احمدرضا صدري
علم مدقق حضرت آيتالله حاج شيخ محمد مؤمن قمي در مسير حركت براي ديدار با امام خميني در نجف، توقفي در شهر كرمانشاه و ديدار و گفتوشنودي خواندني با چهارمين شهيد محراب آيتالله حاجآقا عطاءالله اشرفي اصفهاني داشته است. وي پيش از آن نيز شهيد اشرفي را در قم زيارت كرده و از مكانت علمي و حوزوي وي توصيفي حقيقي دارد. آيتالله مؤمن در گفتوشنودي كه در پي ميآيد، علاوه بر توصيف مكانت علمي و اخلاقي چهارمين شهيدمحراب در دوران حضور در قم و پس از آن، به خاطرات سفر تاريخي خويش به كرمانشاه و گفتوگو با آن بزرگ نيز اشاره كرده است. اميد آنكه مقبول افتد.
جنابعالي از چه مقطعي و چگونه با شهيدآيتالله اشرفي اصفهاني آشنا شديد؟ ظاهراً آشنايي شما در آغاز، يك آشنايي عام بوده است؟
بسمالله الرحمنالرحيم. بله، همانطور كه اشاره فرموديد، ايشان در دوران تحصيل ما از بزرگان حوزه و تقريباً همسن حضرت امام بودند. يادم است موقعي كه من براي تحصيل به حوزه علميه قم رفتم، ايشان پيرمرد محترمي بودند و در مدرسه فيضيه در حجره اصفهانيها اقامت داشتند. البته من با ايشان همسن نبودم كه ارتباط شخصي داشته باشم، ولي چون از بزرگان حوزه و به علم و زهد مشهور بودند، همه ايشان را ميشناختند و در واقع ايشان براي ديگران يك الگوي عالي بودند. انصافاً بسيار انسان شريف و ارزشمندي بودند.
آنچه اشاره كرديد مربوط به چه سالي است؟
گمانم سال1334 بود. مرحوم آيتالله بروجردي زنده بودند. ايشان در كرمانشاه حوزه علميه بزرگي را تأسيس كردند كه من بعدها خودم آن را از نزديك ديدم.
در آن دوره اساتيد شما چه كساني بودند؟
پس از اينكه به درس خارج رسيدم، در درس فقه و اصول حضرت امام و تفسير و فلسفه مرحوم علامه طباطبايي شركت كردم و تا سال 42 و قضيه حمله به فيضيه و امثال آن، سالها در محضر امام به تحصيل فقه و اصول ادامه دادم.
به عنوان معترضه، آغاز نهضت اسلامي، طبعاً بر شرايط حوزه و جامعه تأثير گذاشت. شما اين تأثيرات را از نزديك چگونه ديديد؟
خردادماه سال42 با عاشورا مصادف شده بود. حضرت امام در روز 12 يا 13 خرداد در مدرسه فيضيه سخنراني كردند. من هم در آن روز در آنجا حضور داشتم. ايشان را روز 15 خرداد دستگير و در تهران زنداني كردند. حضرت امام دو ماه بعد آزاد شدند، اما به شدت زيرنظر بودند. من در سال 42 براي زيارت و ادامه تحصيل به نجف رفتم. امام مجدداً در بهار43 دستگير و به تركيه تبعيد شدند. بعد هم حاجآقا مصطفي را به تركيه تبعيد كردند. امام مدتي در تركيه بودند و سپس به نجف تبعيد شدند و تا سال56 در آنجا بودند. مجموعه اين شرايط، طبعاً حوزه و جامعه را تكان داد و مخصوصاً در قم، آثار روشن و غيرقابل انكاري را ايجاد كرد. حوزه سياسيتر و معترضتر شده بود و اين امري نبود كه آشكار نباشد.
اشاره كرديد كه مرحوم آيتالله بروجردي قبلاً در كرمانشاه، حوزه علميهاي تأسيس كردند. آيا شما در آنجا تحصيل يا تدريس كرديد؟
خير، بنده اهل قم هستم و براي تحصيل به كرمانشاه نميرفتم، ولي مكرراً به آنجا سفر و يكي دو روزي اقامت ميكردم و برميگشتم. آيتالله بروجردي ميخواستند چند نفر از بزرگان و محترمان حوزه را به كرمانشاه بفرستند، از جمله شهيد آيتالله اشرفياصفهاني، مرحوم شيخ عبدالجواد جبلعاملي و برخي ديگر. البته شهيداشرفي تدريس نميكردند، بلكه سرپرستي حوزه به عهده ايشان بود و عملاً نماينده ايشان و از بزرگان آن منطقه محسوب ميشدند.
در كرمانشاه با ايشان ارتباطي داشتيد؟
زماني كه امام به نجف تبعيد شدند، در راه عراق، شبي در كرمانشاه خدمت ايشان بودم. خدمت ايشان عرض شده بود كه بنده طلبهاي از شاگردان حضرت امام هستم و ايشان لطفي هم به بنده داشتند. آقازادههاي شهيدآيتالله اشرفي، مخصوصاً آقازاده بزرگشان حسينآقا و همين طور محمدآقا و عدهاي از علما و فضلاي قم، بنده را ميشناختند و خدمت ايشان گفته بودند. بنده در كرمانشاه برخي از علماي آن بلاد، از جمله دوست خوبمان مرحوم شهيد حاجآقا بهاءالدين عراقي را ميشناختم كه پدرشان امام جمعه كنگاور بودند و خودشان در كرمانشاه مسجدي را اداره ميكردند. ايشان پس از انقلاب همراه با پدرشان سوار ماشين بودند كه منافقان ترورشان كردند. غير از ايشان در كرمانشاه با مرحوم آقا مجتبي حاجآخوند هم - كه از علماي ارزنده آن ديار بودند- آشنايي داشتم. همه اين بزرگواران شهيدآيتالله اشرافياصفهاني را به عنوان بزرگ كرمانشاه قبول داشتند. بنده سر راه عراق يكي دو شبي در كرمانشاه ماندم و يك شب از آن را، ايشان مرا براي شام دعوت و با همان غذاي طلبگي متعارف از بنده پذيرايي كردند و مطالبي را فرمودند كه من به عرض امام برسانم.
يادتان هست چه گفتند؟
بله، ايشان فرمودند كه عمال رژيم مرا تهديد كردهاند كه اگر با مبارزان اين خطه همراهي كنم، مرا به قم تبعيد خواهند كرد! بعد هم به ايشان بياحترامي كرده بودند. ايشان فرموده بودند: «شما فكر ميكنيد از اينكه مرا به قم بفرستيد ناراحت خواهم شد؟ همه مردم رو به قبله ميخوابند، من رو به قم! شما نميتوانيد مرا با اين نوع تهديدها از ميدان به در كنيد. من بر حسب تكليف در كرمانشاه ماندهام و به تكليفم هم عمل ميكنم.» ايشان نامهاي هم نوشتند كه آن را خدمت امام بدهم. گمان ميكنم به عراق كه رسيدم، اول نامه را فرستادم و بعد خودم خدمت حضرت امام رفتم و شفاهاً مطالب مرحوم اشرفي را خدمتشان عرض كردم. چند سالي بود كه امام را زيارت نكرده بودم، ولي ايشان خوشبختانه كاملاً مرا به ياد داشتند و در ديدارها لطف ميكردند.
پيام ديگري را هم برديد؟
بله، شهيد حاج آقا بهاءالدين عراقي فوقالعاده با تقوا و زاهد بودند و لذا به من فرمودند: «به حضرت امام بگوييد ما اينجا از وجوه سهم امام و سادات، شهريه پرداخت ميكنيم. مردم هم بر اساس وظيفه شرعي، اين وجوه را به مراجع يا نمايندگان آنها ميپردازند، اما در بين طلبهها افرادي هستند كه با رژيم طاغوت در ارتباط هستند و به مراتب دين و تقواي آنها هم اعتماد نداريم. آيا جايز است كه به آنها شهريه بپردازيم يا خير؟»
پاسخ امام چه بود؟
ايشان فرمودند:«در نامه هم به اين مطلب اشاره كرده بودند. شما هم وقتي در كرمانشاه خدمت ايشان رسيديد بگوييد اشكالي ندارد. حتي اگر مطمئن هستيد كه با نظام ستمشاهي ارتباط دارد، به او هم شهريه بده.» بعد هم سخن جالبي را از مرحوم آيتالله حاج سيدابوالحسن اصفهاني نقل كردند. ايشان فرموده بودند:«ما به دو گروه شهريه ميدهيم. گروهي كه رشد آنها به نفع اسلام است و به اسلام خدمت ميكنند و بايد به آنها كمك كنيم كه زندگي زاهدانهطلبگي را ادامه بدهند. يك گروه هم مثل سگ هستند و براي اينكه به ما حمله نكنند و از آسيب آنها در امان باشيم، به آنها شهريه ميدهيم!» موقعي كه ميخواستم برگردم، امام فرمودند: «ممكن است شما را بازرسي كنند، مانعي ندارد نامهاي را بدهم براي آقاي اشرفي ببريد؟ اگر نامه را نزد شما پيدا كنند، ممكن است برايتان اسباب دردسر شود.» گفتم:«اشكالي ندارد، من همه نوع خطري را به جان خريدهام.» من به ايران برگشتم و خوشبختانه كسي نامه را پيدا نكرد. به كرمانشاه رفتم و نامه حضرت امام را براي ايشان بردم. اين ويژگي خاصي بود كه در اين سفر درك كردم و به يادم مانده است.
چه ويژگيهاي ديگري غير از زهد و مبارزه را در ايشان برجسته ديديد؟
ايشان سواي اينكه در تقوا و مبارزه كمنظير و واقعاً نمونه بارزي از اسلام مجسم بودند، به دنيا كاملاً بيتوجه بودند و اين را از تمام حركات و سكنات ايشان ميشد دريافت. زهد و تقوا هم هنگامي براي آدمي حاصل ميشود كه براي اين دنيا حساب باز نكند، مگر به اندازه گذران زندگي. دلبستگي و حب دنيا منشأ هر بدي است. اين حديث را امام(ره) همواره ميفرمودند: «حبالدنيا رأس كل الخطيئه: دوستي دنيا منشأ هرگونه بدي است.» البته حب دنيا بد است و نه خود دنيا. اگر انسان همه دنيا را هم در اختيار داشته باشد، اما به آن علاقه نداشته باشد، دنيا ميشود وسيلهاي براي رسيدن به كمال و انجام امور خير، ولي اگر به دنيا علاقه پيدا كرد، خود را به دنيا ميفروشد و از وظايف اصلي خود رويگردان ميشود و براي اينكه دنيا را به دست بياورد، حقوق ديگران را تضييع ميكند. در قرآن شريف خداوند به پيامبر(ص) ميفرمايد:«نصيب و بهره خود را از دنيا برگير، اما همانقدري براي دنيا ارزش قائل باش كه ارزشش را دارد.»
شهيدآيتالله اشرافياصفهاني اينگونه بودند. به دنبال جمع مال و منال نبودند. من در زندگي خصوصي ايشان نبودم، ولي ميديدم كه زن و فرزند را در سِده گذاشته بودند و خودشان در قم در حجره زندگي ميكردند. هرگز براي دنيا حسابي باز نكردند و ابداً هم اهل تظاهر به زهد و تقوا نبودند. بديهي است مهر و محبت چنين افرادي، در دل كساني كه با ايشان سروكار دارند قرار ميگيرد و مردم به آنها علاقه پيدا ميكنند. اين افراد در پي شناساندن خود به مردم نيستند، ولي مردم آنها را ميشناسند. مرحوم آشيخ عبدالجواد جبل عاملي هم همينطور بودند.
با هم نسبت داشتند؟
خير، ولي هر دو اهل سِده و بسيار انسانهاي شريفي بودند. هر دو هم از بزرگان حوزه قم بودند. مرحوم جبل عاملي چند سالي در كرمانشاه بودند و بعد به قم برگشتند و در آنجا مشغول تدريس شدند، ولي آقاي اشرفي در كرمانشاه ماندند تا بعد از انقلاب كه حضرت امام، ايشان را به عنوان امام جمعه كرمانشاه تعيين كردند.
در مباحث ديني داريم علمايي كه وظيفه ترويج علم را دارند، زكات علم خويش را با عمل و رفتارشان ميپردازند و علم دين را با عمل خود نشر ميدهند. شهيد آيتالله اشرفي اصفهاني هم با عمل خود درس ميدادند. از مصاديق اين امر چه خاطرات و اطلاعاتي داريد؟
آموختن به ديگران با عمل، صرفاً مربوط به علم نيست، بلكه از راه فراگيري احكام ديني اعم از واجبات، مستحبات ، حلال و حرامها ، مكروهات و در مرحله بعد با عمل بدان صورت ميگيرد. چنين انساني ممكن است سواد زيادي هم نداشته باشد، اما همه اينها را رعايت كند. دروغ نگويد، امانتدار باشد، غيبت نكند و... ايشان غير از علم به اين مسائل، عامل هم بودند و حتي بر انجام مستحبات هم استمرار داشتند. ايشان زماني كه در قم تشريف داشتند، زيارت حرم حضرت معصومه(س) همواره در برنامههايشان بود و مرتباً مشرف ميشدند. كاملاً مشخص بود كه مستحبات را با كمال ميل انجام ميدادند. هرگز مكروهات را انجام نميدادند. وقتي ميگويم ايشان الگوي كامل اخلاق و عمل اسلامي بودند، يعني كه كانه جسمي بودند كه گويا «اسلام» است. وقتي انسان به چنين مرتبهاي ميرسد، ديگر هر عمل، رفتار و گفتارش الگو ميشود. چنين انساني دنيا را در حد رفع نياز ميطلبد، نه اينكه براي رسيدن به دنيا، از هر طريقي استفاده كند و به تمتعات آن دست يابد. اگر ميخوابد همانقدر است كه رفع نيازش را ميكند، نه اينكه نماز اول وقت صبحش فوت شود و از انجام واجبات كه هرگز، حتي از انجام مستحباتش هم باز بماند. چنين انساني به خاطر دنيا، دين و درسش را رها نميكند و به قول بعضيها نمازش را در «حاشيه طلايي» نميخواند، بلكه اول وقت ميخواند. ايشان هرگز از نوافل مطالعه، تدريس و خدمت به ديگران باز نميماندند و با رفتار و اعمال خود شيوه صحيح زندگي كردن را به ديگران ميآموختند و مردم را به انسان كامل بودن دعوت ميكردند و لذا حجتي بر ديگران بودند. چنين مرتبهاي فقط براي يك عالم قابل حصول نيست، بلكه حتي اگر مقلدي به احكام اسلام درست عمل كند، به نتيجه ميرسد، ولو كاملاً فلسفه آن عمل عالم نباشد.
زكات علم يعني همين...!
همينطور است. انسان وقتي چيزي را ياد گرفت، نبايد بگويد: همين كه خودم بلد هستم كافي است و به كسي كاري ندارم، بلكه هر چه را كه بلد است، بايد به كساني كه طالب آن هستند بياموزد و دغدغه انتقال آن را داشته باشد، بايد مايل باشد كه همه افراد ديگر در جامعه هم به آن عمل كنند و نهايتاً علم او فراگير شود. عالم بيعمل مثل زنبور بيعسل است و فايده ندارد. در قرآن كريم آمده است: گروهي از مؤمنان بايد جايي كه علم دين در آنجا گفته ميشود بروند و ياد بگيرند و به سوي مردم بازگردند و ياد بدهند. اين كار وظيفه اصلي علماست كه بايد به عمل كردن به احكام دين و آموختن آن به ديگران در ترويج دين خدا بكوشند. مرحوم آقاي اشرفي از مصاديق بارز اين امر بودند. رحمتالله عليه.
به سوابق مبارزاتي ايشان هم اشارهاي داشته باشيد.
ايشان «آقا»ي به تمام معنا بودند و هر چه را كه از اسلام آموخته بودند، در عمل پياده ميكردند. يك انسان شايسته و عالم بزرگوار كه همه مردم،آيتالله را به صحت و سلامت علمي و عملي ميشناختند. طبيعي است وقتي چنين فردي از دنيا ميرود يا به شهادت ميرسد، چه تأثير عظيمي به جا ميگذارد. ايشان همواره با رژيم طاغوت درگير بودند و هرگز در عمل به وظيفه كوتاهي نكردند. با اينكه هشتاد و چند سال داشتند، همواره به اين فكر ميكردند حرفي بزنم كه شاه و عوامل امريكا را نگران كند! همين ايستادگيها نمونه بارز نهي از منكر است و براي مردم قابل احترام و پيروي. شهيد آيتالله اشرفي را هم حوزويان قم و هم مردم كرمانشاه خيلي خوب ميشناختند. همچنين علما و مردم اصفهان و شهرهاي اطراف آن. بديهي است كه مقاومت و پايداري و بعد هم شهادت چنين شخصيتي، ميتواند درس بزرگي براي همه كساني باشد كه در پي ايفاي وظايف و پيروي از احكام الهي و كوشش براي ترويج دين هستند.
ديگر شهداي محراب هم همين سيره را داشتند، اينطور نيست؟
همينطور است. شهيد آيتالله مدني در همدان مبارزات را رهبري و مديريت ميكردند و پس از شهادت آيتالله قاضي طباطبايي، حضرت امام ايشان را به عنوان امام جمعه تبريز فرستادند كه تا آخرين لحظه عمر، هرگز از اعتلاي نام امام و انقلاب غفلت نكردند و سرانجام در محراب نماز جمعه تبريز به شهادت رسيدند. همچنين است شهادت آيتالله صدوقي و آيتالله دستغيب. خداوند به همه ما توفيق دهد مثل شهداي بزرگوار عالم عامل باشيم و نقش و وظيفه الهي خود را به درستي انجام دهيم.
و سخن آخر؟
ايشان مرد كار بوده و عالم بودند. وظيفه خود را به درستي ميشناختند و به آن عمل ميكردند و نهايتاً هم به فيض شهادت نائل آمدند. روضه رضوان نصيب ايشان باد و خوشا به سعادتشان. والسلام عليكم و رحمتالله و بركاته.
با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.