صغري خيلفرهنگ
تصاوير منتشر شده از ديدار خانواده شهيد مدافع حرم فاطميون شهيدچراغعلي زولي از معراج شهدا حزن انگيز بود. ميان همه عكسهاي منتشر شده، تصويري وجود داشت كه با ديدنش هر بينندهاي تصور ميكرد نوزاد تازه به دنيا آمده فرزند شهيد باشد. هر چند خود شهيد نيز صاحب نوزادي بود، اما اين تصوير خواهرزاده شهيد بود كه خيره به تابوت دايي نگاه ميكرد. در نگاه معصومانه كودك بغضي خودنمايي ميكند، اما تنها كمي گذر زمان لازم است تا اين كودك بداندكه تنها راه رسيدن به سعادت ابدي تسليم شدن به امر الهي است و شهادت شايد بهانهاي براي اين سعادتمندي باشد. كمي جستوجو لازم بود تا به خانواده شهيد چراغعلي زولي برسيم و در كنار صبري ماه زولي خواهر شهيد و تنها راوي شهيد بنشينيم تا از اين شهيد مدافع حرم بيشتر بدانيم. شهيدي كه به خاطر حضور در جبهه فرصت ديدار نوزاد تازه به دنيا آمدهاش را هيچگاه پيدا نكرد. روايت خواهر شهيد را پيشرو داريد.
مجاهدان راه خدابا چراغعلي پنج خواهر و دو برادر بوديم. پنج سالي ميشود كه به ايران مهاجرت كردهايم،اما برادرم سه سال پيش به ايران آمد. از همان ابتداي آمدنش هم حال وهواي جبهه مقاومت داشت و ميخواست كه مدافع حرم بيبي زينب (س) باشد. مدتي در كارخانه كارگري كرد،اما ماندني نبود. وقتي متوجه رفتنش شدم مخالفت كردم و گفتم كه نرو ولي گفت من به خاطر خانم حضرت زينب (س) هم كه شده بايد بروم و با دشمنان بجنگم. گفتم خطرناك است.گفت اشكال ندارد. من بايد بروم. من به خاطر نوجوانان، جوانان و مردم مظلوم سوريه بايد راهي شوم. من بايد بروم تا انشاءالله در راه اين جهاد به شهادت برسم. وقتي زن و بچهاش و كودكي كه تنها چند روزي به دنيا آمدنش باقي نمانده بود را بهانه كردم گفت فقط كه من خانواده ندارم همه مجاهدان راه خدا همه آن ملت مظلوم مسلمان هم اهل خانه و خانواده من هستند. بايد بروم تا از حريم آل الله دفاع كنم. هرچه گفتم، حرف خودش را زد.
تماسهاي دلتنگيبعد از اعزامهايش با ما تماس ميگرفت. سه سالي ميشد كه در رفتوآمد بود. زمان رفتن و آمدنهايش را نميدانستم. از منطقه با من تماس ميگرفت. زماني هم كه زنگ ميزد، احوالپرسيهاي معمولي داشتيم و خيلي سريع صحبت ميكرد تا نوبت به مدافعان حرم ديگر هم برسد و آنها هم بتوانند تا تلفن قطع نشده با خانوادههايشان ارتباط برقرار كنند و جوياي احوالاتشان شوند، اما آخرين بار خرداد ماه سال 1396بود كه از منطقه با من تماس گرفت و گفت كه تيرماه بر ميگردم. تيرماه سپري شد، اما خبري از برادرم نشد. 15روز از مرداد ماه گذشته بود كه خبر شهادتش را به ما دادند.
شهادت و تولد فرزنددر ايام شهادتش بود كه فرزند او به دنيا آمد. به خاطر شرايط جسمي و روحي من و همسر ايشان از چند و چون شهادتش مطلع نشديم. حتي وقتي پيكرش را به معراج شهدا آوردند و ما به معراج رفتيم هم نتوانستيم پيكرش را زيارت كنيم. ميگفت من ميروم و زمان تولد فرزندت ميآيم. منتظرش بودم،اما قسمت نشد كه به خانهام بيايد. خيلي مشتاق ديدار نوزادش بود، اما قسمتش نشد كه او را ببيند. چراغعلي چهار فرزند داشت. فرزند آخرش همزمان با شهادت برادرم به دنيا آمد براي همين همسرش حتي نتوانست به معراج شهدا بيايد.
رضاي خدابرادرم بسيار مهربان بود و خوش اخلاق. بسيار خوب بود. خيلي ساكت بود و مظلوم. همه حواسش به خواهرهايش بود. خيلي هواي ما را داشت. به دنبال شهادت برادرم چراغعلي پسرخالهام هم راهي شد و امروز به افتخار جانبازي نائل آمده است. برادرم به نماز اول وقت و روزه توجه زيادي داشت و ما را به انجام آن سفارش ميكرد. وقتي ميديد كساني بيدليل روزهخواري ميكنند بسيار ناراحت و عصباني ميشد. از طرفي روزهداران را دوست داشت و ميگفت آنها براي رضاي خدا در اين گرما روزه ميگيرند قطعاً باقي عباداتشان هم براي رضاي خداست. چراغعلي هيئتي بود و امام حسيني. در ايام محرم در عزاداريها و مراسم خاص اين ايام شركت داشت. بعد از اينكه پيكرش آمد، مراسم وداع با برادرم 15 شهريورماه بعد از نماز مغرب و عشا در مسجدالاقصي شهرستان پيشوا - كهنك برگزار شد. در اين مراسم خانوادههاي معزز شهداي مدافع حرم، جانبازان، ايثارگران و عموم مردم حضور داشتند. ما شهيدمان را در ميان قدرشناسي مردم منطقه روز 16 شهريورماه در آستان مقدس امامزاده جعفر(ع) دفن كرديم.