غلامحسين بهبودي
هشتم آبان ماه مصادف با سالروز شهادت محمدحسين فهميده، آغاز هفته بسيج دانشآموزي است. با وجود اينكه آوازه جانفشاني شهيد فهميده به عنوان كم و سن و سالترين نوجوان شهيد در جبههها مطرح شده است، اما در واقع بايد كمسنترين شهيد كشور را از استان يزد دانست. دانشآموز12 ساله محمدحسين ذوالفقاري كه در تاريخ 28/10/1360 در منطقه عملياتي شوش به شهادت رسيد. خبر شهادت محمدحسين در حالي به خانوادهاش ابلاغ ميشد كه آنها خود را آماده برگزاري مراسم اربعين شهادت عليرضا ذوالفقاري برادر بزرگتر محمدحسين ميكردند. امسال سازمان بسيج دانشآموزي محمدحسين ذوالفقاري را به عنوان شهيد شاخص سال خود در بخش برادران انتخاب كرده است كه در آغاز هفته بسيج دانشآموزي نگاهي كوتاه به زندگي اين شهيد نوجوان خواهيم انداخت. متن زير برگرفته از روايات حاج رجب ذوالفقاري پدر شهيد است كه پيش رو داريد.
متولد محرممحمدحسين فروردين ماه 1348 به دنيا آمد. آن سال عيد مصادف شده بود با ايام محرم و عاشوراي حسيني. چون در محرم به دنيا آمده بود، اسمش را محمدحسين گذاشتيم تا نشاني از اربابش اباعبدالله الحسين(ع) را داشته باشد. محمدحسين در همان سنين كودكي قرآن را پيش خودم ياد گرفت. اينطور نبود كه اجباري در كار باشد. از رفتارش برميآمد كه ذاتاً علاقه زيادي به قرآن و نماز و اعمال معنوي دارد. پسرم از شش سالگي به مدرسه رفت و همراه درس، كار هم ميكرد. پنجمش را تازه گرفته بود كه جنگ شروع شد.
ديدار با امام در عراقبعد از شروع جنگ احساس ميكردم كه محمدحسين علاقه زيادي براي حضور در جبهه دارد. اما خب سنش خيلي كم بود. سال 59 فقط 11 سال داشت. اين امر در حالي بود كه برادر بزرگترش عليرضا هم به جبهه رفته بود. مهر ماه 1360 محمدحسين به مدرسه راهنمايي رفت، ولي شوق جبهه رفتن باعث شد درس را رها كند و رزمنده شود. شايد دليل اين همه شوقش به جبهه رفتن اين بود كه محمدحسين در سنين كودكي دو بار به كربلا رفته بود. يكبار در تابستان 1357 به اتفاق هم از مرز كويت راهي عراق شديم. آنجا پسرم سيماي نوراني امام را در تبعيد ديد و نماز جماعت را در مسجد شيخ انصاري به ايشان اقتدا كرد. پسرم موقع برگشت عكسهاي امام را به همراه كتاب ممنوعه نهضت اسلامي مخفيانه به ايران آورده بود. البته ما خبر نداشتيم كه او اين كتابها را از عراق آورده است. از همان زمان او عاشق حضرت امام و نهضت اسلامياش شده بود.
رزمندهاي از كويتوقتي پسرم تصميم گرفت به جبهه برود، ما در كويت بوديم. محمدحسين درس را رها كرد و براي ديدن دوره آموزش نظامي شهيديه را ترك كرد و بعد از پايان دوره آموزشي پيش من آمد و گفت ميخواهم به جبهه بروم. به او گفتم: درس واجبتر است. محمدحسين در جوابم گفت: بعد هم ميشود درس خواند. گفتم: تو خيلي كوچك هستي و 12 سال بيشتر نداري. به جبهه ميروي چه كار كني؟ گفت: يعني ميگوييد نروم؟ يعني من نميتوانم براي رزمندهها آب هم ببرم؟ در جوابش گفتم: بله خب آب كه ميتواني به رزمندهها بدهي. او هم گفت پس بايد بروم. در واقع با اين استدلالش ديگر جاي بحثي براي ما باقي نگذاشت. پسرم عشق به جهاد داشت و ما نميتوانستيم جلويش را بگيريم.
دو برادر در جبههموقع جبهه رفتن محمدحسين، برادر بزرگترش عليرضا هم در جبهه بود. ولي ما نتوانستيم مانع رفتنش بشويم. يكروز خبر آوردند كه عليرضا شهيد شده است. او را با افتخار تشييع كرديم و به خاك سپرديم. براي تشييع جنازه عليرضا، محمدحسين هم از جبهه برگشته بود. فكرش را هم نميكرديم كه بعد از شهادت عليرضا، محمدحسين باز به جبهه برود. ولي درست بر خلاف تصور ما سه روز بعد از شهادت عليرضا عازم جبههها شد و به ما گفت: «من بايد برگردم. نبايد اسلحه عليرضا و امثال او بر روي زمين بماند.» محمدحسين باز به جبهه برگشت. اين بار با شوق و احساس عجيبتري عازم جبهه شد. برادر بزرگترش در تاريخ 18/ 9/1360 در منطقه لالهزار بستان به شهادت رسيده بود. يكي از مسئولان محمدحسين ميگفت. وقتي فهميديم عليرضا شهيد شده است، تصميم گرفتيم بدون اينكه محمدحسين را از شهادت برادرش مطلع كنيم، او را روانه ميبد كنيم تا در مراسم برادر شركت كند، اما محمدحسين از شهادت برادرش مطلع بود. وقتي به او گفتيم حالا كه برادرت به شهادت رسيده، بهتر است كه به ميبد بروي، با روحيهاي عالي جواب داد: اگر بروم ديگر نميگذارند به جبهه برگردم. هنگامي كه اصرار كرديم گفت: عليرضا براي خودش شهيد شده و آخرت براي اوست نه من. بعد ادامه داد: من اسلحه برادرم را برميدارم تا دشمن بداند با چه كساني طرف است. بالاخره هرطور شده او را براي مراسم برادرش به ميبد روانه كرديم. هنوز مراسم چهلم برادرش برگزار نشده بود كه محمدحسين با پيشاني بند سبزرنگ يا ثارالله به جبهه برگشت.
شهادت در 12 سالگيپسرم در 12 سالگي به شهادت رسيد. اگرچه نوجوان بود، ولي شجاعت و نترسي زيادي داشت. محمدحسين دو، سه بار به جبهه رفت و نهايتاً در تاريخ 28/10/1360 در حالي به شهادت رسيد كه مشغول برگزاري مراسم چهلمين روز شهادت عليرضا برادرش بوديم. در چنين حال و هوايي بوديم كه به ما خبر دادند محمدحسين هم در منطقه شوش بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيده است. در عرض 40 روز دو پسرم به شهادت رسيده بودند. محمدحسين 16 سال از عليرضا كوچكتر بود. جسد مطهر او را همراه با ساير مردم تشييع كرديم و در كنار آرامگاه برادرش به خاك سپرديم.