حكم قصاص مرد جوان بعد از 17، 18 سال صادر شده، شاگرد جواني كه در طول اين سالها به مصداق حول حالنا الي احسن الحال تغيير كرده است و به گفته اطرافيان، تمامي زندانيها قلباً وي را دوست دارند، اما اولياي دم كه 11 نفر هستند، همچنان از قصاص نميگذرند تا اينكه...
عضو شوراي حل اختلاف شعبه زندان رجاييشهر در خاطرهاي تعريف ميكند حدود 23 سال پيش جواني كه تازه به تهران آمده بوده در يك كبابي مشغول كار ميشود، شبي پس از تمام شدن كار، صاحب كبابي دخل آن روز را جمع ميكند و به بالكن ميرود تا استراحت كند اما درآمد آن روز كبابي، شاگرد جوان را وسوسه ميكند كه در جريان سرقت پولها، صاحب مغازه را به قتل میرساند و بعد متواري میشود.
قاتل بعد از مدتي دستگير و به زندان رجاييشهر منتقل ميشود. حكم قصاص مرد جوان صادر ميشود، حكمي كه اجراي آن حدود 17، 18 سال طول ميكشد، اما همه ميگويند شاگرد جوان در طول اين مدت حسابي تغيير كرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده است، آنقدر كه همه زندانيها قلباً دوستش داشتند.
سرانجام روز اجراي حكم فراميرسد، تنها 9 روز به ماه محرم مانده است، اولياي دم 11 نفر هستند، مادر به همراه يكي از خواهران در دفتر ميماند و مابقي اولياي دم وارد محوطه اجراي حكم ميشوند. مادر موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها تأكيد ميكند اگر از قصاص صرفنظر كنند شيرش را حلالشان نميكند. فضا بسيار سنگين است. شرح و احوالات فعلي قاتل مجدد تكرار ميشود و از اولياي دم خواسته ميشود از قصاص صرف نظر كنند.
همسر مقتول ميگويد: «قصاص را به پسر بزرگم واگذار كردهام». پسر بزرگ ميگويد: «قصاص به كوچكترين برادر واگذار شده است.» برادر كوچكتر زير بار نميرود و با تأكيد بر سالهاي سپري شده و درد يتيمي كشيدن ميگويد: «اگر همه برادر و خواهرهايم هم از قصاص بگذرند، از قصاص نميگذرم.»
زنداني ميآيد. هوا بهشدت سرد است. قاتل تنها يك پيراهن نازك به تن دارد. به كنار شوفاژ كوچكي كه در گوشه اتاق است، ميرود. طبق عرف از وي ميپرسند اگر درخواستي داري بگو. آرام جواب ميدهد: «درخواستي ندارم.»
وقت كم است. شاگرد قاتل، پاي چوبه ميايستد. همهچيز آماده اجراي حكم است اما در لحظه آخر با همان آرامش رو به اولياي دم ميگويد: «من يك خواسته دارم.»
همه چيز متوقف ميشود تا آخرين خواسته قاتل مطرح شود. شاگرد قاتل ميگويد: «18 سال است حكم قصاص من اجرا نشده و شما اين مدت را تحمل كردهايد، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقي مانده و تا تاسوعا، 18 روز. ميخواهم از شما خواهش كنم اگر امكان دارد علاوه بر اين 18 سال، 18 روز ديگر هم به من فرصت بدهيد. من سالهاست سهميه قند هر سالم را جمع ميكنم و روز تاسوعا به نيت حضرت عباس(ع)، شربت نذري به زندانيهاي عزادار ميدهم. امسال هم سهميه قندم را جمع كردهام، اگر بگذاريد من شربت امسالم را هم به نيت حضرت ابوالفضل(ع) بدهم، هيچ خواسته ديگري ندارم.»
حرف كه تمام ميشود. فضا تغيير ميكند. پسر كوچك مقتول منقلب شد، رويش را برگردانده و با بغض ميگويد: من با ابوالفضل(ع) درنميافتم؛ من قصاص نميكنم.
ساير اولياي دم نيز با چشمان اشكبار به يكديگر نگاه ميكنند و هيچكس حاضر به اجراي حكم قصاص نميشود. ميماند مادر كه قبل از رفتن تأكيد بر اجراي حكم داشت.
پسر بزرگ مقتول به دفتر برميگردد ماجرا را براي مادرش تعريف ميكند. مادر هم به گريه میافتد. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(ع) ختم به خير ميشود و دل 11 نفر با نام مبارك ايشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند.