کد خبر: 876332
تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
مرد جوان قبل از عزيمت به خدمت سربازي راهي دانشگاه تهران شد تا با همسرش كه دانشجوي رشته پزشكي بود خداحافظي كند...

مرد جوان قبل از عزيمت به خدمت سربازي راهي دانشگاه تهران شد تا با همسرش كه دانشجوي رشته پزشكي بود خداحافظي كند، اما در مسير بازگشت او را در جريان مشاجره‌اي كودكانه به قتل رساند و جسدش را در بيابان رها كرد. متهم مدعي است دخالت‌هاي بي‌جاي مادرهمسرش منجر به درگيري شده است.

به گزارش خبرنگار ما، عصر روز چهارشنبه، 19 مهرماه امسال بود كه مردي وارد كلانتري 151 يافت آباد شد و پليس را از گم شدن ناگهاني دختر 18 ساله‌اش زيبا با خبر كرد. او گفت: دخترم دانشجوي رشته راديولوژي است و در دانشكده پيراپزشكي دانشگاه تهران درس مي‌خواند. ساعت 9 صبح ديروز راهي دانشگاه شد، اما ديگر به خانه برنگشت. هرچه با گوشي تلفن همراهش تماس مي‌گيريم خاموش است و احتمال مي‌دهيم كه حادثه‌اي ناگوار برايش اتفاق افتاده باشد.

بعد از مطرح شدن شكايت پرونده به دستور بازپرس دادسراي امورجنايي در اختيار كارآگاهان پايگاه پنجم پليس آگاهي تهران قرار گرفت. كارآگاهان در اولين بررسي‌ها متوجه شدند كه زيبا سر كلاس حاضر شده و بعد از خارج شدن از دانشگاه ناپديد شده است. در بررسي‌هاي بعد معلوم شد كه زيبا چهار ماه قبل با پسري 23 ساله به نام محمدرضا. ن نامزد كرده بود. در حالي كه تحقيقات در اين باره جريان داشت محمدرضا دو روز قبل راهي اداره پليس شد و به قتل همسرش اعتراف كرد و توضيح داد: روز حادثه با ماشين دنبال زيبا رفتم. او را سوار كردم و به طرف خانه حركت كرديم. در طول مسير بود كه هنگام حرف زدن مشاجره‌مان شد. من عصباني شدم، كنترل خودم را از دست دادم و او را خفه كردم. وقتي متوجه شدم كه فوت شده‌است، ترسيدم و به طرف شهريار رانندگي كردم. جسد را در محل خلوتي در جاده سعيدآباد شهريار رها كرده و به خانه برگشتم، اما دچار عذاب وجدان‌شدم و به پليس خبر دادم. در شاخه ديگري از بررسي‌ها كارآگاهان متوجه شدند كه مأموران پليس شهريار جسد دختر جوان را در جاده سعيدآباد كشف و به پزشكي قانوني منتقل كرده‌اند. سرهنگ كارآگاه احمـد نجفي، رئيس پايگاه پنجم پليس آگاهي تهران بزرگ گفت: تحقيقات بيشتر از متهم در اداره دهم پليس‌آگاهي تهران جريان دارد.

گفتوگو با متهم

خودت را معرفي كن؟

محمدرضا 23 ساله هستم.

به چه جرمي دستگير شدي؟

قتل نامزدم.

با نامزدت اختلاف داشتي؟

نه.

پس چرا او را به قتل رساندي؟

يك اتفاق ناخواسته بود .

يعني دوستش داشتي؟

خيلي. آنقدر دوستش داشتم كه دوري از او براي من غير قابل تصور بود.

قبل از ازدواج با هم رابطه دوستانه داشتيد؟

نه.

پس چطوري با هم آشنا شدي؟

ما از طريق خانوادههايمان به هم معرفي شديم و بعد هم عقد كرديم. در واقع پدر من خودرواش را براي تعويض روغن به مغازه پدر زيبا ميبرد و كم كم آنها با هم آشنا شدند. چند بار هم من خودروي پدرم را براي تعويض روغن به مغازهاش بردم و او هم مرا ديده بود تا اينكه پدر من و پدر زيبا تصميم گرفتند ما با هم ازدواج كنيم. زيبا، دانشجوي رشته راديولوژي بود و من هم در رشته حقوق تحصيل ميكردم تا اينكه خردادماه امسال با هم عقد كرديم.

يعني شما ازدواج دانشجويي كرديد؟

بله. ما هر دو دانشجو بوديم، اما من امسال فوق ديپلم كه گرفتم ادامه ندادم و قصد داشتم به سربازي بروم.

چرا؟

به خاطر اينكه ازدواج كرده بودم و بايد خرج زندگي ميدادم و يكي از اختلافات ما همين موضوع بود.

يعني نامزدت مخالف ترك تحصيل شما بود؟

نه. او از اين ناراحت بود كه درآمد من كم بود. من بعد از ترك تحصيل پيك موتوري كار ميكردم، اما توقع او زياد بود. البته مادرش در زندگي ما دخالت ميكرد و به نامزدم گفته بود از من جدا شود.

درباره اختلافتان توضيح بده؟

زيبا هميشه بهانه ميگرفت و هر روز از من چيزي ميخواست. من عيد قربان براي او گوسفند بردم و عيد غدير هم براي او طلا خريدم، اما زيبا به من ميگفت بايد براي او سرويس برليان بخرم. زيبا ميگفت اگه مرا دوست داري براي من خانه بخر، اما من پولي نداشتم. من ميدانستم كه اين حرفهای دل او نيست و خبر داشتم كه بهانه ميگيرد از من جدا شود، اما من سعي ميكردم دل او را بدست بياورم و از او جدا نشوم كه نشد و اين اتفاق ناخواسته رخ داد.

درباره روز حادثه توضيح بده؟

قرار بود روز پنجشنبه براي خدمت سربازي اعزام شوم به همين دليل با زيبا قرار گذاشتم تا با هم حرف بزنيم و دلخوريهاي گذشته را فراموش كند. زيبا آن روز تا ظهر دانشگاه بود و ظهر با خودروي سمند پدرم به ميدان آزادي رفتم و او را سوار كردم. ابتدا ساعتي با هم در حوالي اكباتان دور زديم و بعد به طرف خانهمان در حوالي يافتآباد به راه افتاديم. نزديك ميدان شير پاستوريزه در بزرگراه فتح كه رسيديم زيبا دوباره شروع به غر زدن كرد. خودرو را كنار بزرگراه نگه داشتم و با او شروع به حرف زدن كردم. خيلي سعي كردم او را آرام كنم، اما او صورتم را چنگ انداخت و من هم عصباني شدم و گلويش را فشار دادم كه ناگهان رنگ صورتش مثل گچ شد. خيلي ترسيده بودم و به طرف كرج حركت كردم. هر چقدر صدايش ميزدم جواب نميداد. ديگر عقلم كار نميكرد تا اينكه تابلوی شهريار را ديدم و به طرف جاده خاكي پيچيديم و جسد زيبا را آنجا رها كردم و بعد به خانهمان برگشتم.

چرا او را به بيمارستان نبردي؟

اول كه خيلي ترسيده بودم و بعد هم به خودم اميد ميدادم كه او زنده است و بيهوش شده و وقتي به هوش بياید خودش بر ميگردد.

به خانوادهاش چيزي نگفتي؟

نه. فقط خانوادهاش با من تماس گرفتند و گفتند زيبا گم شده و من هم با آنها به اداره پليس رفتم و چند جايي هم براي پيدا كردن زيبا با آنها همراهي كردم.

چطوري دستگير شدي؟

من خودم را معرفي كردم. ابتدا فكر ميكردم او زنده است، اما وقتي مطمئن شدم او فوت كرده عذاب وجدان گرفتم به طوري كه از خواب و خوراك افتادم به همين دليل تصميم گرفتم و به اداره پليس رفتم و واقعيت را گفتم.

حرف آخر؟

من نامزدم را خيلي دوست داشتم و هرگز فكر نميكردم من و زيبا به اين سرنوشت گرفتار شويم و الان به شدت پشيمان هستم و كاش آن روز عصباني نميشدم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار