محمد مهر
يكي از دوستانم تعريف ميكرد چند سال پيش با كسي همكار بودم. او بسيار دست و دلباز بود و دست و دلبازي او هم بعد از مدتي به من هم سرايت كرد. يادم ميآيد مثلاً او ناخودآگاه چيزي را تعريف ميكرد و من ناگهان به ياد اين موضوع ميافتادم كه بايد بلند شوم و به حساب پدر و مادرم مبلغي پول واريز كنم در صورتي كه اصلاً به من نميگفت كه بلند شو و برو به حساب پدر و مادرت پولي واريز كن. اگر او آنطور نشست و برخاست نميكرد من اطمينان ميكردم و چنان نميكردم. در واقع من ميديدم كه او دست و دلباز است و حرمت نگه ميدارد و به راحتي ميبخشد و با اين حال نيازمند كسي هم نيست. اينطور نيست كه ببخشد و بميرد، خيلي راحت هم زندگي ميكند،بنابراين من هم جرئت پيدا ميكردم كه چنان باشم.
اينها را دوستم ميگويد و من به اين فكر ميكنم كه گاهي برخي از افراد آيههايي مجسم هستند. يك آيه را در وجود خودشان مجسم كردهاند. به يك آيه عمل كردهاند و همان آيه در آنها ظهور پيدا كرده است، بنابراين آن آدمها وقتي راه ميروند وقتي مينشينند در واقع آن آيهاي را كه در وجودشان نشسته رسم ميكنند. آيهاي در قرآن وجود دارد كه ميفرمايد:«شيطان شما را از فقر ميترساند و وعده فقر ميدهد.» ديدهايد حتماً مثلاً شما ميخواهيد به كسي كمكي كنيد، پولي در حساب بانكي شما وجود دارد و كسي هم دست نياز به سمت شما دراز كرده و شما ميخواهيد سبك سنگين كنيد. حالا شيطان در اين جا چه معركهاي ميگيرد و چه وعدههاي فقري كه نميدهد. اينكه معلوم نيست فردا قحطي بشود يا نه؟ معلوم نيست كه فردا خودت زمينگير بشوي يا نه؟ معلوم نيست كه اين آدم همين پول را بردارد و هيچ وقت هم به تو ندهد؟ از اين معركهها و دليل تراشيها وقتي ما ميخواهيم قدمي براي كسي برداريم تا دلتان بخواهد وجود دارد،اما خوبي برخي آدمها اين است كه آيهاي را پيش چشم تو مجسم ميكنند كه ببين! اين همان آدم است كه از وعده فقر شيطان نهراسيده و در برابر او ايستاده و شيطان درونش را به زمين كوفته است و اين انگيزه بزرگي است كه تو هم بخواهي شبيه درونمايه و محتواي يك آيه شوي و همين نقش را ايفا كني.
از گِل تا گُل با ترشح عطر خوبيها
يكي از مهمترين تكنيكها براي اينكه رفتاري در ما نهادينه شود استفاده از اصل همجواري است. رمز ياد گرفتن خوبيها همجوار شدن با خوبان است. ما وقتي در جوار گلهاي معطر باشيم امكان ندارد كه چيزي از آنها به ما نرسد. سعدي در گلستان به اين اصل همجواري و ترشح خوبيها اشاره و تعريف ميكند: «گِلي خوشبوي در حمام روزي / رسيد از دست محبوبي به دستم / بدو گفتم كه مشكي يا عبيري / كه از بوي دلاويز تو مستم / بگفتا من گِلي ناچيز بودم / وليكن مدتي با گل نشستم / كمال همنشين در من اثر كرد / وگرنه من همان خاكم كه هستم»
عارفي گفت به دروغ بگو الحمدلله بعدها خواهي فهميد راست گفتهاي
امام علي (ع) در نهجالبلاغه شيوه طي اين طريق و راه را اينگونه تعريف ميكند:«إن لَم تَكُن حَليما فَتَحَلَّم فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ إِلاّ أَوشَكَ أَن يَكونَ مِنهُم / اگر بردبار نيستي خود را به بردباري بزن، زيرا كم اتفاق ميافتد كه كسي خود را شبيه قومي سازد و از آنها به حساب نيايد.» اگر ميخواهي بردبار شوي خودت را به بردباري بزن. اين همان اصل مجاورت با خوبيها و نشت آنها در ماست. اين بشارتي بزرگ براي همه پويندگان راه خوبي است. تو ميخواهي خوب شوي؟ بسيار خب! برو همسايه خوبي شو. مثل اين ميماند كه آدم اول بخواهد اداي كسي را دربياورد، اين تقليد، تقليد مذمومي نيست. اگر آدم بخواهد اداي كسي را دربياورد با اين نيت و قصد كه جاي كسي را به ناحق بگيرد با بدل درست كردن براي آن اصل، اين تقليد، تقليد مذمومي است،اما وقتي تو نه براي تصاحب جاي يك فرد خوب بلكه براي تصاحب خوبي، براي آن كه آن خوبي در تو هم ظاهر شود نقشه ميكشي و تقليد ميكني ديگر در اين صورت تو تقليد مذمومي انجام ندادهاي. آنچه امام علي (ع) ميگويد در واقع سخن گفتن از يك راه شدني است. ميخواهي بردبار شوي؟ اداي بردباري را دربياور. مثلاً نگاه كن و ببين بردبارها چطور حرف ميزنند؟ چطور راه ميروند؟ چطور بلند ميشوند؟ چطور در بحرانها رفتار ميكنند؟ همانگونه عمل كن تا آرام آرام از راه شباهت با بردباران به بردباري برسي.
مثال فوق العاده زيبايي از عارف زيباانديش جناب دولابي نقل شده است. ايشان در يكي از سخنرانيهايشان به اين حقيقت اشاره ميكنند و ميگويند:«گله و شكوه نكن و از خدا خوبي بگو. حتي به دروغ از خدا تعريف كن و اين كار را ادامه بده تا كمكم بر تو معلوم شود كه به راستي خدا خوب خدايي است و آن وقت هم كه به خيال خودت به دروغ از خدا تعريف ميكردي، في الواقع راست ميگفتي و خدا خوب خدايي بود.»
انجيرها زمان ميخواهند تا در آب حل شوند
اين يكي از بهترين مثالها براي آن چيزي است كه امام علي(ع) در نهجالبلاغه مطرح ميكند. در واقع ترشح خوبي در ما به يك باره اتفاق نميافتد و اگر ميخواهيم خوب شويم اول از همه بايد در معرض خوبي قرار بگيريم. شما اگر چند انجيرخشك را در آب بيندازي و دو دقيقه بعد سراغ آن آب بروي ميبيني كه آب مزه انجير نميدهد، اما دو ساعت بعد بروي سراغ آن آب ميبيني آب، بوي انجيرها را به خود گرفته است و اگر يك روز بعد سراغ آن آب بروي ميبيني كه انجيرها كاملاً در آب حل شدهاند و هر آنچه در انجيرها بوده به درون آب سرايت كرده است. درباره ترشح خوبيها هم در ما چنين قصهاي صدق ميكند. اگر كسي در معرض خوبي قرار بگيرد مثلاً فرض كنيد كه برود هر روز يك صفحه از قرآن را بخواند همان روز اول نبايد انتظار داشته باشد كه بوي آن بسماللهها و بوي آن رحمان و رحيمها در او بپيچد و قلب او را عطرآگين كند. شايد البته كسي قلب مساعدي داشته باشد و از همان روز اول عطر آن بسماللهالرحمنالرحيمها در او ترشح شود و قلبش را سيراب كند،اما مثل همان انجيرهايي كه زمان ميخواهند تا محتواي خود را به آب بدهند قلب آدمها هم زمان ميخواهند تا آرام آرام باز شوند و اجازه دهند كه آن آيات در آنها جاري شود. صد البته هر چقدر كه قلبها خاشع و نرم باشند زودتر آن آب - آيهها - را در خود پذيرا خواهند بود و هر چقدر سفتتر و منكرتر زمان بيشتري خواهد برد كه آب در آنها نفوذ كند، اما امكان ندارد كسي هر روز در معرض آب باشد و چيزي از آن آب در او جريان پيدا نكند و ترشحي در قلب و ذهن و ضميرش نداشته باشد، بنابراين شرط پذيرش اصل ترشح اين است كه انسان اندكي بردباري به خرج دهد و زود از كوره درنرود. يك كودك كه به او گفتهاند انجيرهايش را در آب بيندازد تا انجيرها نرم شود و آب انجيرها را ميل كند انتظار دارد به محض اينكه انجيرها با آب تماس گرفتند بتواند به آنچه به او گفته شده برسد و انجيرهاي نرم را در دهان بگذارد و ميل كند و همين بيتابي اجازه نميدهد كه او به اين خواستهاش برسد، اما كسي كه بزرگتر است و راز ترشح انجيرها در آب را متوجه شده صبوري به خرج ميدهد و ميگذارد كه شبي آن انجيرها در تماس با آب بمانند و در سكوت، انجيرها با آب وارد گفتوگو شوند و از اين مؤانست دادوستدي اتفاق بيفتد. رمز اينكه پيامبر (ص) به ما توصيه كرده و وعده دادهاند كه هر كسي 40 شبانهروز مراقب ذهن و زبانش باشد چشمههاي حكمت در او خواهد جوشيد به همين نقطه باز ميگردد. آن 40 شبانهروز در واقع فرصت دادن به آن انجيرهاست كه در آب منحل شوند. فرصت دادن به قلب خشكيده انسان است كه در تماس با آب حيات - آيات الهي و حقايق باطني در عالم - دوباره احيا شوند.
فقط خميازه نيست كه مسري است، خوبي و بدي هم سرايت ميكند
ما تصور ميكنيم كه فقط خميازه كشيدن مسري است، در حالي كه خوبي و بدي هم مسري هستند. وقتي من كار خوبي ميكنم در واقع به كسي كه به هر دليل نميتوانسته آن كار را انجام دهد جرئت ميدهم. بارها ديدهايم در رستورانها جمعيتي نشستهاند و به محض اينكه كسي درخواست ميدهد كه ظرف يك بار مصرفي براي او آورده شود تا باقيمانده غذايش را در آن بريزد تا از اتلاف آن غذا جلوگيري شود ديگران هم جرئت به خرج ميدهند كه همان خواسته را مطرح كنند. همين طور درباره بديها هم همان داستان حاكم است. احتمالاً شما هم ديدهايد كه مثلاً در همين جادههاي شمال وقتي راهبندان و ترافيك ميشود يك خودرويي ميرود شانه خاكي جاده و برخلاف قانون و مقررات از آن شانه خاكي و با به راه انداختن گرد و غبار فراوان و رفتن به سمت احتمال حادثه سعي ميكند كه زودتر خودش را به مقصد برساند. توجه كنيد پيش از آنكه آن خودرو دست به اين كار بزند همه خودروها در مسير قانوني خود حركت ميكردند،اما به محض اينكه آن خودرو از شانه خاكي شروع به حركت ميكند ميبينيد كه آرام آرام خودروهاي ديگر هم جرئت به خرج ميدهند كه اين كار را انجام دهند و طولي نميكشد كه غوغايي از گرد و خاك جاده را در خود فرو ميبرد چون مثلاً كسي كه فكر ميكرده اگر اين كار را بكند شخصيت اجتماعي خودش را زير سؤال ميبرد با خود ميانديشد كه خب وقتي همه اين كار را انجام ميدهند معلوم است كه ايرادي ندارد يا كسي كه از جريمه شدن هراس داشته با خود ميگويد اگر پليس جلوتر حضور داشت اين همه جمعيت از شانه خاكي حركت نميكردند پس ايرادي ندارد من هم جلوتر بروم و به اين ترتيب ميبينيد كه در چند دقيقه رفتارها عين يك ويروس تكثير پيدا ميكند و فراگير ميشود.
نميتوانم به تو كمك كنم اما ميتوانم درباره خوبي سخنراني كنم
نكته ديگر اينكه شما نيازي نداري كه مدام و مرتب به زبان سخن بگويي. گاهي ما تصور ميكنيم اگر درباره نيكي سخن بگوييم نيكي را نشر دادهايم و ترشح نيكي از ما به واسطه سخني است كه درباره نيكي ميزنيم، در صورتي كه ترشح نيكي به واسطه نهادينهسازي و دروني شدن آن است. جبران خليل جبران در كتاب «پيامبر و ديوانه» ماجراي مردي را تعريف ميكند كه كسي از او كمك ميخواهد، او در جواب ميگويد من نميتوانم اكنون به تو كمك كنم، اما ميتوانم درباره ضرورت كمك كردن چند ساعتي براي تو حرف بزنم. اين موقعيت تراژيك - كميك احتمالاً براي برخي از ما هم روي داده است. آدمهايي كه متوجه نيستند كه اغلب انتقال نيكي با نصيحت ، وعظ و سخنراني ممكن نميشود. شما تماس گرفتهاي و به خاطر يك گره مالي از كسي كمك ميخواهي اما او در پاسخ به جاي اينكه به شما كمك كند مينشيند كلي حرف ميزند و كلي نصيحت ميكند كه چرا كاري كردهاي كه محتاج شوي؟