي‌شود مرتضايم و مي‌شود مصطفي هم شهيد شوند و راه پدر و برادرم را ادامه دهند. روي رزقي كه همسرم در دوران بارداري مي‌خورد بسيار تأكيد و توجه داشتم. مي‌دانستم مال حرام و حتي لقمه‌اي حرام در عاقبت بچه‌ها تأثيرش را خواهد گذاشت. با همان حقوق كم طلبگي بچه‌ها را به امروزشان رسانديم. البته خودشان هم بسيار تلاش كردند. بسيار همت بالايي داشتند. همه هم الحمدلله نخبه علمي و دانشگاهي و دكتر هستند.
  موزه جنگ كابل
بعد از صحبت‌هاي پدر شهيد، مادر مصطفي من را به اتاق شهيد راهنمايي مي‌كند. در ورودي اتاق، سمت راست، روي ديوار نقشه‌اي از موزه جنگ كابل نصب شده است. مادر شهيد بيان مي‌كند: اين طرح پايان نامه مصطفي بود. همه كارهاي پايان نامه را انجام داده و منتظر دفاعيه‌اش بوديم كه شهيد شد. الان هم طرح دفاعيه‌اش داخل لپ تاپش است.
  نمايشگاه جبهه مقاومت
كافي است نگاهي به سر و وضع اتاق شهيد بيندازي تا با شخصيت و ويژگي‌هاي اخلاقي مصطفي آشنا شوي. مدال‌ها و لوح‌هاي مصطفي يكي بعد از ديگري حكايت از افتخارات علمي و ورزشي‌اش دارند. نخبه علمي دانشگاه، مدال قهرماني،ورزشكار بين‌المللي، شاگرد برتر دانشگاهي و... ميان همه اين يادگاري‌ها ميز كار مصطفي امروز بسان يك نمايشگاه جبهه مقاومتي عمل مي‌كند. تركش‌ها، پلاك ، عكس‌ها و... حتي بن‌هاي غذاي دانشگاه و... همگي با سليقه مادر و پدرش روي اين ميز قرار داده شده‌اند.
  عاشق چمران
براي مادر هر قدم كه در اتاق مصطفي بر مي‌دارد بهانه‌اي براي شكستن بغض‌هاي گره خورده‌اش است. مي‌گويد: پسرم خيلي تلاش كرد خيلي زياد... داخل اتاق تصويري از شهيد چمران وجود دارد. از مادر شهيد در باره تصوير چمران مي‌پرسم. اشاره مي‌كند:مصطفي عاشق شهيد مصطفي چمران بود. مي‌گفت مي‌خواهم مانند شهيد چمران باشم. مي‌دانستم اگر تصميم به كاري بگيرد انجامش مي‌دهد.هم از لحاظ علمي نخبه بود و هم از لحاظ نظامي دوست داشت چريك باشد مانند چمران. الگوي شايسته‌اي را هم برگزيده بود. مصطفي امتياز و بورسيه تحصيل در خارج از كشور را به عشق حضور در جهاد و جبهه رها كرد تا به عاقبت بخيري برسد. مثل شهيد چمران عاقلانه انديشيد و عاشقانه رفتار كرد.
  خدا رحمان است و رحيم
وقتي عكس‌هاي مصطفي كه بعد از شهادتش به دست خانواده رسيده را مرور مي‌كنم با خودم مي‌گويم واقعاً اين شهيد شبيه الگوي خودش دكتر چمران شده بود. پدر شهيد از خصوصيات اخلاقي فرزندش مي‌گويد: مصطفي خوش اخلاق و خوش خنده بود. در عين حال بسيار جدي بود و در پروژه‌هايي كه بر عهده مي‌گرفت، با تمام همت و توان وقت مي‌گذاشت. ارتباط خوبي با دوستان و همسايه‌ها داشت. دوران كودكي‌اش را خوب به ياد دارم. وقتي از مدرسه مي‌آ‌مد و من در خانه بودم از من مي‌خواست تا قرآن را به او بياموزم. حافظه خوبي هم داشت. چند جزء قرآن را هم حفظ بود. بارها و بارها شده بود كه در باره اسلام ناب محمدي(ص) با هم گفت‌وگو مي‌كرديم. مصطفي معتقد بود و مي‌گفت چرا آدمي را از خدا مي‌ترسانند، خدا رحمان است و رحيم. خودمان مي‌گوييم بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. خدا را به رحمان و رحيميت بايد معرفي كنيم. ايشان دغدغه اسلام را داشت. مي‌گفت شما بايد درست خدا را تعريف كنيد. خدا خيلي بزرگ‌تر و مهربان‌تر از اينهاست كه شما به مردم معرفي مي‌كنيد.
  مدادالعلماء افضل من دماءشهداء
پدر شهيد بيان مي‌كند: مصطفي به من مي‌گفت تو كه روحاني هستي و براي اسلام تبليغ مي‌كني چرا عمل نداري!در حال حاضر كه اسلام به شما نياز دارد امروز كه جنگ اسلام و كفر است چرا كاري نمي‌كني؟امروز امريكا بار ديگر چون دوران هشت سال جنگ تحميلي عليه ايران با نام و نقاب داعش وارد ميدان شده است، شماكه خودتان اوضاع جنگ افغانستان را مي‌دانيد، تنها كشور شيعه و مستقل در جهان كه قدرت هم دارد ايران است. چرا نمي‌رويد و از آن دفاع نمي‌كنيد؟ من در پاسخ همه اين صحبت‌ها به مصطفي گفتم:« مداد العلماء افضل من دماءشهداء» من با قلم و علمم دارم به اين جبهه خدمت مي‌كنم. تو هم بمان و با قلم علم و عقيده‌ات از جبهه مقاومت اسلامي دفاع كن و در سنگر علم و دانش باعث افتخار باش، اما مصطفي نپذيرفت و گفت من بايد بروم.
پدر شهيد ادامه مي‌دهد: من مشهد بودم كه با من تماس گرفت و گفت مي‌خواهد راهي شود. حرف‌هاي گذشته را تكرار كردم، اما فايده‌اي نداشت. مي‌گفت مي‌خواهم بروم و شهيد شوم. مي‌روم تا اسلام ناب محمدي را در حد و اندازه خودم به منصه ظهور و عمل برسانم. رفت تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامي شود. مصطفي مي‌گفت مي‌خواهم بروم تا رهروي راه امام حسين(ع) باشم. وقتي متوجه شديم كه واقعاً مي‌خواهد برود به پادگان محل آموزشي‌اش رفتيم كه دير شده بود و مصطفي اعزام شده بود. اولين اعزامش شهريور 95 بود. مصطفي دوره‌هاي لازم نظامي را در ايران و سوريه سپري كرده بود.
  فدايي اسلام و انقلاب
مادرش هم مي‌گويد: وقتي رفت سه مرتبه از سوريه با ما تماس گرفت. به من گفت ننه دعا كن يا پيروز شوم و برگردم يا 50،40 داعشي را بكشم و برگردم و يا شهيد شوم كه خودت بايد من را دفن كني. وقتي گريه مي‌كردم مي‌گفت گريه نكن چرا گريه مي‌كني مادر. خبر شهادت را ابتدا به برادرم گفته بودند. برادرم به خانه ما آمد و رو به همسرم كرد و گفت اگر مصطفي شهيد شود يا اتفاقي ديگر برايش بيفتد چه مي‌كني؟ پدر گفت خدا را شكر مي‌كنم. اين براي ما افتخار است. من هم گفتم پدرم و برادرم را در راه اسلام داده‌ام. فرزندم هم فداي اسلام و انقلاب. من خيلي احساساتي بودم و مصطفي را خيلي دوست داشتم، اما با شنيدن خبر شهادتش صبورانه و مقتدرانه ايستادم.
  شهادت در اثريا
از مادر مي‌خواهم از نحوه شهادت بگويد، اما گويي سكوت و بغض‌هاي مادرانه فرصت روايت نمي‌دهد. براي همين روايت شهادت مصطفي كريمي را از زبان برادرش سجاد كريمي مي‌شنوم: مصطفي داوطلبانه براي كمك به نيروهاي مدافع حرم در اثريا راهي ميدان مي‌شود. در اين ميان در درگيري، تير به كمر برادرم اصابت مي‌كند و قطع نخاع مي‌شود و از ارتفاعي كه در آن بوده به پايين مي‌افتد. او به مدت دو روز در كما بود و امكان انتقالش به دليل وخامت شرايطش فراهم نمي‌شود و در نهايت برادرم به شهادت مي‌رسد. مصطفي به سيدالشهدا(ع) قول داده بود كه از حريم خواهرش دفاع كند. مصطفي در 25مهرماه سال 1395 در اثريا سوريه به شهادت رسيد .
  خلوت شبانه
واگويه‌هاي مادر شهيد به زمان وداع با فرزندش مي‌رسد و با بغض مي‌گويد: وقتي مصطفي را به خاك‌ سپرديم نتوانستم به وصيتش عمل كنم و خودم او را داخل قبرش بگذارم. حال و هواي خوبي نداشتم، اما همانجا به مصطفي گفتم كه مادر جان من از تو ناراضي نيستم.تو من را ببخش. اين گريه‌هاي من و بي‌تابي‌هايم براي دل زينب(س) است.
 وقتي به بهشت معصومه (س) مي‌روم زائران زيادي را برمزار شهدا مي‌بينم و اين من را آرام‌تر مي‌كند. يك بار كه كنار مزار مصطفي نشسته بودم جواني آمد و شروع به خواندن فاتحه كرد. از او پرسيدم اين شهيد را مي‌شناسي؟گفت بله، ايشان شهيد مصطفي كريمي دوست و همرزم من بود. ما در سوريه با هم بوديم. از مصطفي خاطرات زيادي را روايت كرد،اما نمي‌دانست من مادر مصطفي هستم. گفت نيمه‌هاي شب از صداي نماز خواندش بيدار شدم.وقتي سلام نماز را داد گله كردم كه مصطفي چرا من را براي نماز صبح بيدار نكردي؟
گفت رفيق هنوز كه اذان صبح را نگفته‌اند. آنجا بود كه فهميدم نماز شب مي‌خوانده و با خدا در آن دل شب خلوت كرده است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار