کد خبر: 875837
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۴
توريستي كردن شكاف طبقاتي با هدف جذب گردشگر!
يك: وسط ترافيك بزرگراه همت ناگهان احساس غربت مي‌كنم. ماشين زهواردررفته من بين غول‌هاي شاسي‌بلند چنان گرفتار شده است كه انگار گنجشككي در ميان عقاب‌هاست. آشكارا ماشين من طفلي احساس حقارت مي‌كند.
   آيدين تبريزي

يك: وسط ترافيك بزرگراه همت ناگهان احساس غربت مي‌كنم. ماشين زهواردررفته من بين غول‌هاي شاسي‌بلند چنان گرفتار شده است كه انگار گنجشككي در ميان عقاب‌هاست. آشكارا ماشين من طفلي احساس حقارت مي‌كند. حالا كه ماشين من زبان دفاع از خود ندارد و سخنگو و وكيل هم نمي‌تواند بگيرد بهتر است كه همه عقده‌هاي دروني‌ام را بارش كنم. اين طفلي اگر زبان داشت مي‌گفت كجا من احساس حقارت مي‌كنم. كجاي اگزوز و موتور و شاسي من مركز پردازش احساسات دارد كه ناگهان حس حقارت كند؟ كدام بدنه ماشيني خودش را با بدنه ماشين ديگري مقايسه مي‌كند و حسرت مي‌برد.
دو: ماشينم وسط ترافيك احساس حقارت مي‌كند. همسايه‌هايش بدجور حالش را گرفته‌اند. ماشين‌هاي شاسي‌بلند دارند براي ماشين من زبان درمي‌آورند و مي‌گويند دهاتي! دهاتي! ماشين من بغض مي‌كند و وسط ترافيك جوش مي‌آورد. همين را كم داشتيم. دهه 60 هم نيست كه ماشين آدم وقتي جوش مي‌آورد از زمين و زمان آدم بريزد دور و برت و ماشين جوش آورده را هل بدهند، حالا ديگر زمين هم باز شود و آدم بلعيده بشود طوري بهت نگاه مي‌كنند كه انگار طبيعي‌ترين اتفاق عالم دارد روي مي‌دهد. نهايت كاري كه مي‌كنند اين است كه در يك فاصله ايمن با گوشي‌هايشان از بلعيده شدن تو عكس و فيلم‌هاي باكيفيت‌تري تهيه كنند و در اينستاگرام يا تلگرام‌شان بگذارند. از ماشين پياده مي‌شوم و سعي مي‌كنم هم با وزن ماشين بجنگم هم با شيب اتوبان. به ماشينم تذكر مي‌دهم كه دفعه بعد وقتي خواست بغض كند حداقل در جايي باشد كه شيب ملايمي داشته باشد. ماشينم را كنار مي‌كشم و سعي مي‌كنم از دلش دربياورم كه دنيا همين است و اين نابرابري‌ها و شكاف‌هاي طبقاتي هميشه بوده و خواهد بود اما گوشش بدهكار نيست.
سه: بالاي سر من و ماشينم در بزرگراه يك بيلبورد چشمك مي‌زند. رويش نوشته‌اند: «زندگي خودت را با زندگي ديگران مقايسه نكن.» هم من و هم ماشينم كلي خوشحال مي‌شويم كه نه! هنوز هم موجودات دلسوزي در كنار ما هستند. مي‌گوييم چشم! خدا شهرداري و ارگان‌ها را حفظ كنند كه شبانه‌روز به فكر آدم هستند، معلوم نبود اگر اين جمله‌هاي آرامبخش نبود سر از كدام ديوانه‌خانه‌اي درمي‌آورديم.
به اين فكر مي‌كنم كه اگر همين طور شكاف طبقاتي زياد بشود چه خاكي بايد سر خودمان بريزيم؟ به نظر من كه بايد بياييم شكاف طبقاتي را به عنوان يك واقعيت قبول كنيم و حتي به عنوان يك جاذبه گردشگري از شكاف طبقاتي‌مان كه هر روز بيشتر و بيشتر هم مي‌شود پول دربياوريم. آخر مگر ديگران چه مي‌كنند؟ فيل هوا مي‌كنند؟ نه! مي‌روند يك حفره‌اي سوراخي چيزي وسط يك جنگل يا بيابان پيدا مي‌كنند و به عنوان يك جاذبه طبيعي كلي فيلم و عكس از آن حفره يا سوراخ تهيه مي‌كنند و ميليون‌ها گردشگر را مي‌كشند وسط بيابان يا جنگل تا ملت آن جاذبه را ببينند. ما هم مي‌توانيم همين كار را انجام بدهيم. به جاي اينكه با شكاف طبقاتي‌مان دربيفتيم و بخواهيم كلي هزينه كنيم و برنامه بريزيم و همايش بگذاريم و سخنراني بكنيم تا اين شكاف طبقاتي را پر كنيم يا اينكه برخي از مديران ما بيايند كلي توجيه كنند و احتمالاً آمارها هم اين وسط دستكاري بشود كه ثابت كنيم شهر در امن و امان است بياييم با يك خلاقيت ذهني اين شكاف طبقاتي را مثل يك اثر طبيعي و ملي به رسميت بشناسيم. خوبي‌اش هم به اين است كه اين شكاف، يك شكاف منحصر به فرد و مخصوص خودمان است كه با همه شكاف‌هاي ديگر در دنيا فرق مي‌كند. كافي است كمي عرق و تعصب ملي هم داشته باشيم و نهادهاي دولتي و غيردولتي دست به دست هم دهند تا گردشگران از همه جاي دنيا براي ديدن شكاف طبقاتي ما صف بكشند، آن وقت هم كار هتلداران رونق مي‌گيرد، هم كار شركت‌هاي هواپيمايي، هم كار فرودگاه‌ها و هم كار تاكسي‌دارها و رستوران‌ها و همينطور زنجيروار مي‌بينيد كه الكي الكي اقتصاد كشور با همين شكاف طبقاتي از ركود خارج شد و به اين ترتيب توانستيم از يك تهديد، براي كشور فرصت بسازيم!
چهار: ماشين بيچاره كوتاه آمده و دوباره برگشته‌ام به جايي كه بودم، بين اقيانوسي از ماشين‌هاي شاسي بلند و همچنان دارم به مضمون آن تابلو فكر مي‌كنم كه «زندگي خودت را با ديگران مقايسه نكن». خيلي مضمون خوب و اخلاقي معركه‌اي است. سعي مي‌كنم چشم‌هايم را ببندم و به ماشين‌هاي شاسي بلند نگاه نكنم. اما چپ، راست، جلو، عقب در ميان خودروها جولان مي‌دهند. نمي‌شود كه نديد. نمي‌تواني هم بگويي كه اينها ماشين شاسي بلند نيست، مثلاً ژيان آهاري است، يا پيكان است يا هوندا 125 است، آدم در اين حالت دچار اسكيزوفرني مي‌شود و آرام آرام رابطه‌اش با واقعيت‌هاي دنيا كنده مي‌شود، يعني چيزهايي مي‌بيند در حالي كه آنها وجود ندارند و صداهايي را مي‌شنود كه در واقعيت نيستند.
پنج: سعي مي‌كنم با «زندگي خودت را با ديگران مقايسه نكن» خودم را آرام كنم، اما جوش آورده‌ام. سعي مي‌كنم با ايده توريستي كردن شكاف طبقاتي ذهنم را درگير كنم. ايده خيلي خوبي است و‌ اي كاش سازمان‌هاي دولتي گوش شنوايي داشتند، در آن صورت مي‌شد اين ايده را به يكي از اين سازمان‌ها فروخت و با پولش يك شاسي بلند خريد، اما اين سازمان‌ها مال از ما بهتران است. از ما بهتراني كه مي‌توانند ايده‌هاي مشابه توريستي كردن شكاف‌هاي طبقاتي را به اين سازمان‌ها بفروشند و با پولش پاركينگ خانه‌هايشان را پر از شاسي بلند كنند. اين وسط روانشناس‌ها و كساني هم كه مبدع نظريه «زندگي خودت را با ديگران مقايسه نكن» هستند به نفع شكاف طبقاتي كار مي‌كنند. هي شكاف طبقاتي زياد مي‌شود و هي اين آقايان دارند مي‌گويند زندگي خودت را با زندگي ديگران مقايسه نكن، باطن زندگي خودت را با ظاهر زندگي ديگران نسنج. هي شكاف بيشتر مي‌شود و هي روانشناس‌ها به ما مي‌گويند مقايسه نكن. چشم‌هايت را ببند و رانندگي كن. آخر آدم چطور مي‌شود چشم بسته رانندگي كند. چشم بسته فيلم‌ها را ببيند. چشم بسته از جلوي پاساژها رد شود. چشم بسته از كنار برج‌ها عبور كند. چشم بسته از كنار خبرها رد شود. قديم‌ترها چشم بستن فقط يك جا كاربرد داشت و آن هم زماني بود كه آدم‌ها مي‌خواستند به بستر بروند و بخوابند، اما حالا روز به روز بر كاربردهاي چشم بستن افزوده مي‌شود، به طوري كه مي‌خواهي وارد اقتصاد شوي بايد چشم‌هايت را ببندي، وارد سياست شوي بايد چشم‌هايت را ببندي، وارد فرهنگ شوي بايد چشم‌هايت را ببندي، به نظر من يك روز كسي از ميان ما جلوي آن بيلبورد، همه تعارف‌ها را كنار مي‌گذارد و داد مي‌زند من دلم مي‌خواهد زندگي خود را با زندگي ديگران مقايسه نكنم اما اساساً چيزي ندارم كه آن را با داشته‌هاي ديگران مقايسه كنم!

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر