کد خبر: 873898
تاریخ انتشار: ۰۴ مهر ۱۳۹۶ - ۲۰:۵۸
كودتا عليه انقلاب در دوران پساانقلاب
وقوع انقلاب اسلامي، بيش از هر چيز، به معني عبور جامعه‌ ايران از عالم طاغوتي «تجدد» بود.
مهدي جمشيدي*

1- وقوع انقلاب اسلامي، بيش از هر چيز، به معني عبور جامعه‌ ايران از عالم طاغوتي «تجدد» بود. از اواسط دوره‌ قاجار به اين سو، تجدد كوشيده بود تا در ساخت بنيادي جامعه‌ ايران دست ببرد و آن را از زير اقتدار و نفوذ دين به سايه‌ ظلماني سلطه خود سوق دهد. در طول 50 سال حاكميت سلسله پهلوي، اين روند به شتاب فراوان و به صورت جدي دنبال شد و لطمات بزرگي به بافت فرهنگي و هويتي جامعه‌ ايران وارد آمد اما با وجود اين، نهضت اسلامي مردم ايران به رهبري پيامبرگونه امام خميني(ره)، در بستر همين تحولات و تصرفات شكل گرفت و در نهايت نيز، به فروپاشي نظم طاغوتي و سلطنتي و برپايي نظم الهي و قدسي در قالب انقلاب اسلامي انجاميد. اين واقعيت بدان معني است كه كوشش‌هاي دولتي در طول چندين دهه، نافرجام ماند و جامعه‌ ايران از تمام فرازها و نشيب‌ها عبور كرد و از سنت ديني و ديانت دست نكشيد. از اين رو، بايد گفت عميق‌ترين و دروني‌ترين لايه‌ فرهنگي در جامعه‌ ايران، «فرهنگ اسلامي» است كه توانسته آنچنان در زندگي فردي و اجتماعي مردمان اين سرزمين ريشه بدواند و مستحكم شود كه حتي تندبادها و طوفان‌هاي ويرانگري همچون سلطنت پهلوي نتوانستند آن را از پا درآورده و طرد كنند. 

۲- در دوره‌ پساانقلاب، جامعه‌ ايران به دنبال عطش و شوق وصف‌ناپذيري در طلب دين و زندگي متدينانه بود؛ چنان كه در اثر اين انقلاب، ناگهان تمام معيارها و قواعد زندگي دگرگون شد و بدعت‌هاي طاغوتي كنار گذاشته شدند و سنت‌هاي الهي، منزلت رسمي و غالب يافتند. امام خميني(ره) كه رهبري مطلق و بي‌چون‌ و چراي اين انقلاب را بر عهده داشت، عارفي بود كه مي‌خواست جامعه را از چشمه‌ جوشان و حيات‌آفرين ارزش‌هاي اسلامي، سيراب كند و دين را در گستره‌ جامعه، حاكم كند. ايشان مي‌دانست كه با وجود حاكميت نظام‌هاي طاغوتي، دين بيش از «حريم شخصي» و «زندگي فردي»، اقتدار و اعتباري نخواهد داشت و ارزش‌هاي اسلامي در «عرصه‌ عمومي»، مهجور و متروك باقي خواهند ماند. از اين رو، غايت و مقصد بنيادي خويش را برپايي «حكومت اسلامي» قرار داد تا در پرتو آن بتواند زندگي اجتماعي را به معيارهاي اسلامي نزديك كند و نظم طاغوتي و تجددي را براندازد. در نظر امام خميني (ره)، انقلاب اسلامي در امتداد مجاهدت‌هاي انبياي الهي قرار داشت و واقعيتي از سنخ و جنس آنها به شمار مي‌آمد كه در آن، جز اقامه‌ حق و عدل و تحصيل رضايت خداي متعال و فراهم ساختن جامعه‌اي كه همگان را به حيات مؤمنانه و موحدانه سوق دهد، هدفي در ميان نبود. انقلاب اسلامي، انقلاب براي «اسلام» بود، و هيچ غرض و غايت ديگري در عرض اين امر نمي‌نشست و همچون آن، معتبر نبود. انقلاب اسلامي، خود برخاسته از تحول عميق باطني نيروهاي انقلابي بود كه ريشه در «تذكر پيامبرانه»‌ امام خميني(ره) داشت؛ ايشان توانست خودآگاهي الهي و نور فطرت قدسي را در درون نيروهاي انقلابي، فعال گرداند و آنها را براي يك انقلاب اجتماعي تمام‌عيار و بازسازي عالم و آدم، بسيج نمايد.
 
اسلام امام خميني(ره)، «اسلام سياسي» بود؛ اسلامي كهدر عباديات شخصي و حوزه‌ فردي و مناسك ظاهري خلاصه نمي‌شد، بلكه در برابر نظم طاغوتي و شيطاني، صف‌آرايي مي‌كرد و قدرت سياسي را امانتي الهي مي‌شمرد كه بايد در اختيار صالحان و مؤمنان قرار گيرد تا از آن به عنوان ابزاري براي تحقق كلمه‌ طيبه و تقرب الي الله استفاده شود، نه به منظور طلب نفسانيات و دراز كردن دست تعدي و تطاول به سوي مصالح مردم. طرح اجتماعي امام خميني(ره)، زدودن اضلاع و شئون طاغوتي «تجدد» از پيكر جامعه‌ ايران و احياي حاكميت «دين» در صحنه‌ سياست و اجتماع بود كه بر عالي‌ترين سطح از سطوح امر به معروف و نهي از منكر دلالت دارد. با اينكه امام خميني(ره) در دهه‌ 60، همواره بر ارزش‌هاي اسلامي تأكيد مي‌كرد و اسلام را ام‌المسائل جامعه و عمل به آن را در گستره‌ جامعه، سر گشايش مادي و معنوي و سرچشمه‌ تمام خيرات و بركات قلمداد مي‌كرد، در سال‌هاي پاياني دهه‌ 60 و با قدرت‌گيري نيروهاي تكنوكرات در درون ساخت سياسي، ورق برگشت و تحولات تعيين‌كننده‌اي به وقوع پيوست. 

در اين راستا، مفاهيم و مقولات ارزشي همچون «انقلاب»، «انقلابي‌گري»، «مكتب»، «اسلام ناب محمدي»، «اخلاص»، «محرومان و مستضعفان»، «ولي نعمت‌ انگاري مردم»، «تعهد»، «جهاد»، «شهادت»، «مسئوليت»، «خودسازي و معنويت»، «امت و امامت»، «استقلال»، «استكبارستيزي»، «شيطان بزرگ» و... در گفتارهاي رسمي و عمومي، رقيق و كم‌رنگ شدند و مفاهيم و مقولات مادي همچون «سازندگي اقتصادي»، «توسعه‌ اقتصادي»، «رفاه»، «سرمايه‌گذاري خارجي»، «تنش‌زدايي»، «ترقي صنعتي»، «سرمايه‌داري» و... رواج يافتند. 
جايگزيني عناصر معنايي يادشده در گفتارهاي رسمي و عمومي، از يك چرخش پرشتاب فرهنگي در خلاف جهت و غايت گفتارهاي انقلاب و امام خميني(ره) حكايت داشت. در اين مقطع تاريخي، صورت «تكنيكي» و «اقتصادي» تجدد در ميان مديران و كارگزاران دولتي، مقبوليت يافت و هم ارزش‌هاي انقلابي و هم نيروهاي انقلابي به علت اينكه مانع غلبه‌ انگاره‌ تجدد (در قالب برنامه‌ غربي توسعه‌ اقتصادي) مي‌شدند، به حاشيه سوق داده شدند. به اين ترتيب، «اصالت اقتصاد» و «اقتصادمحوري» در هندسه‌ ايدئولوژي ليبرال – سرمايه‌داري و با حمايت و هدايت نهادهاي اقتصادي به اصطلاح جهاني و در حقيقت غربي، سيطره‌ مستبدانه و تماميت‌خواهانه‌اي بر بسياري از معادلات و مناسبات انقلاب يافت. اين روند ناخوشايند و قهقرايي، دلالت بر نفوذ يافتن سكولاريسم به درون بخش‌هايي از حاكميت و شكل‌گيري «سكولاريسم دولتي و رسمي» – در كنار سكولاريسم روشنفكري و غيررسمي كه تازه لب به سخن گشوده بود و انقلاب را به چالش مي‌كشيد – داشت. 

نيروهاي تكنوكرات‌ در دولت سازندگي، بيش از اينكه به تجدد «باورمند» و «معتقد» باشند، از منظر «عمل‌گرايانه» و به سبب پيشبرد برنامه‌ توسعه‌ اقتصادي به آن نگاه مي‌كردند. از اين رو، در زمينه‌ معرفتي و نظري، بسيار ضعيف و ناتوان بودند و نمي‌توانستند مفهوم‌سازي و توليد فكر كنند. در مقابل، نيروهاي ليبرال كه در دولت بعدي به قدرت دست يافتند، به دليل اينكه علوم انساني آموخته بودند و در زمان حاشيه‌نشيني و دوري‌ از قدرت سياسي، فعاليت‌هاي فكري و قلمي انجام داده بودند، هم تجدد در عمق شخصيت‌شان رسوب كرده و اصالت‌هاي اسلامي و انقلابي‌شان را تا حد زيادي از دست داده بودند، و هم قادر بودند مواضع خود را تئوريزه كنند. به بيان ديگر، وجوه و دلالت‌هاي سكولاريستي تجدد در اين دوره‌ تاريخي حساس، بسيار بيش از گذشته رسميت پيدا كرد و كوشيده شد تا به عنوان نفي «قرائت رسمي از دين»، «قرائت سكولاريستي از اسلام» ساخته و پرداخته شود كه در باطن، مغلوب تجدد است. نيروهاي اصلاح‌طلب معتقد بودند كه ارزش‌هاي تجددي، از دو نظر اصالت داشتند: نخست اينكه ارزش‌هاي تجددي، «تفوق جهاني» يافته و «مسلط» و «حاكم» شده‌اند و ما به هيچ رو نمي‌توانيم آنها را ناديده گرفته و انزوا و مخالف‌خواني را در پيش گيريم. ديگر اينكه ارزش‌هاي تجددي، «عالي» و «انساني» و «برتر» هستند و از يك جهش بزرگ و درخشان در عقلانيت انسان معاصر حكايت مي‌كنند. 

 پس اگر «علت‌مدار» به مسئله نگاه كنيم بايد گفت ارزش‌هاي تجددي، به «ضرورت تاريخي» تبديل شده و اجتناب‌ناپذير و قهري و محاط شده‌اند؛ و اگر «دليل‌مدار» سخن بگوييم، استدلال اين خواهد شد كه ارزش‌هاي تجددي، «فضيلت معرفتي» دارند و نقطه‌ اوج كمال فكري و علمي به شمار مي‌آيند. به هر حال، چه تجدد امر «گريزناپذير» باشد و چه امر «مطلوب»، نيروهاي ليبرال تلاش كردند دين را در هاضمه تجدد فروبرند تا خوانش و ترجماني متجددانه از دين شكل گيرد، و به اين واسطه، دين به نفع تجدد، «مهار» و «محدود» شود. 
*عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي
*منبع: مهر
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر