محمدرضا كاييني
عالم مجاهد مرحوم آيتالله دكتر محمد صادقي تهراني از پيشكسوتان مبارزه در نهضت امام خميني بود و در اين راه دشواريهاي فراواني را متحمل شد. 54 سال قبل در چنين روزهايي كه رهبر نهضت اسلامي از تركيه به نجف منتقل شد، دكتر صادقي هماره با او همگام بود و از اين مصاحبت خاطراتي شنيدني در ذهن و ضمير خويش داشت. در گفت و شنودي كه پيش رو داريد، شمهاي از اين خاطرات نقل شده است. اميد آنكه مقبول افتد.
بر حسب اسناد و تصاوير، جنابعالي از اولين مستقبلين امام خميني در بدو تبعيد ايشان به كشور عراق بوديد. بفرماييد كه چگونه از ورود ايشان به اين كشور مطلع شديد و در آغاز كجا با ايشان ملاقات كرديد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. حتماً مطلع هستيد كه من پس از يك سخنراني تند عليه شاه در مسجد اعظم قم و در حضور مرحوم امام خميني(ره) مجبور به ترك ايران شدم و نهايتاً به نجف رفتم. در آنجا هم فعاليتهاي مبارزاتي خودم را ادامه دادم و اين فعاليتها پس از دستگيري امام در 15 خرداد 42 و همچنين تبعيد ايشان به تركيه شدت بيشتري گرفت. از جمله فعاليتهاي ما اين بود كه به اتفاق عدهاي از دوستان به درس مراجع نجف ميرفتيم و نگراني خودمان را از وضعيت ايشان ابراز ميكرديم. تفصيل اين قضايا زياد است و بيان آن زمان ديگري ميطلبد. به هر حال يك روز در مهرماه 1344 بود كه به بنده اطلاع دادند امام به كاظمين آمدهاند. باور كردنش مشكل بود، با اينكه احتمال بسيار ضعيفي ميدادم كه اين خبر درست باشد، همراه با عدهاي از دوستان از جمله شيخ محسن غروي قوچاني كه از ملازمين ما بودند - و بعداً هم به سفارش من تا آخر از ملازمين امام بودند- به كاظمين رفتيم و شب به جايي كه احتمال ميداديم ايشان به آنجا وارد شده باشند، رسيديم. ما هم آنجا خوابيديم و نزديكيهاي سحر بود كه صداي آقاي حاج شيخ نصرالله خلخالي را شنيديم كه داشت با كسي صحبت ميكرد، بعداً متوجه شدم كه در حال صحبت كردن با امام بود. آنها به حرم رفتند و ما هم رفتيم. بعد از چند سال كه امام را نديده بودم، با يكديگر ملاقات و روبوسي كرديم و هر دو به گريه افتاديم. چند روز در كاظمين بوديم و عده زيادي از نجف، كربلا و شهرهاي ديگر، مخصوصاً عده زيادي از روحانيون به ديدن ايشان ميآمدند. بنده در آنجا به زبانهاي عربي و فارسي، بارها سخنراني كردم. يكي ديگر از كساني كه عمدتاً به عربي و گاهي هم به فارسي سخنراني ميكرد، آقاي شيخ محمدمهدي آصفي بود كه در حال حاضر از رهبران قيام اسلامي عراق و از فضلا و انقلابيون بسيار صالح و صحيح است. *
شما در بقيه برنامههاي حضرت امام پس از ورود به كاظمين با ايشان همراه بوديد؟
بله، قرار شد قبل از اينكه امام به كربلا و نجف بروند، به سامرا مشرف شويم. بنده هم در همان ماشيني كه ايشان و مرحوم آقامصطفي و مرحوم آقاي خلخالي هم بودند، سوار شدم. آقاي شيخ نصرالله خلخالي جلو نشستند و عقب هم آقاي خميني وسط نشستند، آقامصطفي طرف راست ايشان و من هم طرف چپ نشستم. خاطرم هست وسط راه آقا به آقامصطفي فرمودند: «كمرم خيلي درد ميكند. كمي آن را بمال!» در سامرا هم از امام استقبال خوبي شد و علماي زيادي هم در منزلي كه ايشان سكونت كردند، به ديدارشان ميآمدند، از جمله مفتي اعظم سامرا و عدهاي از علما و طلاب سامرا آمدند. بنده در آنجا به زبان عربي صحبت و امام را به همه معرفي كردم، چون آنها نام ايشان را از دور شنيده بودند و خيلي دقيق نميشناختند. چند روز در سامرا بوديم و چون قرار بود سخنرانيها به زبان عربي ايراد شوند، غالباً من سخنراني ميكردم. بعد به كربلا رفتيم. به كربلا كه وارد شديم، استقبال عظيمي صورت گرفت كه برنامهريزي و مديريت آن با مرحوم آقاي سيدمحمد شيرازي بود كه در آن مقطع در كربلا، برو بيايي داشت و نماز جماعت باشكوهي را در صحن امام حسين(ع) برگزار ميكرد. عصر بود كه به كربلا وارد شديم و به منزلي كه قرار بود در آن اقامت كنيم، رفتيم. يكي از ساكنان كويت آن منزل را براي امام تدارك ديده بود. نزديك غروب كه شد، آقاي شيرازي براي من پيغام فرستاد كه ببينيد اگر آقا قبول ميكنند، امشب به جاي من نماز بخوانند. نماز صحن بسيار مهم بود. گفتم به كس ديگري بگوييد كه اين پيغام را به ايشان برساند. ايشان گفتند آقاي خميني حرف كس ديگري جز شما را گوش نميدهند. واقعاً هم همينطور بود و امام به حرف هر كسي گوش نميدادند. من به حرم امام حسين (ع) رفتم. ديدم امام در گوشهاي نشسته و زيارت ميخواند. دور ايشان هم جمعيت زيادي جمع شده بودند. جمعيت را عقب زدم و جلو رفتم و گفتم: «آقا! زودتر زيارتتان را تمام كنيد، قرار است با هم نماز بخوانيم». فرمودند: «كجا؟» گفتم: «در صحن». فرمودند: «چه كسي گفته؟» گفتم: «آقاي آسيدمحمد شيرازي!» فرمودند: «چطور؟» گفتم: «چطور ندارد، بايد برويم!» رفتيم و ايشان در صحن نماز جماعت را خواندند. گرچه مرحوم امام در منزل آسيدمحمد شيرازي نبودند، ولي مهمان ايشان بودند و همه پذيراييها از طريق ايشان انجام ميشد و شبانهروز اين پذيراييها برقرار بود. من نميتوانستم زياد در كربلا بمانم، چون در نجف درس داشتم. آخرين درسي كه در نجف ميدادم، آياتالاحكام بود. محل آن در مدرسه وسطاي مرحوم آخوند خراساني بود و هر روز بعد از درس، با آقاي غروي ميرفتيم كربلا و برميگشتيم! تا وقتي كه امام در كربلا بودند، هر روز كار ما همين بود. به ايشان ميگفتم اگر گاهي اينجا در خدمت شما نيستم به خاطر اين است كه درس را تعطيل نكردهام و به نجف ميروم و برميگردم. ايشان ميفرمودند: «من هم هميشه به مصطفي ميگويم به هيچ دليلي درس را تعطيل نكن.»
نماز جماعت امام در حرم همان يك بار بود يا باز هم تكرار شد؟
خير، تكرار شد، ولي امام در شبهاي آخر فرمودند كافي است... و خود آقاي شيرازي نماز را برگزار كردند. بعد قرار شد امام به نجف بيايند. يادم هست كه از خود نجف با خاننس به استقبال ايشان آمدند. يعني در مسافت 90 كيلومتري بين نجف و كربلا، حدود 40، 50 كيلومتر جمعيت به استقبال ايشان آمده بودند! خيليها در ترتيب و تنظيم اين استقبال زحمت كشيدند كه الان بعضيهايشان فوت كردهاند. استقبال فوقالعاده عظيمي از امام شد كه براي بعضي از مخالفان كشنده بود، چون تفوق زيادي را نشان ميداد. ايشان در نجف، وارد همان منزلي شدند كه تا به آخر هم در همان جا اقامت داشتند، تمام 13، 14 سال را در آنجا بودند. منزل را آقاي خلخالي براي ايشان اجاره كرده بودند. مراجع يكييكي آمدند. اولين مرجعي كه به ديدن امام آمدند، مرحوم آقاي خويي بودند و آخري مرحوم آقاي حكيم. مرحوم آقاي شاهرودي هم در اين فاصله آمدند. آقاي حكيم و اصحابشان كه آمدند، من در آن جلسه مقداري صحبت كردم كه البته براي آنها خوشايند نبود، چون اينها به افكار و حالات انقلابي تمايل چنداني نداشتند. آن بحثي كه در بازديد امام از مرحوم آقاي حكيم پيش آمد، كاملاً يادم هست.
موضوع اين گفتوگو از چه قرار بود؟ اين سؤال را از اين بابت ميپرسم كه در اينباره روايات متنوعي وجود دارد.
مرحوم آقاي حكيم كه به ديدن امام آمدند، متقابلاً ايشان هم براي بازديد رفتند. بنده هم در معيت ايشان بودم. آقاي حكيم تا دم در اتاق به استقبال آمدند، ولي بعد برگشتند و روي مسند خود نشستند و امام و بقيه هم در جاهاي ديگر نشستند، ولي وقتي كه امام به بازديد آقاي خويي رفتند، ايشان مسند خاص خودشان را به ايشان دادند و خودشان رفتند و آن طرفتر نشستند. اينها مشاهدات عيني من است. آقاي خويي نسبت به امام احترامات زيادي داشتند. حتي كراراً به من ميفرمودند فعلاً قضيه علم و اين حرفها نيست. من خوشم ميآيد كه كساني پيش من ميآيند و ميگويند: «آقا! ما مقلد شما هستيم، اجازه ميدهيد پولها را به آقاي خميني بدهيم؟ من هم ميگويم بدهيد! يا بعضي از ما سؤال ميكنند اجازه ميدهيد از آقاي خميني تقليد كنيم؟ من هم ميگويم مانعي ندارد. هر كاري را كه درست تشخيص ميدهيد، انجام دهيد.»
به هر حال در آن جلسه امام با تواضع فوقالعاده زيادي به مرحوم آقاي حكيم فرمودند: «آقا شما از جرياني كه در ايران هست اطلاع داريد، آيا ما وظيفه نداريم قيام كنيم؟»... عرض كردم كه من عين كلمات ايشان را نوشتم و پخش شد. آقاي حكيم فرمودند: «نه، ما وظيفهاي نداريم، وظيفه ما همان وظيفه امام حسن مجتبي(ع) است!» امام گفتند: «وظيفه امام حسن مجتبي(ع) در زمان خاصي بود و وظيفه امام حسين(ع) در زمان ديگري. مگر هر دو هم به وظيفه الهي خود عمل نكردند؟» آقاي حكيم گفتند: «چرا». امام فرمودند: «ما الان در زمان امام حسين(ع) هستيم، نه زمان امام حسن(ع). رضاخان تقريباً معاويه بود، اما محمدرضاخان يزيد است، چون پردهها را كنار زده و دارد آشكارا با اسلام معارضه ميكند». آقاي حكيم گفتند: «حتي اگر فرض كنيم كه در زمان امام حسين(ع) هستيم، ما ياران و انصاري نداريم كه در برابر او كه از قدرتهاي خاورميانه است، قيام كنيم». امام گفتند: «ما كه از شما در درجات پايينتري هستيم و فرزند يا برادر كوچك شما حساب ميشويم، ببينيد قيام كرديم و ايران چه كرد. در جريان 15 خرداد چرا آنقدر كشته شدند؟ به خاطر اينكه من سيد و در لباس پيغمبر(ص) هستم. بنابراين معلوم ميشود كه مردم ايران اجابت ميكنند». باز آقاي حكيم گفتند: «معلوم هم نيست كه هميشه هم اينطور باشد و معلوم نيست ما موفق بشويم و ما را تنها خواهند گذاشت». امام گفتند: «نه، اينطور نيست، شما جلو بيفتيد و من هم پشت سر شما حركت ميكنم و اين پرچم ضدظلم و ضدشاهنشاهي را بلند ميكنيم و به نتيجه خواهيم رسيد». خلاصه بحث ادامه پيدا كرد هر چند آقاي حكيم قانع نشد، ولي از موضع اول پايين آمد و گفت: «شما هر جور تشخيص ميدهيد محترم است و همانطور عمل بفرماييد، من يك عذرهايي دارم و به همين دليل نميتوانم اينطور عمل كنم». موقعي كه از نزد آقاي حكيم آمديم، رفقا دور ما را گرفتند، چون نشده بود كه همگي همراه ما بيايند...
آنها چه كساني بودند؟
آقاي دعايي بود و چند نفر ديگر كه فوت كردهاند. من به منزل آقاي خويي رفتم و جريان را مفصلاً براي آنها نقل كردم. به اين ترتيب كه اين آقايان هم از من سؤال كردند و من هم كلمه به كلمه گفتم و آنها نوشتند و ناگهان مثل سيل در كل نجف پخش شد! جواني بود و داغي! اگر حالا بود آن تعابيري را كه در منزل آقاي خويي به كار بردم، به كار نميبردم. حالا همه را يكسان تعبير ميكنم كه القاب بالا و پايين نشوند، اما در منزل آقاي خويي مثلاً گفتم آقاي خميني فرمودند، آقاي حكيم گفتند! بعد رفتم منزل. شب بود كه مرحوم امام پيشكارشان را فرستادند كه آقا گفتهاند: «اگر امكان دارد، تشريف بياوريد كه ميخواهم با شما صحبت كنم». رفتم و در طبقه بالا فقط امام و آقاي آشيخ نصرالله خلخالي بودند و من. ايشان فرمودند: «چه كار كردي آقاي صادقي؟ همه نجف از اين قضيه پر شده. خيلي داغ نقل كردهاي!» گفتم: «من هماني را كه بوده، عيناً نقل كردهام». ايشان خنديدند و گفتند: «نبايد تند حرف بزنيد كه آقايان دلگير شوند». منظورشان اين بود كه جوري نشود كه ما دافعه پيدا كنيم و آقايان فراري شوند.
