کد خبر: 877669
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با فاطمه ميكائيلي مادر شهيد اميرحسين مينايي
اميرحسين در ميان فرزندانم نمونه بود. قاري قرآن بود و دائم در مساجد عزيز الله و اميدالدوله حضور داشت. آن زمان ما سمت بازار مي‌نشستيم. اميرحسين خوش اخلاق بود و مهربان. وقتي اسمش را در محل مي‌برديم همه از خوبي و صداقتش صحبت مي‌كردند.
 مبينا شانلو
حكايت رسيدن پيكر شهيد اميرحسين مينايي به خانواده‌اش، ماجرايي شنيدني است كه از زبان يكي از همكارانمان در روزنامه جوان شنيديم. شنيدن همين حكايت باعث شد به ديدار مادر شهيد برويم و ساعتي با او به گفت‌وگو بنشينيم. حرف‌هايي مادرانه كه از پس سال‌ها دوري و دلتنگي بر زبان جاري مي‌شد و با مرورش، بغض‌هاي گاه و بيگاه مادر مي‌شكست و به چشم قطرات اشك جاري مي‌شد. روايت زير حاصل همراهي ما با فاطمه ميكائيلي مادر شهيد اميرحسين مينايي است كه پيش‌رو داريد.
 مريد امام
من متولد 1314 هستم. همسرم بازاري بود. حاصل زندگي چندين و چند ساله‌مان شش فرزند بود. چهار دختر و دو پسر. اميرحسين متولد 1341 بود كه با شهادت عاقبت بخير شد. پدر بچه‌ها انقلابي بود. بسيار هم تعصب ديني و مذهبي داشت. همين ارادتش به امام در بچه‌ها ريشه دوانيد و آنها هم مريد امام خميني شدند. خوب يادم است وقتي اسم امام را مي‌آورديم اميرحسينم قربان صدقه ايشان مي‌رفت. مي‌گفت رهبر عزيزمان. اسم امام از زبانش نمي‌افتاد. آخر هم همين علاقه و فرمان امام، او را به جبهه كشاند.
 رخت دامادي
وقتي فضاي جبهه و جنگ را مرور مي‌كنم، به حال و هواي مردم در آن روزها حسرت مي‌خورم. وقتي جنگ آغاز شد هر كدام از ما هر چه در توان داشتيم هزينه كرديم. مي‌دانستيم براي انقلاب خون داده‌ايم و اين خون‌ها بايد به ثمر بنشيند. همه در تكاپو بودند. من و تعدادي از دوستانم خودمان را به پشت جبهه رسانديم تا هر كاري از دستمان بر مي‌آيد براي رزمنده‌ها انجام دهيم. آنها از همه دنيا و تعلقاتشان گذشته بودند. براي من هم گذشت از جان در مقابل ايثار آنها چيزي نبود. كارهايمان با اشك‌هايمان در هم آميخته شده بود. وقتي براي شهدا چلوار سفيد مي‌بريدم و لباس دامادي به تنشان مي‌كردم تا به ديدار خدا بروند لحظات سختي برايم بود. لحظاتي كه نمي‌دانستم روزي براي فرزند خود من هم اتفاق خواهد افتاد. آن روزها هيچ كاري روي زمين نمي‌ماند. لباس مي‌شستيم و مرتب مي‌كرديم، كفش‌هاي رزمندگان و پوتين‌هايشان را رفو مي‌كرديم، غذا مي‌پختيم و هر كاري از دستمان بر مي‌آمد انجام مي‌داديم.
 آرزوهاي مادرانه
اميرحسين در ميان فرزندانم نمونه بود. قاري قرآن بود و دائم در مساجد عزيز الله و اميدالدوله حضور داشت. آن زمان ما سمت بازار مي‌نشستيم. اميرحسين خوش اخلاق بود و مهربان. وقتي اسمش را در محل مي‌برديم همه از خوبي و صداقتش صحبت مي‌كردند.
پسرم تا كلاس نهم درس خواند و براي جبهه رفتن ترك تحصيل كرد. مي‌خواست راهي شود برايش از آرزوهاي مادرانه‌ام گفتم. از داماد شدنش، از بچه‌دار شدنش و از خيلي چيزهاي ديگر،اما گوشش بدهكار اين تعلقات نبود. توجه‌اش به امر امام خميني بود و مي‌گفت امام فرمودند كه جبهه‌ها را پر كنيد. ما بايد بروم كه شما راحت باشيد. ما بايد برويم كه كشور و ملت امنيت داشته باشند.
بالاخره از من امضا گرفت و من هم رضايت دادم. از پايگاه مالك اشتر به جبهه اعزام شد. چند نوبت در مناطق عملياتي حضور يافت. هر بار هم كه به مرخصي مي‌آمد از جبهه و جنگ و شهادت مي‌گفت،اما سختي و تلخي‌اش را مطرح نمي‌كرد. هر بار هم كه مي‌توانست برايمان نامه مي‌نوشت.
 13 سال گمنامي
اميرحسين در روند اجراي عمليات والفجر 8 به شهادت رسيد و در همان عمليات مفقودالاثر شد. سال‌ها از پس هم مي‌گذشتند و ما خبري از او نداشتيم. 13 سال در غم فراقش نشستم. دلتنگش مي‌شدم،اما ناراحت شهيد شدنش نبودم. در راه رضاي خدا او را داده بودم. فقط به اين اميد كه خدا از من قبولش كند. همرزمانش خبر شهادتش را  به ما داده بودند و مي‌دانستيم كه تنها بايد منتظر آمدن پيكرش باشيم. پسرم در تاريخ 21 بهمن 1364 در عمليات والفجر 8 (فاو) به شهادت رسيد. پيكرش 13 سال بعد تفحص شد. خودش هميشه مي‌گفت دوست دارم اگر شهيد شدم پيكرم بر نگردد و مانند مادرمان حضرت زهرا(س) گمنام بمانم.
 شهيداميرحسين مينايي بهاري
پيكر پسرم خيلي اتفاقي به دستمان رسيد. اميرحسين در يكي از روزهاي شهريور سال 1377 مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) و روز جمعه، همراه با كاروان 700 نفر از شهدا به كشور برگشت. يكي از بستگان ما كه در مراسم حضور داشت توجه‌اش به نامي كه روي تابوت نوشته شده بود، جلب مي‌شود. شهيد اميرحسين مينايي بهاري. همان لحظه با خانواده تماس مي‌گيرد و مي‌گويد كه نام شهيدي همنام پسرتان روي تابوت نوشته شده بود. ما هم با معراج شهدا تماس گرفتيم و پيگير ماجرا شديم. گفتند بله خودمان هم دنبال خانواده شهيد بوديم. خدا را شكر كه توانستيم پيكر فرزندمان را بعد از 13 سال پيدا كنيم.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
محمود
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۴۵ - ۱۴۰۰/۱۱/۱۱
0
0
خدا رحمتش کند....
خدا به این مادر عزیز سلامتی و طول عمر باعزت مرحمت نماید..... روحتون شاد
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار