کد خبر: 873649
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۰
انرژي رواني ما محدود است، پس در مجادله‌هاي بيهوده خرج نكنيم
چندي پيش در يكي از شبكه‌هاي اجتماعي متن كوتاه، طنزآميز و تأثيرگذاري دستم رسيد كه در عين كوتاهي به يكي از گره‌هاي بزرگ بشري اشاره داشت.

  حسن فرامرزي

چندي پيش در يكي از شبكه‌هاي اجتماعي متن كوتاه، طنزآميز و تأثيرگذاري دستم رسيد كه در عين كوتاهي به يكي از گره‌هاي بزرگ بشري اشاره داشت. متن‌هايي كه در شبكه‌هاي اجتماعي دست به دست مي‌شود در يك سطح معرفتي و معنايي واحد نيستند. گاهي در ميان انبوه خبرها و متن‌هايي كه شايد ارزش چندان زيادي نداشته باشند گوهرهايي هم هستند كه بسيار زيبا و كاربردي‌اند. لطفاً به اين داستانك كوتاه كه آن روز دست من رسيد توجه كنيد: «خبرنگاري نزد يك پيرمرد 100 ساله رفت تا راز سلامتي و موفقيتش را بپرسد. از پيرمرد پرسيد: چطور تا اين سن، خوب مونديد؟ پيرمرد: من تا حالا با كسي بحث نكردم. خبرنگار: مگه ميشه؟ پيرمرد گفت: حق با شماست نميشه.»
من در عمرم داستانكي به اين ميزان كوتاهي درباره ضرورت ورود نكردن به بحث‌ها و مجادله‌هاي بي‌فايده نديده‌ام. در اين داستانك چند كلمه‌اي هم روي درد و هم درمان دست گذاشته شده است. درد اين است كه برخي مي‌خواهند مدام شما را به دامان بحث‌هاي بي‌سر و ته و بي‌انتها بكشانند اما از آن سو درمان هم ارائه شده است. شما آگاهانه و با فراست در اين تله و دام نيفتيد و اجازه ندهيد كه انرژي ذهني و رواني شما در بحث‌هاي حماقت‌بار صرف شود.
    
   انرژي رواني و ذهني خود را حراج نكنيد
واقعيت آن است كه ما آدم‌ها انرژي ذهني و رواني محدودي داريم. اين را مي‌توانيد در تغييرات و نوسانات انرژي‌تان در طول روز ببينيد. مثلاً وقتي از خواب بيدار مي‌شويد سطح انرژي بالايي داريد و قبراق و سرحال هستيد اما وقتي به ظهر و عصر مي‌رسيد اين انرژي آرام آرام در شما تحليل مي‌رود و عاقبت به ساعاتي مي‌رسيد كه ديگر راهي جز خوابيدن براي ترميم دوباره انرژي‌هاي از دست رفته نمي‌ماند. اين يك واقعيت محتوم در وجود ماست، بنابراين هرگونه ولخرجي درباره انرژي‌هاي رواني و ذهني در نهايت به ضرر ما تمام خواهد شد. وقتي به راحتي به ديگران اجازه مي‌دهيد كه در همان اول صبح انرژي رواني‌تان را از شما بدزدند معلوم است كه يك روز شما ممكن است با همان پيشامد تباه شود. اول صبح از خانه بيرون رفته‌ايد و كسي جلوي شما مي‌پيچد مي‌توانيد با كمي خويشتنداري از كنار اين حادثه عبور كنيد. فرض كنيد كسي كه جلوي شما پيچيده تازه طلبكار هم هست يا مثلاً ورود ممنوع مي‌آيد و تازه مدام به شما چراغ مي‌دهد كه كنار بكشيد و شما پيش خودتان مي‌گويید اين آدم چقدر وقيح و پرروست. حق با شماست: او نه تنها ورود ممنوع آمده بلكه تازه به شما چراغ نور بالا هم مي‌دهد كه كنار بكشيد بنابراين خون شما به جوش مي‌آيد و از ماشين پياده مي‌شويد يا از همان خودرو دستتان را بيرون مي‌بريد و نزاع شروع مي‌شود. كمترين آسيب در اين ميان اين است كه شما بعد از آن سه چهار پنج دقيقه‌اي كه سپري مي‌شود احساس مي‌كنيد آن آدم 10 دقيقه پيش با سطح انرژي بالا نيستيد و بعد از آن نزاع احساس آدمي را داريد كه كتك مفصلي خورده است، آدمي كه احساس مي‌كند روح و روان و ذهنش كوفته شده است، لاي در مانده يا ضربه بدي خورده است.

   چرا عيسي (ع) از دست احمق به كوه گريخت؟
وقتي آن روز من آن داستان پيرمرد روشن‌ضمير را مي‌خواندم كه چگونه از بحثي بي‌سر و ته مي‌گريزد و اجازه نمي‌دهد كه به بازي بحث‌هاي پوچ كشيده شود ياد حكايت زيبايي افتادم كه مولانا در مثنوي معنوي طرح مي‌كند: «عيسي مريم به كوهي مي‌گريخت / شيرگويي خون او مي‌خواست ريخت / آن يكي در پي دويد و گفت خير / در پيت كس نيست چه گريزي چو طير / با شتاب او آنچنان مي‌تاخت جفت / كز شتاب خود جواب او نگفت / يك دو ميدان در پي عيسي براند / پس بجد جد عيسي را بخواند / كز پي مرضات حق يك لحظه بيست / كه مرا اندر گريزت مشكليست / از كي اين سو مي‌گريزي ‌اي كريم / نه پيت شير و نه خصم و خوف و بيم / گفت از احمق گريزانم برو / مي‌رهانم خويش را بندم مشو.»
مولانا در اين حكايت مي‌گويد حضرت عيسي (ع) داشت چنان به سمت كوهي مي‌گريخت، انگار كه شيري دنبالش مي‌كند و خطر عظيمي در پي اوست. كسي او را ديد و او هم متأثر از آن وحشت در پي عيسي دويد اما ديد كه از پي او حيوان درنده‌اي نمي‌آيد بنابراين از عيسي (ع) پرسيد كه به خاطر خدا يك لحظه بايست چون من واقعاً نمي‌دانم تو چرا بايد اين طور هراسان بدوي چون هرچه نگاه مي‌كنم چيزي در پشت تو نمي‌بينم؛ نه شيري و نه دشمني و نه اثري از خوف. آن وقت عيسي (ع) در پاسخ به آن مرد گفت من از دست احمق مي‌گريزم.
وقتي حكايت به اين جا مي‌رسد آن مرد مي‌گويد: «گفت آخر آن مسيحا نه توي / كه شود كور و كر از تو مستوي / گفت آري گفت آن شه نيستي / كه فسون غيب را ماويستي / چون بخواني آن فسون بر مرده‌اي / برجهد چون شير صيد آورده‌اي / گفت آري آن منم گفتا كه تو / نه ز گل مرغان كني ‌اي خوب‌رو / گفت آري گفت پس ‌اي روح پاك / هرچه خواهي مي‌كني از كيست باك / با چنين برهان كه باشد در جهان / كه نباشد مر ترا از بندگان.»
آن مرد خطاب به حضرت عيسي(ع) مي‌گويد: مگر تو صاحب همان دم و نفس مسيحايي نيستي؟ مگر تو همان كسي نيستي كه با همين دم مسيحايي مي‌تواني مردگان را زنده كني؟ و حضرت در پاسخ مي‌گويد بله من همانم. باز مرد مي‌پرسد مگر تو همان نيستي كه خاك و گِل در دست تو و به معجزه و نفس تو به مرغ و پرنده‌اي تبديل مي‌شود؟ حضرت در پاسخ مي‌فرمايد من همانم. اينجاست كه آن مرد از حضرت عيسي مي‌پرسد پس مشكل چيست؟ تو وقتي مي‌تواني مرده‌اي را زنده كني چرا بايد از دست احمقي فرار كني و بگريزي؟ و حضرت عيسي (ع) پاسخ مي‌دهد: «گفت عيسي كه به ذات پاك حق / مبدع تن خالق جان در سبق / حرمت ذات و صفات پاك او / كه بود گردون گريبان‌چاك او / كان فسون و اسم اعظم را كه من / بر كر و بر كور خواندم شد حسن / بر كه سنگين بخواندم شد شكاف / خرقه را بدريد بر خود تا بناف / بر تن مرده بخواندم گشت حي / بر سر لاشي بخواندم گشت شي / خواندم آن را بر دل احمق بود / صد هزاران بار و درماني نشد / سنگ خارا گشت و زان خو بر نگشت / ريگ شد كز وي نرويد هيچ كشت.»
حضرت در پاسخ مي‌فرمايد: سوگند به ذات پاك حق به همان كسي كه خالق جان و صاحب ذات و صفات پاك است. من آن اسم اعظم را بر كر و كور خواندم و آن اسم اعظم كار خود را كرد و كرها، شنوا و كوران بينا شدند. سوگند به خدا كه من آن اسم اعظم را بر مرده خواندم و مرده را زنده كرد اما نفس من بر دل احمق اثري نكرد: صد هزاران بار اين نفس و دم بر دل احمق دميده شد اما آن دل مثل سنگ خارا بود و در آن اثر نكرد.
آن مرد مي‌پرسد:« حكمت چيست؟ كآنجا اسم حق / سود كرد اينجا نبود آن را سبق / آن همان رنجست و اين رنجي چرا / او نشد اين را و آن را شد دوا / گفت رنج احمقي قهر خداست / رنج و كوري نيست قهر آن ابتلاست / ابتلا رنجيست كان رحم آورد / احمقي رنجيست كان زخم آورد / آنچ داغ اوست مهر او كرده است / چاره‌اي بر وي نيارد برد دست / ز احمقان بگريز چون عيسي گريخت / صحبت احمق بسي خون‌ها كه ريخت / اندك اندك آب را دزدد هوا / دين چنين دزدد هم احمق از شما .»
آن مرد از عيسي (ع) مي‌پرسد كه حكمت اين رخداد كجاست كه اسم خداوند آنجا اثر مي‌كند اما احمق را درمان نمي‌كند و عيسي (ع) در پاسخ مي‌فرمايد: رنجي احمقي قهر خداوند است كه اين سخن حضرت عيسي عليه السلام در واقع يادآور آيات شريفه‌اي چون «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ. . . . در دل‌هاي آنان يك نوع بيماري است.»
در ادامه هم توصيه مولانا اين است كه همچون عيسي(ع) دم خود را صرف مباحثه‌هاي بي‌سر و ته با احمق‌ها نكنيد چون احمق‌ها گرمي شما را مي‌برند و سردي مي‌آورند، چون مباحثه با احمق‌ها چه بسا باعث جدال‌ها و خونريزي‌ها شود:«ز احمقان بگريز چون عيسي گريخت / صحبت احمق بسي خون‌ها كه ريخت.» چون احمق‌ها غارتگران انديشه‌اند و به ميزاني كه آدم‌ها درگير مباحث‌ها و جدال‌هاي احمقانه شوند،    انديشه آنها ضايع مي‌شود.

   چگونه نخوت ما در بحث بر حقيقت غلبه مي‌كند؟
اما مختصات بحث‌هاي سازنده‌اي كه ايرادي ندارد ما به آنها ورود كنيم چيست؟ از كجا بدانم كه اين بحث، مباحثه‌اي بي‌سرانجام است و به واسطه آن بر دانش و علم و آگاهي من افزوده نخواهد شد، بنابراين از ورود به آن بحث احتراز كنم. شوپنهاور در كتاب «هنر هميشه بر حق بودن» يكي از بهترين نشانه‌ها را مطرح كرده است. اين انديشمند در بخشي از مباحث اين كتاب مي‌نويسد:«چگونه ممكن است كه آدم‌ها هنگام بحث فقط در پي پيروزي باشند و به حقيقت اعتنا نكنند؟» شوپنهاور مي‌گويد:« به سادگي، اين دنائت فطري بشري است. اين امر نتيجه‌ نخوت ذاتي و اين واقعيت است كه مردم پيش از سخن گفتن، فكر نمي‌كنند بلكه پرحرف و فريبكارند. آنها به سرعت موضعي اختيار مي‌كنند و از آن پس، فارغ از درستي يا نادرستي آن موضع، صرفاً به خاطر غرور و خودرأيي به آن مي‌چسبند. نخوت هميشه بر حقيقت غلبه مي‌كند.»