مردم عكسالعمل خاصي در قبال پخش اين مطلب نداشتند؟
عكسالعمل مردم از يك لحاظ منفي بود و از لحاظ ديگر مثبت. بعد منفي را خيلي ابراز نميكردند و فقط عده معدودي در خفا نق ميزدند، ولي بعد مثبت آن با سر و صدا همراه بود، ولو اينكه فقط چند نفر بودند. در آن دوره من سمبل اينگونه فعاليتها در نجف بودم. همين موجب شده بود كه مثلاً آقاي خويي به من نظر لطف زيادي داشته باشند. يادم هست كه آقاي خويي دو نفر (اخوان انصاري) را مقرر كرده بودند كه دائماً از من پذيرايي كنند، چون من خونريزي معده داشتم و فعاليتم هم زياد بود. آشيخ احمد انصاري و آشيخ محمود انصاري كه مرتباً مشغول پذيرايي از ما بودند كه يك وقت تلف نشويم.
درس امام در نجف چگونه آغاز شد و در فضاي پرقدمت حوزه علميه اين شهر، چه بازتابهايي داشت؟
بعد از گذشت مدتي، بنا شد كه مرحوم امام درس را شروع كنند. البته در آغاز ايشان چندان مايل نبودند، ولي به تدريج و با اصرار علاقهمندان قبول كردند. يادم هست كه در كاظمين به ايشان گفتم: «شما بايد در مسجد شيخمرتضي انصاري درس را شروع بفرماييد و فقط فقه و باب مكاسب را بگوييد، چون همه ابواب را تحتپوشش ميگيرد». فرمودند: «از حالا تعيين ميكنيد كه در نجف چه درسي بگويم؟» گفتم: «بله، من صلاح شما را در نجف اينگونه ميبينم. مسجد شيخمرتضي انصاري بهترين جاست و مكاسب هم بهترين گزينه براي شماست. درس اصول نفرماييد». من سليقهام با اصول جور نبود. حالا هم همينطور است و هرچه هم جلوتر ميروم، شديدتر هم ميشود. عرض كردم: «فقه را شروع بفرماييد». ايشان فرمودند: «درست است كه از روز اول به مسجد برويم يا در خانه شروع كنيم؟» گفتم: «شما كه ميدانيد كه اگر در مسجد درس را شروع بفرماييد، فايده و تأثير بسيار بيشتري خواهد داشت». فرمودند: «توكلت عليالله». بعد با مرحوم آقاي آشيخ باقر زنجاني مشورت كرديم. ايشان از بزرگان مجتهدان و مدرسان درجه اول بودند. مرحوم آميرزاباقر زنجاني با مراجع درجه اول همتراز بودند، ولي اهل رساله نبودند. مثل مرحوم آشيخحسين حلي كه با مراجع بزرگ همتراز بودند و حتي آقاي حكيم با او مشورت ميكردند و حتي ايشان گاهي فتواي آقاي حكيم را تغيير ميدادند، ولي از آقاي حكيم شهريه ميگرفتند! از اين نوع افراد گاهي هستند كه خودشان از متن بالاترند، اما در حاشيه قرار ميگيرند. براي بازديد ايشان هم در معيت مرحوم امام رفتم. يك بار در يك ديدارم با آقاي زنجاني، صحبت از درس كه شد، ايشان گفتند: «من صلاح نميدانم ايشان در ابتدا در مسجد درس بگويند، چون ميترسم جمعيتي نيايد!» من به آقاي زنجاني گفتم: «نترسيد. هيچ اشكالي پيش نميآيد». يادم هست مرحوم آقاي بروجردي، اول كه به قم تشريف آوردند، در مسجد شروع نكردند، بلكه در منزل شروع كردند.
به خاطر كسالت و بيماريشان بود؟
بله، البته براي آقاي بروجردي مانع يا بيمي وجود نداشت. مسئله اين بود كه مثلاً استقبالي كه از آقاي بروجردي شد و آن اعتراف علمياي كه نسبت به ايشان وجود داشت، نسبت به مرحوم امام در نجف نبود. به هر حال ايشان درس را شروع كردند و اوج و موجي ايجاد شد و روز به روز هم بر جمعيت افزوده شد و درس ايشان رونق گرفت. پس از چندي جايگاه علمي امام در حوزه نجف تثبيت شد و اين مورد به اذعان برخي فضلاي اين حوزه هم قرار گرفت. اين ابراز نظرها در حوزه نجف بازتاب بسيار مثبتي داشت و موجب شد عدهاي از نجفيها و طلاب ساير كشورها، همراه با ايرانيها به درس امام بيايند.
* این گفتوشنود پیش از درگذشت آیتالله حاج شیخ محمدمهدیآصفی صورتگرفته است.