کد خبر: 875907
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
پيكر شهيد مجتبي كريمي پس از 35 سال در آغوش مادر آرام گرفت
زندگي گاهي سرنوشت‌هاي عجيبي پيش روي آدم مي‌گذارد. مثل پدري كه 30 سال منتظر پيكر پسرش مي‌ماند، پير مي‌شود و در آخر با دلي پرغصه رخت از اين دنيا برمي‌بندد.
  احمد محمدتبريزي
زندگي گاهي سرنوشت‌هاي عجيبي پيش روي آدم مي‌گذارد. مثل پدري كه 30 سال منتظر پيكر پسرش مي‌ماند، پير مي‌شود و در آخر با دلي پرغصه رخت از اين دنيا برمي‌بندد. شبيه مادري كه پس از 35 سال پيكر عزيزدردانه‌اش را در آغوش مي‌گيرد، مي‌بويد و مي‌بويد و مي‌بويد تا به روزگار پيري مي‌رسد. جايي كه جوان 18 ساله‌اش با ساكي كوچك در دست، عزم رفتن به جبهه كرده و او با دلي پرآشوب پسرش را راهي مي‌كند. راهي يك سفر پر خطر عاشقانه؛ سفري كه بازگشتش 35 سال طول مي‌كشد و استخوان‌هاي مجتباي مادر، در آغوش مادر آرام مي‌گيرد.   زماني كه مي‌خواست عازم جبهه شود فقط يك جمله گفت: « آدم خوبه شهيد بشه و هيچي ازش برنگردد!» دوست داشت گمنام شهيد شود و اثري از او نباشد. خدا هم حرف دلش را گوش كرد و او را 35 سال مفقود‌الاثر كرد. بدون هيچ نشاني به‌عنوان شهيد گمنام در شهرك ولايت دانشگاه امام حسين(ع) به خاك سپرده شد.
در اوج جواني و رعنايي، وقتي كه 18 سال بيشتر نداشت به‌ همراه دوست صميمي‌اش شهيد «علي علي‌آبادي» كه او هم هنوز مفقودالاثر است، عازم جبهه شد و در عمليات رمضان در هفتم مرداد سال 61 به شهادت رسيد. خانواده هر جايي را به دنبال فرزندشان گشتند ولي هيچ خبري پيدا نكردند. پدر و مادرم حتي خوابشان را هم كمتر كردند به محض آمدن رزمنده‌اي، به سر خيابان مي‌رفتند تا مجتبي را ببينند اما خبري از او نبود. يك سال بعد ساك وسايل و خبر شهادتش را براي خانواده آوردند. از آن لحظه، روزها از پي هم گذشتند و چشم‌انتظاري خانواده هر سال كهنه‌تر ‌شد.
پس از آن هر بار شهيدي مي‌آوردند، پدر و مادر به دنبال پسرشان مي‌گشتند. پدر و مادر شور و نشاط جواني‌شان را از دست داده بودند. پدر كه از دنيا رفت و مادر بيماري‌هاي قلبي و پاركينسون گرفت. سختي‌هاي روزگار مادر را نااميد نكرد. او همچنان قوي، محكم و بااراده چشم‌انتظار مجتبايش بود. مي‌گفت: « من هميشه منتظر بودم كه خبري از پسرم بشود و دلم قرص بشود.»
وقتي پس از سال‌ها پيكر شهيد مجتبي كريمي تعيين هويت شد و به خانه بازگشت، چشم و دل مادر روشن شد. اولين روزهاي پاييزي، ‌خبري خوش پاياني بر تمام چشم‌انتظاري‌ها بود. مادر به عزيز دردانه‌اش رسيد. پس از بازگشت پيكر فرزندش ‌همچون قبل محكم و استوار گفت: « راهش را خودش انتخاب كرد و خدا را شكر راه بدي نرفتند. زماني كه خبر شهادت را به من دادند اصلاً گريه نكردم و به او افتخار كردم. اكنون نيز كه پيكرش بازگشته نيز گريه نمي‌كنم و به او افتخار مي‌كنم.» مجتبي مي‌گفت: «آدم خوبه شهيد بشه و هيچي ازش برنگردد!» گفتم: «تو رو خدا اين حرف‌ها رو نزن!» روز قدس سال 61 بود كه با او خداحافظي كردم و گفتم ديگر او را نمي‌بينم و همان آخرين ديدارم بود. مادر شهيد مجتبي كريمي به هنگام ديدار با پيكر پسرش مي‌گويد: «چند سال پيش خواهرش، مجتبي را در خواب ديده بود و به او گفته بود: «مجتبي، كجايي؟»، گفته بود: «من خيلي وقته آمده‌ام». يك بار ديگر هم خواب او را ديدم كه كنار پدرش كار مي‌كند به او گفتم: «مجتبي، كجايي؟ كي آمدي؟» و او را بوسيدم. مجتبي گفت كه «به بابام كمك مي‌كنم» و ديگر خوابي از او نديديم.»
برادر و خواهرهاي شهيد هم خوشحال هستند. خواهر شهيد ويژگي‌هاي برادرش را چنين توصيف مي‌كند: « مجتبي هميشه با اتوبوس اين طرف و آن طرف مي‌رفت و من آن موقع كلاس قرآن مي‌رفتم و مي‌ديدم بارها در صف اتوبوس ايستاده است، چون آن موقع اتوبوس مختلط بود و مي‌ديد جمعيت پر است و خانم‌ها در اتوبوس هستند. سوار نمي‌شد. وقتي مي‌آمدم خانه او چند ساعت بعد از من مي‌آمد و مي‌گفت:«10 تا اتوبوس آمد و خانم‌ها زياد بودند و من سوار نشدم.» وقتي پياده مي‌آمد پول‌هايش را جمع مي‌كرد.»
مجتبي آرام و بي‌صدا به خانه بازگشت؛ نزد مادر و خواهر و برادرهايش. خانواده‌اي  از چشم‌انتظاري درآمد ولي هنوز مادران زيادي چشم به در دوخته‌اند تا قاصدي خوش‌خبر ، نشاني بياورد. هيچ چيز به اندازه همين يک خبر مادران شهدا را خوشحال نمي‌کند.همين که بدانند گوشه‌اي از اين شهر شلوغ نشاني از شهيدشان دارند تا به وقت دلتنگي و بي‌قراري به آن سر بزنند برايشان کافي است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار