محمد مهر
آدمها در شهرها و در زندگي خود جاهايي دارند به نام تعميرگاه. از نامش مشخص است كه كجاست و همه ما تجربه حضور در اين تعميرگاهها را داشتهايم. شما خودرويي ميخريد اما همان خودروي نو بعد از چند ماه استفاده بايد به تعميرگاه برود حتي اگر ظاهراً حالش خوب باشد و حتي اگر تصادف هم نكرده باشد بعد از چند هفته يا چند ماه ميرود تعميرگاه. روغن خودروي شما بايد عوض شود يا قطعهاي كه كمكيفيت بوده و پيش از موعد خراب شده از شبكه بههم پيوسته قطعات خودروي شما بايد بيرون كشيده شده و با قطعهاي كارآمد و نو تعويض شود. حالا اين مثال را تعميم بدهيد به تعميرگاههاي ديگر. تعمير گوشي تلفن همراه، تعمير ابزارهاي خانگي، تعمير موتورسيكلت و دوچرخه، تعمير هواپيما و... در دايره كلي ميتوان گفت هر وسيلهاي كه ما از آن استفاده ميكنيم دير يا زود گذرش به تعميرگاه ميافتد، چون اساساً وسايل به مرور مستعمل ميشوند، همچنان كه درباره بدنهاي ما هم اين قصه صدق ميكند. بدنهاي ما دير يا زود گذرشان به تعميرگاههاي خاص خودشان ميافتد، يعني مطبها، كلينيكها، درمانگاهها، داروخانهها، آزمايشگاهها و بيمارستانها. چون بدن ما هم از مجموعه پيچيدهاي از قطعهها - سلولها و عضوها - تشكيل شده كه اخلال در فعاليت هر كدام از آنها بيمارياي را بر ما مستولي ميكند و ما براي عبور از آن بيماري به تعميرگاههاي بدنمان مراجعه ميكنيم.
امور مرئي ما از مؤلفههاي نامرئي آب ميخورند
اما نكته اينجاست كه ما براي امور نامرئيتر زندگيمان هم نياز به اين تعمير و مرمت داريم، اموري كه اتفاقاً زيربناييتر است و به تعبير يك فيلسوف كه گفت «اصل همه رنگها بيرنگي است» و از بيرنگي است كه همه رنگها به وجود ميآيد و به زايش ميرسد. اصل همه امور مرئي زندگي ما امور نامرئي است، آنها كه به چشم ما نميآيند اما سازنده حيات ما هستند. فيالمثل در نظر بگيريد كسي در خانه دعوا ميكند و جنجال بزرگي راه مياندازد و با همان حال سوار خودرو ميشود و دعوا را در خودرو هم ادامه ميدهد و همان جنجال و تنش عصبي باعث ميشود كه او در متن يك تصادف قرار بگيرد و عامل يك تصادف باشد. آن تصادف رانندگي - كه ميتواند منجر به فوت يا جراحت يا دستكم راهبندان و خسارت مالي شود و همه اين رخدادها با چشم قابل مشاهدهاند - از يك زمينه ذهني و رواني نامرئي به وجود آمده است. اين مثال را ميتوانيم درباره رخدادهاي ديگر هم بزنيم و به اين نكته برسيم كه اگر ميخواهيم خسارتهاي كمتري در امور مرئي زندگيمان داشته باشيم و كمتر به تعميرگاههاي بيروني برويم راهش اين است كه ذهن و روان خود را به تعميرگاه ببريم.
فرض كنيد ما ايرانيها به صورت قابل توجهي به كلينيكها و درمانگاهها و بيمارستانها مراجعه ميكنيم. مراكز پزشكي و درماني گزارش ميدهند علت اينكه سن سكته قلبي در ايران به عنوان دومين عامل مرگ و مير پايين آمده به سبك غلط زندگي ما برميگردد، يعني آدمها ورزش نميكنند و تغذيه پركالري آنها هم در كنار كمتحركي و استرسها دست به دست هم ميدهد كه در سن جواني و ميانسالي دچار حمله قلبي و سكته شوند. يا فرض كنيد كه اولين عامل مرگ و مير ايرانيها سوانح جادهاي است. ايرانيهاي بسياري هر سال بر اثر تصادفهاي رانندگي جان خود را از دست ميدهند يا دچار معلوليتهاي شديد و غير قابل جبران ميشوند. اگر دقت كنيد ميبينيد كه هر دو اين عوامل مرئي از عوامل نامرئيتر تغذيه ميشوند يعني مثلاً در فرهنگ ما گاه جان، كالايي كمارزش تلقي ميشود وگرنه كسي كه سوار موتورسيكلت است حتي اگر استفاده نكردن از كلاه ايمني باعث جريمه راهنمايي و رانندگي نشود او به خاطر جاندوستي كه دارد محتاطانه رفتار خواهد كرد و اقدام به استفاده از كلاه ايمني خواهد كرد، يا رانندهاي كه خوابش ميآيد در آن حالت، رانندگي نخواهد كرد، يا كمربند ايمني خود را خواهد بست و نظاير آن. بنابراين اگر ما ميخواهيم سالمتر زندگي كنيم و كمتر آسيب ببينيم و كمتر دچار حواشي شويم حواسمان بايد به اموري كه غيرملموستر و نامرئيترند باشد چون همچنان كه اشاره شد امور ملموس و مرئي، به واسطه همان مؤلفههاي نامرئي زاده ميشوند.
هر آدمي لحن خود را دارد، لحني كه سانسورشدني نيست
اما يكي از آن دست موضوعاتي كه ميتوان از آن به عنوان يك تعميرگاه ذهني و رواني نام برد مرمت و تعمير لحنها در روابط بين فردي ماست. اگر كسي ميخواهد در روابط بين آدمها دچار سوءتفاهمها نشود، اگر ميخواهد سخن بگويد و در عين حال به واسطه آن سخن در دامي نيفتد، اگر كسي ميخواهد به گونهاي نشست و برخاست كند كه به واسطه آن نشست و برخاست، قلبي و ذهني و رواني را مجروح نكند راهش اين است كه اول از همه لحن خود را به تعميرگاه ببرد و مراقب باشد با چه لحني با آدمها سخن ميگويد و آنها را مورد خطاب قرار ميدهد. اگر آدمي بتواند سخن نگويد، اگر آدمي بتواند سكوت كند، اما نميتواند لحن خود را پنهان كند. اگر حتي زبان آدم بددهان از چرخش باز بايستد، او به واسطه دست و چشم و پا و مجموعه زبان بدن خود آن بددهاني و بدطينتي را منتقل خواهد كرد، همچنان كه اگر زبان آدمي خوشلحن و خوشزبان از چرخش بازايستد باز او از جوارح و اعضاي ديگرش بهره خواهد برد كه دوباره آن محبت و ديگرخواهي را در روابط خود امتداد دهد، بنابراين لحن در مجموعه روابط ما سانسورشدني نيست. اگر آدم بتواند اسناد و پولها و دلارها و طلاهايش را در يك گاوصندوقي بگذارد اما لحن خود را نميتواند در هيچ گاوصندوقي بگذارد. لحن به مثابه يك اتاق شيشهاي همواره ما را در دسترس قرار ميدهد، بنابراين اگر دنبال بهبود روابط خود در دنياي بيرون هستيم چارهاي نداريم جز اينكه مراقب لحن رفتار و زبان بدن خود باشيم.