زينب محمودي عالمي
شهيد علياكبر امامقليزاده از شهداي گمنام دفاع مقدس است كه بعد از 31 سال پيكرش تفحص شد و به آغوش خانواده بازگشت. وقتي با خانواده شهيد در گلزار شهداي روستاي پايين گنج افروز بابل همكلام شديم، تأثير پايان سالها چشمانتظاري را ميشد از كلمات خانواده احساس كرد. شهيدي كه در و ديوار مسجد محلهشان هنوز از هنر آهنگري او يادگاريهايي با خود دارد. در زمان حضور ما در جمع خانواده شهيد امامقليزاده، پدر و مادر ايشان به رحمت خدا رفته بودند و گفتوگوي ما با برادران و خواهر شهيد صورت گرفت.
محمدرضا امامقليزادهشما برادر بزرگتر شهيد بوديد؟ علياكبر متولد چه سالي بود؟بله من برادر بزرگترش هستم. علياكبر فرزند چهارم خانواده بود. متولد سال 46 كه سوم دي ماه 1365 در امالرصاص در عملیات كربلاي4 به شهادت رسيد. آن زمان 19 ساله بود كه به عنوان پاسدار وظيفه از سپاه بابل اعزام شد. سه بار به جبهه رفت و چند بار مجروح شد.
يعني قبل از شهادت به مقام جانبازي هم نائل آمده بود؟بله، علياكبر هفت ماه در جبهه حضور داشت. چندين بار مجروح شد كه يك بار از ناحيه بيني در جزيره مجنون زخم برداشت و عاقبت سال 65 به شهادت رسيد.
شغلشان چه بود؟ كمي از خصوصيات اخلاقيشان بگوييد. شغلش آهنگري بود. هميشه تميز و مرتب ميگشت. خوشبرخورد و مهربان بود. ديگران خاطراتي جز خوبي از او ندارند. من فرزند بزرگتر بودم. بچه كه بود نزديك بود در رودخانه غرق شود اما خدا نجاتش داد. همان روز سر جاده خواهر كوچكمان تصادف كرد كه علياكبر هم حضور داشت و به صورت معجزهآسايي نجات پيدا كرد. يك بار هم دچار برقگرفتگي شد. اما خدا ميخواست زنده بماند و به شهادت برسد. خدا بخواهد كسي را عزيز و بزرگ كند اينگونه است كه عاقبتش او را براي خود انتخاب ميكند. علياكبر تا سوم ابتدايي سواد داشت اما آهنگر ماهري بود. كل شهرستان بابل او را به عنوان جوشكار و آهنگر خبره ميشناختند. براي مسجد محلمان آثار دستش را باقي گذاشت. شهيد با همه برخورد خوب داشت. مادربزرگ ما نابينا بود به او خيلي احترام ميكرد.
كيا امامقليزاده از سالهاي چشمانتظاري بگوييد. علياكبر چند سال مفقود بود؟برادرم 31 سال گمنام بود. چهار سال پيش از خانواده ما DNA گرفتند و به تازگي پيكر بردارم تفحص و شناسايي شد. ما 31 سال چشم به راه بوديم. من و پدرم 15 سال براي پيكر برادرم پيگيري كرديم. عاقبت گفتند ديگر اسير ايراني در عراق وجود ندارد ولي ما همچنان اميدوار بوديم. آن قدر گشتيم تا اينكه پدر و مادرمان به رحمت خدا رفتند.
والدينتان چه زماني مرحوم شدند؟ مادرم سال 1381 از دنيا رفت. هميشه چشمانتظار شهيد بود. پدرم هم سال 89 به رحمت خدا رفت. هر لحظه در منزل به صدا درميآمد مادرم ميگفت علياكبرم آمد. مادرم ميگفت مرا در گلزار شهدا دفن كنيد. موقعي كه جان ميداد با فرياد ياعلي، ياعلي جان داد و در گلزار شهداي روستايمان دفن شد. جالب است بدانيد پرچم ايران كه تكان ميخورد فكر ميكرد پسرش را ميآورند. هر لحظه ميگفت پرچم پسرم است. با ناله و گريه داخل اتاق شهيد ميرفت. انگار كه پسرش در آن اتاق است. يا با عكسش حرف ميزد و درددل ميكرد. هميشه منتظر بود يك بنده خدايي بيايد لااقل پلاك پسرش را بياورد. حتي يك تكه استخوان شهيد براي خانواده ارزش داشت. مادرم ميگفت آيا يك روز ميشود ببينم پسرم را آوردهاند؟ بعد از دفن برادرم، پسرم خواب ديد گفت مادرجون به زبان مازندراني ميگفت «دده ما مهمان داريم. غذا زياد است. در منزل را باز بگذاريم مهمانان بزرگ ميآيند.»
پيكر شهيد كي تشييع شد؟هفتم شهريور 96 شهيد را تشييع كرديم. 21 مهر 96 اربعين شهيد بود كه به تازگي گذشته است.
رقيه امامقليزاده خواهر شهيدبرادر شهيدم حدود پنج سال از من كوچكتر بود. اخلاقش عالي بود. من اول گلزار شهدا منزل داشتم. برق مسجد كه ميرفت علياكبر ميآمد در ميزد و به من سر ميزد تا مبادا از تاريكي بترسم. برادرم به حجاب خيلي حساس بود و سفارش ميكرد مراقب حجابمان باشيم. خانواده ما همه بسيجي هستند. پدرم خير بود و در روستاي پايين گنج افروز بابل خياباني براي عبور دانشآموزان مدرسه اهدا كرد. پدرم اهل گذشت بود و علياكبر هم به او كشيد كه از جانش براي كشور و مردمش گذشت.