کد خبر: 874915
تاریخ انتشار: ۱۴ مهر ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
گفت‌و‌گوي «جوان» با همسر شهيد غلامعلي جعفري
اينكه فردي با شنيدن نداي هل من معين امام زمانش از افغانستان به ايران مهاجرت كند و از همه خانواده بگذرد و راهي را در پيش گيرد كه مي‌داند انتهايش اسارت، جانبازي و شهادت است، قابل تحسين است.
  صغري خيل فرهنگ
باورهاي اعتقادي اين روزهاي مدافعان حرم فاطميون مرزهاي جغرافيايي را هم درنورديده و تعريف جديدي از استراتژي جغرافيايي اسلامي و اعتقادي ارائه داده است. اينكه فردي با شنيدن نداي هل من معين امام زمانش از افغانستان به ايران مهاجرت كند و از همه خانواده بگذرد و راهي را در پيش گيرد كه مي‌داند انتهايش اسارت، جانبازي و شهادت است، قابل تحسين است. رزمندگاني كه برايشان وطن و خاك به اندازه اعتقاداتشان اهميت ندارد. شهيد غلامعلي جعفري از اين دست رزمندگان مدافع حرم بود كه در نهايت ايستادگي دعوت حق را لبيك گفت. آنچه در پي مي‌آيد حاصل همكلامي با گلشن قاسمي، همسر شهيد است.

شغل شهيد جعفري چه بود؟ چطور با هم آشنا شديد؟
ايشان در كارهاي معماري مثل سنگكاري و كاشيكاري و... تبحر داشت. ما سال 1380 در ايران ازدواج كرديم. بعد از ازدواج به افغانستان رفتيم تا زندگي مشتركمان را در آنجا شروع كنيم. در افغانستان غلامعلي درس نظام را به شكل آكادميك ادامه داد و به درجه افسري رسيد. حاصل زندگي من و غلامعلي هم دو فرزند به نام‌هاي آرزو 10 ساله و علي 8 ساله است.
شما كه افغانستان بوديد چطور شهيد براي دفاع از حرم اهل‌بيت(ع) رفت؟
ما زندگي خوب و معمولي خودمان را داشتيم تا اينكه غلامعلي سر و صداي فاطميون را شنيد و خبر تعدي و تهديد تروريست‌ها به حرم عمه سادات منقلبش كرد.
سال 1393بود. غلامعلي علاقه شديدي به اهل بيت(ع) داشت و به رغم مخالفت خانواده تصميمش را براي مدافع حرم شدن گرفت. ابتدا من مخالف بودم. دو فرزند قد و نيم قد داشتيم و نمي‌خواستم سايه سرمان را از دست بدهم. اما او عزمش را جزم كرد و به بهانه ديدار با خانواده، من را راهي ايران كرد و خودش هم به ايران آمد. خانواده من در ايران زندگي مي‌كردند. ما مهمان خانه مادر بوديم تا اينكه او از تصميمش با خانواده‌ام صحبت كرد. پدرم با غلامعلي حرف زد و گفت همسرت جوان است و دو فرزند كوچك داري مطمئن هستي كه مي‌خواهي بروي؟ ايشان با كمال احترام در پاسخ به پدر گفت بله. من خانواده‌ام را به خدا سپرده‌ام. اگر سر من برود نبايد به حرم جسارت شود. داعش دشمن اسلام است. امروز كه فرصتي پيش آمده و ما مي‌توانيم از اسلام دفاع كنيم نبايد دست روي دست بگذاريم.
شما واقف به ارزش‌هاي راهي كه همسرتان رفت بوديد؟
بله؛ مي‌دانستم همسرم گام بزرگي در زندگي‌اش برداشته است كه ان‌شاء‌الله اهل‌بيت(ع) هم مددش مي‌كنند. امروز كه با خود فكر مي‌كنم مي‌بينم ايشان هم براي خودش و هم براي من و بچه‌ها و هم براي جامعه و كشورش افتخار آفريد. من از ايشان و راهي كه انتخاب كرد و او را به سعادت رساند راضي هستم.
 چه زماني اعزام شدند؟
اولين بار كه اعزام شد 15 اسفند ماه سال 1393بود. من و مادرم از زير قرآن ردش كرديم و با برادرم تا پادگان رفت و در مسير به برادرم گفته بود همسرم خيلي بي‌تابي و گريه مي‌كرد، مراقب ايشان باشيد. خدا مي‌داند اشك‌هاي من از روي نارضايتي نبود بلكه به‌خاطر وداع و دوري و دلتنگي بود. آن لحظات آخر غلامعلي فقط به ما دلداري مي‌داد و مي‌گفت نگران من نباشيد. همسرم كمربند مشكي تكواندو داشت. مي‌گفت عمر دست خدا است وگرنه دراين مدت ممكن بود من با مشت و لگدي از دنيا بروم اما اين اتفاق برايم نيفتاد. ايشان مدت سه ماه و اندي در منطقه بود و در نهايت در عمليات بصرالحرير مفقودالاثر شد و بعد از گذشت يك سال بي‌خبري از ايشان خبر شهادتش را به ما دادند كه تا به امروز كه من با شما صحبت مي‌كنم نشانه يا پيكري از ايشان به دست ما نرسيده است.
 آخرين صحبت‌هايي كه بين شما و شهيد رد و بدل شد چه بود؟
غلامعلي وقتي رفت 20 روز بعد با ما تماس گرفت. در اين مدت حدود چهار ماه هر بار كه تماس مي‌گرفت از من مي‌خواست مراقب بچه‌ها و خودم و زندگي‌مان باشم و غصه نخورم و دعاگويش باشم. آخرين بار به من گفت مي‌خواهم به مرخصي بيايم فقط منتظرم كه دوستم برگردد و من جايگزين شوم. اما يك هفته، دو هفته، يك ماه و دو ماه گذشت و خبري نشد. هرچه پيگيري كردم مسئولان به بهانه نبود امنيت در پرواز و... ما را بي‌خبر مي‌گذاشتند تا اينكه يك سال از فقدان همسرم و پيگيري‌هاي من گذشت. بعد از يك سال بنياد شهيد خبر شهادت و مفقودالجسد بودنش را تأييد كرد. ايشان خيلي به نماز صبح علاقه داشت و مي‌گفت حيف است كه نماز صبحتان قضا شود. وقتي هم كه از منطقه تماس مي‌گرفت به خواندن نماز صبح تأكيد فراوان داشت. امروز كه وقايع را مرور مي‌كنم مي‌بينم خون شهداي مدافع حرم ما نتيجه داد و بحمدالله داعش در حال نابودي است. امروز همه دنيا نتيجه زحمات شهدا را مشاهده مي‌كند و وعده خدا به راستي محقق خواهد شد.
گفتيد پيكر همسرتان مفقود است؛ پس چطور از شهادتشان مطمئن شديد؟
نحوه شهادتش را يكي از همسنگرانش كه از منطقه بازگشت برايم روايت كرده است. ايشان گفت وقتي عمليات شديد شد و درگيري به اوج خود رسيد من به غلامعلي گفتم برگرد، اوضاع كه آرام شد دوباره مي‌آييم. اما غلامعلي نپذيرفت. گفت اين نهايت نامردي است كه بچه‌ها را تنها بگذارم. من مي‌مانم. ماند و همان جا به شهادت رسيد. ما تا جايي كه امكان داشت پيكر شهدا را با آمبولانس به عقب آورديم اما نتوانستيم همه شهدا را بياوريم. پيكر شهيد جعفري هم همان جا ماند. همسرم 31 تير ماه 1394 در بصرالحرير به شهادت رسيد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار