حسن فرامرزي
شهريار شعر ايران ميسرايد: «سوزن ز تير مژگان وز تار زلف نخ كن / هرچند رخنه دل تاب رفو ندارد». شهريار در اين شعر به يك وجه مهم در وجود انسان اشاره ميكند: رخنه دل و اينكه رخنه دل تاب رفو ندارد. چرا تاب رفو ندارد؟ اين طور نيست كه تو قلبي را بشكني و بعد به سرعت نخ و سوزني دستت بگيري و رفو كني يا چسبي و پيچ و مهرهاي بياوري و همه چيز مثل روز اول بشود كه البته اگر بتوان رفو هم كرد همه چيز مثل روز اول نميشود. واقعيت آن است كه در اشيا هم همه چيز مثل روز اول نميشود، چه برسد به آدمها. قديمترها كه آدمها اصرار بيشتري به استفاده مجدد از وسايل خراب و شكسته داشتند و دستشان سريع به سمت سطل زباله نميرفت و سطلهاي زباله آن موقعها تا اين حد اضافه وزن نداشتند و چاق نبودند. وقتي قوريها ميشكستند اين قوريها را ميدادند به آدمهايي كه به آنها چينيبندزن ميگفتند و اين چينيبندزنها با بندهايي كه ميزدند و رفوهايي كه ميكردند، دوباره قوري را مهياي استفاده مجدد ميكردند، اما اين قوري چيني ديگر آن قوري قبلي نبود. قوري شكستهاي بود كه ميشد از آن استفاده كرد. وقتي خودروي شما تصادف ميكند و شما اين خودروي تصادفي را ميبريد صافكاري و نقاشي درست است كه دست هنرمندانه آن تكنسينها و كارگرها خودروي شما را تعمير ميكند اما اين طور نيست كه ماشين شما مثل قبل از تصادف باشد چون چيزهايي در هر اتفاق روي ميدهد كه نميشود به صورت كامل از ميان برداشت. اين اتفاق براي ما هم روي ميدهد. وقتي قلبي ميشكند هر قدر هم كه شما بخواهيد آن جراحت را از ميان برداريد چيزهايي گاه تا آخر عمر به عنوان جراحت خواهد ماند. گفتهاند آدمها در دعوا خودِ حقيقي خود را نشان ميدهند و انگار كه آدمها اين حقيقت را ميدانند بنابراين وقتي كسي در عصبانيت زخمزباني ميزند در واقع آن تلنبارها و قضاوتها و عقدههايي كه نسبت به ما داشته را افشا ميكند، در حالي كه او در حالت عادي اين كار را نميكند و آن صندوقچه را باز نميكند بنابراين وقتي كسي آن زخمزبانها را ميزند و بعد ميآيد عذر هم ميخواهد و جبران هم ميكند درست است كه رابطه را رفو كرده اما مثل آن قوريهاي بندزده، خود را در رابطه ما و او نشان خواهد داد. بله! خيلي خوب، انساني و اخلاقي است كه ما از ديگران بگذريم و اجازه ندهيم فضاي ذهن و روان ما متأثر از برداشتهاي منفي و خاطرات تاريك شود اما از آن سو هم بايد به خاطر بياوريم كه انسان جدا از عواطف و احساساتش نيست و هر انساني هم با ديگري متفاوت است و گاه هنجارها از هم بسيار فاصله دارد. حال در چنين فضايي چه بايد كرد؟
آن گرههاي ابرو زودتر از شما وارد اتاق شدند
يكي از دامهايي كه ما را در دام شكستن قلب ديگران مياندازد و انديشه و احساس آنها را زخمي ميكند مراقبت نكردن از لحنهاست. اين دام بزرگي است كه بسياري از ما در آن ميافتيم و روابطمان را به واسطه اين مراقبت نكردن دستخوش جراحت ميكنيم. چند وقت پيش مطلب بسيار خوبي در اين زمينه ميخواندم. عصاره و چكيده آن مطلب اين است: «لحن بسيار تندتر از كلمات شما حركت ميكنند و مخاطب قبل از اينكه به كلمات شما برسد بر روي لحن شما متمركز ميشود.» فرض كنيد شما عصباني وارد يك جمعي ميشويد، با اينكه هيچ كلامي نگفتهايد و هيچ حرفي از زبان شما خارج نشده است اما اين حالت عصبانيت مثل يك موج فضاي آن جمع را تحت تأثير خود قرار ميدهد و قيافه آدمها را به سرعت تغيير ميدهد. ميشود از قيافهها اين تغيير فضا را خواند: انگار قيافهها شبيه اين جمله ميشود: چه شد؟ از چه عصباني شده؟ آيا فردي از جمع ما باعث اين عصبانيت شده است؟ حالا ميخواهد چه بگويد؟ ميخواهد چه كسي را متهم كند؟ نكند دعوايي راه بيفتد؟ ملاحظه ميكنيد با اينكه فرد عصباني هنوز حرفي مطرح نكرده و چيزي نگفته اما حالات، رفتار و حدس و گمانهاي آن جمع را به خود اختصاص ميدهد. اين به خاطر آن است كه لحنها هميشه زودتر از كلمات وارد يك محيط ميشوند. اخمها و آن گرههاي ابرو و آن تكانشها و تموجها زودتر از كلمات خود را نشان ميدهند.
عصبانيت، منطق شما را نامرئي ميكند
اما در آن مطلب ميخواندم كه وقتي شما عصباني هستيد كلمات شما نامرئي ميشود. اتفاق عجيب و شگفتي است. عصبانيت ميتواند مثل يك پاككن، منطق پشت كلام شما را نامرئي كند و آن را از بين ببرد. شما در آن عصبانيت حرفي كاملاً منطقي ميزنيد، مثلاً وارد خانه شدهايد و داد ميزنيد چرا اين همه چراغ را در خانه روشن كردهايد؟ چرا اين همه برق را هدر ميدهيد؟ حرف شما كاملاً درست است. منابع انرژي در كشور محدود است و در آن ساعات پيك فشار روي شبكه برق زياد است. وارد خانه شدهايد و ميبينيد دو دستگاه اتو همزمان در خانه دارند كار ميكنند، آن هم در ساعات پرمصرف و شما داريد داد ميزنيد كه چرا دو اتو همزمان دارند كار ميكنند آنهم اين وقت شب كه اوج مصرف برق است؟ يا وارد خانه شدهايد و ميبينيد كه پسرتان دارد آب ميخورد در حالي كه همين طور شير آب را شرشر باز كرده و آب همين طوري دارد هدر ميرود. اختيار از كف ميدهيد و مرتب داد ميزنيد. شما بسيار منطقي فكر ميكنيد چون منابع آب در كشور محدود است. ما در يك منطقه خشك قرار گرفتهايم و ميانگين نزولات آسماني در كشور كم است، اما آن داد زدنها و پرخاش كردنها عملاً شما را محكوم ميكند. عملاً اجازه نميدهد كه كسي آن منطق پشت كلمات را دريابد و متوجه شود، چون لحن زودتر از كلمات به آدمها ميرسند.
از لحنهاي شفابخش تا لحنهاي ويرانگر
ما هنوز بر نقش لحنها در زندگي خانوادگي و جمعي و حتي فرديمان متمركز نشدهايم و نميدانيم كه لحنها تا چه اندازه ميتواند شفابخش يا ويرانكننده باشد. شما حتي وقتي با خودت حرف ميزني مهم است كه اين لحن واگويههايي كه با خودت داري چگونه باشد. خودت را محترمانه در خودت صدا بزني و حتي وقتي ميخواهي مطلبي را به خودت تذكر بدهي در درون خودت با لحني مرمتگونه و معمارگونه آن لحن را گوشزد كني به خودت يا نه مثل بولدوزر از روي خودت رد شوي و خودت را با خاك يكسان كني. فقط از اين زاويه به موضوع نگاه كنيد كه بسياري از خستگيها و كوبيده شدنهايي كه در درون خودمان تجربه ميكنيم ناشي از همين دقت نكردن در لحنهاست. چه ميزان از خستگيهاي مزمن ما به اين مسئله برميگردد؟
بومرنگ لحنهاي بد به سمت ما برميگردد
وقتي شما با لحني بد، خود و ديگران را خطاب قرار ميدهيد اولين اتفاقي كه در درون شما ميافتد تمركز انرژيهاي منفي است. مثلاً وقتي مينويسي «لطفاً در اينجا پارك نكنيد» اتفاقي كه در شما ميافتد اين است كه شما با آدمهاي محترمي سر و كار داريد و آدمهايي كه اين تابلو را ميخوانند همه آدمهايي هستند كه ميتوان آنها را با يك لطفاً مجاب به رفتاري منطقي كرد. آدمهايي كه شخصيت، منش و شعور اجتماعي دارند و به محض اينكه آن تابلو را در آنجا ببينند كه «در اين مكان پارك نكنيد» از پارك كردن امتناع خواهند كرد. در واقع شما با يك كلمه «لطفاً» عملاً جهان را براي خود امن ميكنيد و اين پيام را به ذهن و روان خود ميدهيد كه جهان اطراف شما هنوز امن است و آدمها با يك خواهش در برابر رفتاري كه ميخواهند مرتكب شوند عقبنشيني ميكنند، اما وقتي لحن شما در اين باره تغيير ميكند چه؟ وقتي در آنجا به جاي اينكه بنويسيد: «لطفاً در اين مكان پارك نفرماييد» مينويسيد: «در صورت پارك كردن هر چهار چرخ خودرويتان پنچر خواهد شد»، در اين صورت چه پيامي با اين لحن به روان و ذهن خود ميدهيد؟ پيام اين خواهد بود: «جهان من يك جهان ناامن و خشن است. جهان چنان خشن شده كه من نيز براي مقابله با اين جهان خشن مجبورم چنگ و دندان نشان دهم. آدمهايي كه دور و بر من هستند، رانندههايي كه اين تابلو را ميخوانند اهل زور گفتن به ديگران هستند، اهل پايمال كردن حق ديگران و زباني كه اينها آن را ميشناسند زبان لطفاً و خواهش و خواهشمنديم نيست، اينها فقط يك زبان ميشناسند و آن هم زبان تهديد و ارعاب و زور است. فقط زبان تهديد و زور است كه اينها را ميتواند متقاعد كند كه دست از ارتكاب به عملي بكشند. توجه كنيد كه لحن پيامهاي ما انرژي دارد و اين انرژي مثل بومرنگي به سمت خود ما برميگردد. در واقع وقتي مينويسيد هر چهار چرخ شما پنچر ميشود پيش از آن كه خودروي راننده متخلف در بيرون پنچر شود آن ميخهاي تهديد در ذهن و روان شما فروميرود و با خود خستگي به بار ميآورد. در واقع آن پيام تهديد اول شما را پنچر ميكند و در كار شما عقده و گره مياندازد. آن وقت شب وقتي خانه رفتهايد ميبينيد كه ناي بلند شدن نداريد. چرا اين گونه است؟ آيا كمبود آهن داريد؟ آيا كمبود ويتامين داريد؟ نه! با يك بشقاب ميوه قضيه حل ميشود؟ نه! قضيه به روان و ذهن شما برميگردد. شما با آن لحنهاي تهديدآميز اول خودتان را مسموم كردهايد و آن موج انرژيهاي منفي اول به سمت شما برگشته است.
شما سوپ خوشمزهتان را در آفتابه نميريزيد!
بسياري از خسارتهاي ما در حوزههاي عمومي به خاطر اين است كه متوجه انرژي و لحن كلمات خود نيستيم. چند وقت پيش يكي از مسئولان كشور در عكسالعمل به پرونده فوت يكي از هنرمندان نامي گفته بود كه رسانهها در اين پرونده از كاه، كوه ساختند. لحن نامناسب اين مسئول باعث خيل عظيمي از اعتراضها از جانب هنرمدان و عكسالعملهاي زياد در رسانههاي كشور به ويژه شبكههاي اجتماعي شد و چندين روز وقت و انرژي آدمها صرف اين بحث شد. هنرمندان به ويژه معترض بودند و ميگفتند مرگ يك عزيز كه مورد اقبال بوده و وجهه و اعتبار زيادي هم داشته كاه نيست و نبايد آن مسئول از واژه كاه استفاده ميكرد. در آن سو بودند كساني كه متقابلاً بناي بياحترامي را گذاشتند و كار به توهين و اهانت كشيده شد. اما پرسش اين است كه چرا اين اتفاقات ميافتد؟ اين اتفاقات در كشور ما روي ميدهد به خاطر اينكه ما متوجه لحن و انرژي واژهها نيستيم و به ويژه جا دارد كه مديران كشور با وسواس بيشتري از كلمات استفاده كنند و بدانند كه بدبينانهترين برداشت از سخنان آنها چگونه ميتواند روي دهد، آن وقت با لحاظ كردن همان بدبيني كه ممكن است در سطح جامعه و در ميان عدهاي باشد سخن بگويند. در واقع اينكه شما ميخواهي حرف حقي را بزني، مجوز اين كار را به شما نميدهد كه هر طور دلت خواست آن حرف حق را بزني، بلكه همچنان كه بين ظرف و مظروف بايد رابطهاي برقرار باشد و شما در امور قابل لمس هم اين رابطه و نسبت بين ظرف و مظروف را مراعات ميكني اينجا هم بين محتوا و فرم بيان بايد نسبتي برقرار باشد و همچنان كه شما يك سوپ خوشمزه را در هر ظرفي نميريزي - مثلاً كسي خوشمزهترين سوپ را در يك آفتابه بريزد و بگذارد وسط سفره و مدام هم به مهمانان بگويد و قسم بخورد كه اين آفتابه را امروز از بازار خريده و تا حالا هم اين آفتابه، رنگ و روي دستشويي را به خود نديده و كسي استفاده نكرده با اين حال كسي به آن سوپ دست نخواهد زد حتي اگر بداند كه چيزي از كيفيت آن سوپ كم نشده است، چون اين كار ميزبان را توهيني به خود ميداند - درباره امور معنايي و روابط معنايي زندگي ما هم اين نسبت برقرار است و به صرف اينكه حرف شما منطقي، مستدل و پذيرفتني و حق است نميتوانيد به اين اعتبار در هر ظرفي بريزيد و با هر لحني كه دوست داريد مطرح كنيد.
امام علي (ع) در حكمتي از حكمتهاي نهجالبلاغه ميفرمايد: «الْبَشاشَةُ حِبالَةُ الْمَوَدَّةِ / گشادهرويي دام محبت است.» اين تعبير فوقالعادهاي درباره بحث ماست. لحن ميتواند دامي باشد كه ديگران را در آن دام گرفتار كند و برعكس دامي باشد كه ديگران را فراري دهد. به واقع ميتوان نسبت لحن و سخن را نسبت عطر و گل دانست. همچنان كه عطر در فضا پراكنده ميشود و آدميان را ترغيب ميكند كه آن گل را ببويند لحن هم در فضا پراكنده ميشود و آدمها را ترغيب ميكند كه به سمت آن سخن بروند يا از آن سخن دوري كنند.