پس يكي از بهترين نشانه‌ها براي اينكه من وارد آن بحث شوم يا ببينم اين بحث سودمند است يا نه، اين است كه به خودم و ديگران نگاه كنم كه قصد و نيت من از ورود به اين بحث چيست؟ آيا مي‌خواهم به واسطه ورود به اين بحث آگاهي خودم يا ديگران را بالا ببرم يا نه، مي‌خواهم برتري خودم را بر ديگران ديكته كنم يا ديگري مي‌خواهد برتري خودش را بر ديگران اعلام كند. در واقع گاهي ما وارد مباحثي مي‌شويم نه به خاطر اينكه چراغ آگاهي را روشن كنيم بلكه مي‌خواهيم در آن بحث پيروز شويم، حالا به هر قيمتي كه باشد، حتي اگر در دام سفسطه‌ها ، خلط‌ها و مغالطه‌ها بيفتيم. در واقع ورود ما به بحث براي آگاهي نيست، مهم آن است كه من بتوانم بيني طرف مقابل را به خاك بمالم. در واقع در اينجا كلمه همان نقشي را بازي مي‌كند كه دشنه و شمشير و گلوله در جنگ و ما با مباحثه‌ها نيامده‌ايم چراغي روشن كنيم بلكه آمده‌ايم اگر چراغي هم روشن است آن را بشكنيم و خاموش كنيم. در اين بحث‌ها همفكري نيست بلكه مبارزه و با هم درافتادن است. در اين بحث‌ها قرار نيست هر كسي هيزم انديشه‌اش را بياورد و كنار هم اين انديشه‌ها را جمع كنيم و دورش بنشينيم و از شعله آگاهي هم گرم شويم، بلكه ما هر جا هم آتش انديشه‌اي ديديم با دم سردمان آنجا را خاموش كنيم و با سفسطه و مغالطه اجازه ندهيم آن آتش در آنجا فروزان بماند.
   با اين آدم‌ها وارد بحث شويد
شوپنهاور در بخش ديگري از كتاب خود مي‌نويسد:«با هر كسي بحث نكن، نه با هر كسي، بلكه فقط با كساني بحث كنيد كه آنها را مي‌شناسيد و مي‌دانيد آنقدر عقل و هوش و عزت نفس دارند كه حرف‌هاي بي‌معني نمي‌زنند، كساني كه به دليل توسل مي‌جويند نه به مرجع كاذب و به دليل گوش مي‌دهند و گردن مي‌نهند و سرانجام حقيقت را گرامي مي‌دارند، دليل را حتي اگر از جانب خصم باشد مشتاقانه مي‌پذيرند و آنقدر منصف هستند كه اگر حق با خصم باشد، در اشتباه بودن خود را قبول مي‌كنند.»
اگر ما به همين نشانه‌ها توجه داشته باشيم مي‌بينيم كه اساساً مباحث عالمانه تراز بسيار بالايي دارد و ساحت گفت‌وگو ساحت بسيار رفيعي است. ما گاهي گمان مي‌كنيم كه مباحثه يعني مجادله، گمان مي‌كنيم كه در هر بحثي اگر صدايي بالا نرود و افراد مدام سخنان همديگر را قطع نكنند آن وقت بحث داغ و جذابي صورت نگرفته است، در حالي كه عالمان و فرهيختگان حقيقي مي‌دانند كه بحث و گفت‌وگو يك داد و ستد لذت‌بخش معرفتي و روحاني است و به ميزاني كه آدم‌ها مي‌توانند به تراز بالاتري از انديشه و علم برسند، مباحثه آن‌ها هم عالمانه‌تر، زيباتر و صيقلي‌تر مي‌شود. دو روح صيقل‌خورده وقتي با هم مباحثه مي‌كنند گفت‌وگوي آنها همرنگ همان صيقل‌خوردگي‌ها را به خود مي‌گيرد و گفت‌وگوي آن‌ها بري از جلوه‌گري و خودنمايي و اظهار فضل مي‌شود. در آن گفت‌وگو آدم‌ها نيامده‌اند كه همديگر را مغلوب كنند، آدم‌ها آمده‌اند كه از پرتو شمع و چراغ دانش هم بهره ببرند. آن گفت‌وگو خوان و سفره‌اي است. كسي رطبي، ديگري انگوري، ديگري نان گرم و ديگري چيزي ديگر آورده است، چون انديشه رزق و نعمت والاي الهي است و آنها اين نعمت‌ها را بر سر سفره مي‌گذارند و از آن بهره‌مند و متنعم مي‌شوند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر