کد خبر: 876664
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۴
نقش منعطف زن و شوهر در فراز و نشیب زندگی
بگذاريد درباره يك تجربه شخصي بگويم. من هم مثل بسياري از آدم‌هاي اين روزگار معتقدم يا درست‌تر آن است كه بگويم معتقد بودم خانه‌نشيني يك مرد هيچ توجيهي ندارد. مرد كه نبايد در خانه بنشيند
 آيدين تبريزي

بگذاريد درباره يك تجربه شخصي بگويم. من هم مثل بسياري از آدم‌هاي اين روزگار معتقدم يا درست‌تر آن است كه بگويم معتقد بودم خانه‌نشيني يك مرد هيچ توجيهي ندارد. مرد كه نبايد در خانه بنشيند. وقتي هوا روشن است خيلي بد است سر و كله يك مرد در خانه پيدا شود. اما دو اتفاق باعث شد نظرم در اين باره عوض شود. اتفاق اول اين بود كه ديدم يكي از دوستانم بچه‌دار شد. او وقتي بچه‌دار شد، خيلي راحت از صبح تا ظهر نشست در خانه و نوزادشان را ‌‌تر و خشك كرد، همسرش سر كار رفت تا بعد از ظهر برگردد خانه و كودك را تحويل بگيرد و پدر برود سر كار. اين الگو چند سال ادامه پيدا كرد تا نوزاد بزرگ شد. من گمان نمي‌كردم كه دوست من چنين ذهن منعطف و سيالي داشته باشد اما او چنين بود. مثلاً او مي‌توانست بگويد به هيچ عنوان نمي‌تواند به عنوان يك مرد در خانه بنشيند و بچه بزرگ كند. اصلاً احساس مي‌كند كه با تن دادن به اين كار، ابهت مردانه او فروريخته است. احساس مي‌كند كه در خانواده و فاميل اسباب مضحكه مي‌شود؛ اينكه او از صبح تا بعد از ظهر در خانه نشسته و مثل يك مادر، نوزادي را بزرگ كند.
گاه مفاهيمي در ذهن آدم‌ها به عنوان امور مسلم و لا‌يتغير جاگير مي‌شود كه آن امور را در رده گزاره‌هاي «اين است و جز اين نيست» قرار مي‌دهد، يعني همان گزاره‌هايي كه حاضري به خاطرشان قسم بخوري و هيچ ترديدي در درستي آنها نداري، در حالي كه شايد آن‌گونه نباشد. هر كدام از ما در ذهن‌مان بگرديم و جست‌وجو كنيم، احتمالاً به مواردي از اين دست برمي‌خوريم. يكي از اين موارد «اين است و جز اين نيست» نوع تلقي ما درباره وظايف و مسئوليت‌هاي همسران است. برخي از ما درباره وظايف و مسئوليت‌هاي زن و شوهري تلقي‌هاي ايستا و ساكني داريم و در نگاه ما سياليتي ديده نمي‌شود. اين نبود سياليت هم گاهي حاشيه‌هاي عجيبي را رقم مي‌زند. از جمله حاشيه‌هاي اين اتفاق، تأثير آن بر باروري، فرزندآوري و نهايتاً جمعيت است. در اينكه زن و شوهر چه به صورت شفاهي و عرفي و چه روي كاغذ، تقسيم‌بندي‌هايي درباره وظايف و مسئوليت‌هاي همديگر دارند، ترديدي نيست. زن عهده‌دار مسئوليت‌هايي است و مرد عهده‌دار مسئوليت‌هايي ديگر، اما نگاه دُگم و جامد به اين تقسيم‌بندي‌ها حاشيه‌آفرين است. گاهي شرايط ابجاب مي‌كند كه اين الگوها و كليشه‌ها شكسته شود.

 نگاه روباتيك و منجمد به تقسيم وظايف زن و شوهري
فرض كنيد مرد چند ماه يا چند سال، بيمار و خانه‌نشين شده است. او و همسرش به جاي اينكه زانوي غم بغل بگيرند، تدبير مي‌كنند. مرد به بخشي از كارهاي خانه مي‌رسد و زن يك شيفت كار مي‌كند يا مثلاً مرد حرفه و كسب و كارش را به گونه‌اي تغيير مي‌دهد كه بتواند بدون آن كه ساعات طولاني‌اي بيرون از خانه باشد، كسب درآمد كند. گو اينكه او مي‌پذيرد درآمد سابق خود را نخواهد داشت اما با اين همه، وضعيت با نگاه سيال به نقش‌آفريني‌هاي زن و شوهري بسيار بهتر از زماني مي‌شود كه افراد چنين درك و ديدي را ندارند. آيا اين جا اتفاق بدي افتاده است؟ يا فرض كنيد زن چند روزي مريض است و نمي‌تواند آشپزي كند. مرد زودتر به خانه برمي‌گردد و آشپزي مي‌كند. آيا رفتار مرد قابل دفاع است كه مثلاً بگويد نه، طبق توافق مسئوليت كارهاي بيرون را من به عهده دارم و شما هم مسئوليت كارهاي خانه را و طبق توافق نه من يك ميلي‌متر از وظيفه‌ام عدول و عقب‌نشيني مي‌كنم و نه شما؟
واقعيت آن است كه اين نوع نگاه به تقسيم وظايف بيش از حد روباتيك، غير‌عاطفي و حتي غير‌اخلاقي است. تقسيم‌بندي و روشن‌سازي وظايف و مسئوليت‌ها در رابطه همسري لازم است. اينكه هر كسي بداند در زندگي مشترك دنبال چيست، اما نه آن‌قدر متصلب و خشك كه نتوان جابه‌جايي نقش‌ها را در ضرورت‌هاي زندگي پذيرفت يا اصلاً به اين فكر كرد كه بد نيست اگر ما تجديدنظري درباره نقش‌هاي خودمان و نگاه دوباره‌اي به اين نقش‌آفريني‌ها داشته باشيم.
 
درباره محال‌هاي ذهني‌مان درنگ كنيم
شما وقتي از آدم‌هاي اين جامعه مي‌پرسيد چرا بچه‌دار نمي‌شويد؟ مي‌گويند چطور بچه‌دار شويم، وقتي هر دو - زن و مرد - شاغل هستيم و مجبوريم هر دو كار كنيم؟ يعني اينجا بچه‌آوري از الگوي ذهني‌اي تبعيت مي‌كند كه بچه‌دار شدن را يك وضعيت شغلي و اجتماعي ناممكن تلقي مي‌كند، چون مرد و زن هر دو شاغل هستند و زماني براي نگهداري بچه ندارند. حال اگر از مرد بپرسيم شما مي‌تواني كارت را طوري برنامه‌ريزي كني كه مثلاً يك شيفت در خانه باشي و بچه را ‌تر و خشك كني؟ احتمالاً به آدم طوري نگاه مي‌كند كه انگار از تمدن و فرهنگ هيچ نمي‌داني، يعني كه تو درباره يك امر محال ذهني حرف مي‌زني. «مرد مي‌نشيند در خانه و بچه را بزرگ مي‌كند، شوخي مي‌كني؟» اين همان امر محتوم ذهني است كه در ذهن‌هاي ما فرمانروايي مي‌كند. حال اگر از همان مرد بپرسي اصلاً تو به خاطر چه كار مي‌كني؟ مي‌گويد معلوم است به خاطر زن و بچه. اما واقعيت آن است كه در اين پاسخ صداقت آنچناني وجود ندارد. چرا؟ به خاطر اينكه بسياري از مردها بعد از مدتي چنان درگير نقش خود مي‌شوند - مثلاً نقش پول درآوردن- و آرام آرام چنان در پوست و گوشت آن نقش فرومي‌روند كه عملاً فراموش مي‌كنند پول درآوردن فقط يكي از نقش‌هاي آنهاست و قرار نبوده در همين يك نقش ذوب شوند و در آن به انحلال دائمي برسند.
 
 ما فعلاً خانه‌مان كوچك است، بچه نمي‌خواهيم
اينكه گاهي يك امر براي ما صورت يك محال را پيدا مي‌كند ممكن است در واقعيت يك محال نباشد. همچنان كه اشاره كردم من گمان نمي‌كردم مردي در خانه بنشيند و كودك خود را بزرگ كند اما اين اتفاق جلوي چشم من افتاد. بسياري ممكن است بگويند ما به خاطر شرايط مالي مجبوريم دو، سه شيفت كار كنيم اگرچه اين جواب منطقي است اما مي‌شود پرسيد آيا همه آدم‌هايي كه چند شيفت در بيرون كار مي‌كنند حقيقتاً از روي نيازهاي اساسي است يا نيازهايي كه خود مي‌آفرينند و در رقابت‌هايي شركت مي‌كنند كه آنها را فرسوده مي‌كند، در صورتي كه مي‌توانستند در آن رقابت‌ها نباشند و وقت بيشتري به خود و خانواده‌شان اختصاص دهند.
امروزه يكي از موانع فرزندآوري تجمل‌خواهي‌هايي است كه در زندگي‌هاي ما وجود دارد. به اين عبارت‌ها كه براي بسياري از ما كاملاً بديهي است توجه كنيد: «نه! ما فعلاً خانه‌مان كوچك است. فعلاً ما يك اتاق خواب بيشتر نداريم. ما مي‌خواهيم كودك ما فضاي بازي بيشتري در اختيار داشته باشد. اين محله به درد بزرگ كردن بچه نمي‌خورد. نمي‌خواهيم در اين جا بچه‌دار شويم.» اين قبيل حس‌ها اگرچه ظاهر دلسوزانه‌اي دارد اما مثل آن «شنبه‌اي كه هرگز نمي‌آيد» وعده به زماني است كه نخواهد آمد. در واقع ما اين جا كودك را وجه‌المصالحه خطاها و كمبودهاي ذهني و رواني خودمان مي‌كنيم؛ وجه‌المصالحه قياس‌هاي ظاهرگرايانه. اتاق كودك فلان آشنا و فاميل را ديده‌ايم و ما هم مسابقه گذاشته‌ايم كه تا آن امكانات فراهم نشود بچه‌دار نشويم. ظاهر انسان‌دوستانه‌اي هم دارد. ما هم مي‌خواهيم همان امكانات را براي بچه‌مان فراهم كنيم اما در واقع پشت اين ظاهر، خلأهاي دروني ماست كه سربرمي‌آورد. اشكال ديگر اين است كه معلوم نيست ما در اين مسابقه به جلويي‌ترها برسيم. معلوم نيست كه حتي با سه شيفت كار كردن بتوانيم به همان امكانات دسترسي داشته باشيم.
 
 انگار كه در خانه خودت دزد باشي!
نقش‌هايي كه ما در زندگي از جمله زندگي مشترك ايفا مي‌كنيم چتر و خيمه بزرگي بر ذهن ما مي‌گستراند. از همين رو است كه گاه ما بايد از اين نقش‌ها فاصله بگيريم و از كمي دورتر به آنها نگاه كنيم و نسبت‌هاي خودمان را با آنها روشن كنيم. شايد نياز داشته باشيم در نقشي تجديدنظر كنيم يا به آن نقش از زاويه‌اي ديگر نگاه كنيم. تا چند سال پيش تصور نمي‌كردم من روزي در خانه بنشينم و دوام بياورم. اين تجربه‌اي است كه عيناً از سر گذرانده‌ام. چندين ماه به خاطر پيشامدي كارم را از دست دادم. من كه از ساعت شش صبح بيرون بودم تا هشت شب، حالا كارم را از دست داده بودم و گمان مي‌كردم شرايط جديد را اصلاً تاب نمي‌آورم اما واقعيت چيز ديگري است. هر قدر هم كه ضعف داشته باشي خودت را با شرايط جديد وفق مي‌دهي. آن روزها ديدم فعلاً آن كاري كه دنبالش هستم پيدا نمي‌كنم. چه كار بايد مي‌كردم؟ از درون به‌هم ريخته‌اي، اما متشنج كردن فضاي خانه اوضاع را بدتر مي‌كند. مي‌نشيني خانه، در حالي كه احساس مي‌كني آن لحظه نبايد در خانه باشي. احساس پيري مي‌كني، صبح مي‌روي بيرون و مي‌بيني همه با عجله سر كار مي‌روند اما تو بايد بروي نان بخري و برگردي دوباره به خانه. فاجعه‌اي رخ داده است. با خودت مي‌گويي نشستن من در اين ساعت از روز هيچ توجيهي ندارد. احساس مي‌كني مرد نيستي. اين همان فشار ذهني سنتي درباره كاركردها و نقش‌ها در رابطه زن و شوهري است. روزهاي اول به خودت نهيب مي‌زني كه: واقعاً معلوم است چه مرگت شده كه نشسته‌اي خانه؟ مي‌داني كه مثلاً بر اساس پيشامدي شغل خودت را از دست داده‌اي اما اينجا گزاره‌هاي منطقي چندان وجهي ندارد. مثلاً ساعت شده 11 روز و مي‌خواهي بروي يك ميوه از يخچال برداري اما به خودت نهيب مي‌زني. انگار دزد هستي در خانه خودت. يك دزد كه مي‌خواهد از يخچال يك خانه سيبي بدزدد يا خوشه انگوري.
اما آدمي دوام مي‌آورد. بعد از چند هفته خودت را پيدا مي‌كني. مي‌بيني صبح ساعت شش بلند شده‌اي و پشت كامپيوتر نشسته‌اي و از خانه‌داري با چند جا همكاري مي‌كني. براي چند جا مطلب مي‌نويسي. وقتي هم همسرت براي تو بشقاب ميوه مي‌آورد، احساس نمي‌كني كه يك دزد هستي و نبايد از آن ميوه‌ها برداري. ميوه را برمي‌داري و به راحتي از گلويت پايين مي‌رود. آرام آرام با اين وضعيت جديد كنار مي‌آيي و اجازه نمي‌دهي مكان، ذهن تو را به‌هم بريزد و براي تو قاعده و قانون وضع كند.
من با وضعيت تازه خود كنار آمدم. علاوه بر اينكه من و همسرم به اين نتيجه رسيديم كه در بدترين شرايط و لحظه‌هاي زندگي هم منفذهاي اميد به روي آدم بسته نمي‌شود و مي‌شود دوباره از جايي ديگر و از نقطه‌اي تازه شروع كرد، نكته مهم اين جا بود كه پي مي‌بري پس مي‌شود در خانه نشست و كار كرد. پس مي‌شود در خانه نشست و كنار همسر بود. مي‌شود در خانه نشست و كسب درآمد كرد. پس مي‌شود در خانه نشست و از يك كودك مراقبت كرد. به عبارت ديگر اين انعطاف‌پذيري تو درباره نقش‌ها و چگونگي بازي كردن آنهاست كه تعيين‌كننده خواهد بود.
 اگر من يك بچه را كافي بدانم، يك بچه خواهم داشت
فرزندآوري در خانواده‌ها تابعي از احساس و درك آدم‌ها نسبت به خودشان، همسرشان، پيرامون‌شان، كارشان و نقش‌هايي است كه هر كس در زندگي بر عهده دارد. اگر من و همسرم حس كنيم يك بچه براي ما كافي است همان يك بچه را خواهيم آورد و پرونده بچه‌هاي ما با همان يك بچه بسته خواهد شد. اگر احساس كنيم دو بچه كافي است دو بچه خواهيم آورد و پرونده بچه‌آوري با دو بچه بسته خواهد شد. اگر كسي حس كند سه بچه و بيشتر مي‌خواهد به سمت سه بچه و بيشتر خيز خواهد برداشت. همچنين درباره زمان بچه‌دار شدن هم اين قاعده صدق مي‌كند. اگر كسي حس كند پنج سال اول زندگي مشترك، زمان مناسبي براي بچه‌دار شدن نيست او در آن پنج سال بچه‌اي هم نخواهد آورد. اگر كسي حس كند مثلاً ادامه تحصيل با بچه‌آوري منافات دارد و نمي‌شود هم ادامه تحصيل داد و هم بچه بزرگ كرد، اين ديدگاه او بر بچه‌آوري‌اش سايه خواهد انداخت.
 
 رسانه‌ها و بازتوليد قالب‌ها و نقش‌ها
نكته مهم ديگري كه در اين باره مي‌شود به آن اشاره كرد بازتوليد الگوهاي ذهني و فرهنگي از طريق رسانه‌هاست. رسانه‌ها با توليد و پخش محتواهاي ذهني و فرهنگي از قبيل سريال‌ها، فيلم‌ها، متن‌ها، عكس‌ها و ويدئوهاي به اشتراك گذاشته شده در شبكه‌هاي اجتماعي مي‌توانند جاي «معمول» و «محال» را عوض كنند. كاري كنند كه يك وضعيت اجتماعي و فرهنگي كاملاً بديهي به نظر برسد يا نرسد، مثلاً اگر در رسانه‌هاي ما مسئله به گونه‌اي برجسته شود كه در آن فيلم و سريال، باروري در شرايط فعلي خانواده‌ها يك امر ناممكن يا دست‌كم بسيار دشوار تلقي شود و همان الگوهاي دُگم درباره نقش زن و مرد در زندگي مشترك و ديواركشي بين نقش‌ها و نامنعطف بودن، بازسازي و توليد شود در آن صورت نمي‌شود انتظار داشت مخاطبان آن فيلم يا سريال از تبعات آن محتوا مصون بمانند. اگر در يك محصول فرهنگي كه مخاطباني دارد بچه به عنوان يك شر و مزاحم تلقي شود، اين تلقي تأثير خود را بر جا خواهد گذاشت، مثلاً اگر فيلم و سريال به گونه‌اي ساخته شود كه اين گونه در ذهن مخاطب جا بيفتد كه بچه زاييدن و بزرگ كردن، امري منسوخ و متعلق به گذشته‌هاست يا مسئله به گونه‌اي طرح شود كه مخاطبان به اين نتيجه برسند كه بين زندگي كردن در يك كلانشهر و كودك بزرگ كردن يكي را بايد انتخاب كنند و نمي‌شود همزمان هر دو را داشت، اين تصورات تبعات خود را خواهد داشت.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر